#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت یازدهم:پروردگارا به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت یازدهم:پروردگارا به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت ششم:به زودی به سوی ما می آیی
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت ششم:به زودی به سوی ما می آیی
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت هفتم:ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت هفتم:ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت نهم:بازگشت به سوی تو است
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت نهم:بازگشت به سوی تو است
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت دهم:ملاقات پروردگار با خضاب در خون
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت دهم:ملاقات پروردگار با خضاب در خون
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت یازدهم:پروردگارا به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#اینجا_کربلاست
▪️پادکست صوتی اینجا کربلاست
☑️قسمت یازدهم:پروردگارا به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر
▫️کلیک کنید
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
▪️سفیر امام حسین(ع)
✔️اعزام جناب مسلم بن عقيل به كوفه
گويد: در اين هنگام امام برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. و آنگاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت، جواب نامه ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى داد و محتواى نامه امام اين بود:
عموزاده ام مسلم بن عقيل را به سويتان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد.
مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى كردند.
پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند.
عبد اللَّه بن مسلم الباهلى و عمارة بن وليد و عمر بن سعد به يزيد نامه نگاشته از امرمسلم بن عقيل و اوضاع كوفه خبرش دادند و عزل نعمان بن بشير و انتصاب ديگرى را رأى زدند.
▪️@labbayk_ir
▪️سفیر امام حسین(ع)
✔️اعزام جناب مسلم بن عقيل به كوفه
گويد: در اين هنگام امام برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. و آنگاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت، جواب نامه ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى داد و محتواى نامه امام اين بود:
عموزاده ام مسلم بن عقيل را به سويتان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد.
مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى كردند.
پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند.
عبد اللَّه بن مسلم الباهلى و عمارة بن وليد و عمر بن سعد به يزيد نامه نگاشته از امرمسلم بن عقيل و اوضاع كوفه خبرش دادند و عزل نعمان بن بشير و انتصاب ديگرى را رأى زدند.
▪️@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
▪️بار بگشائید اینجا کربلاست...
✔️روز دوم محرم الحرام،ورود کاروان به کربلا
راوی گوید:پس حسین(ع)برخاست و سوار اسب شد و به راه افتاد،از هر مسیری که می خواست برود یک بار جلویش را می گرفتند و بار دیگر او را به طرف دیگری می راندند،تا آنکه در روز دوم محرم به کربلا رسید.وقتی به آنجا رسید فرمود:نام این سرزمین چیست؟
گفته شد:کربلا
پس فرمود:«پروردگارا از اندوه و بلا به تو پناه می برم» و فرمود:« این جا جایگاه اندوه و بلاست پایین بیائید و منزل کنید.اینجا مقصد سفرمان و محل ریخته شدن خونهایمان و محل قبرهایمان است.جدم پیامبر خدا مرا به این آگاه نموده است.»
همه پائین آمدند و حر و یارانش هم در کناری توقف و منزل کردند و حسین(ع) نشست و در حالی که شمشیرش را برق می انداخت چنین می فرمود:
«ای روزگار!اف بر تو چه دوستی هستی چه بسیار در صبح و شامت دوستان خدا و خداخواهان کشته شده اند و روزگار به همانند آنان قناعت نمی کندو البته دستور فقط از جانب خداست و زنده ای به سوی راهی می رود این سفر به هر موجود زنده ای چقدر نزدیک است.»
▪️@labbayk_ir
▪️بار بگشائید اینجا کربلاست...
✔️روز دوم محرم الحرام،ورود کاروان به کربلا
راوی گوید:پس حسین(ع)برخاست و سوار اسب شد و به راه افتاد،از هر مسیری که می خواست برود یک بار جلویش را می گرفتند و بار دیگر او را به طرف دیگری می راندند،تا آنکه در روز دوم محرم به کربلا رسید.وقتی به آنجا رسید فرمود:نام این سرزمین چیست؟
گفته شد:کربلا
پس فرمود:«پروردگارا از اندوه و بلا به تو پناه می برم» و فرمود:« این جا جایگاه اندوه و بلاست پایین بیائید و منزل کنید.اینجا مقصد سفرمان و محل ریخته شدن خونهایمان و محل قبرهایمان است.جدم پیامبر خدا مرا به این آگاه نموده است.»
همه پائین آمدند و حر و یارانش هم در کناری توقف و منزل کردند و حسین(ع) نشست و در حالی که شمشیرش را برق می انداخت چنین می فرمود:
«ای روزگار!اف بر تو چه دوستی هستی چه بسیار در صبح و شامت دوستان خدا و خداخواهان کشته شده اند و روزگار به همانند آنان قناعت نمی کندو البته دستور فقط از جانب خداست و زنده ای به سوی راهی می رود این سفر به هر موجود زنده ای چقدر نزدیک است.»
▪️@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت چهارم
شما در امان هستید!
راوی گوید:نامه عبیدالله به عمر بن سعد رسید.در نامه او را تشویق به جنگ و شتاب در یکسره کردن کار می کرد و او را از درنگ و سستی باز می داشت پس سوار بر اسب شدند و به طرف حسین(ع) به راه افتادند.
شمر بن ذی الجوشن که خدا او را لعنت کند پیش آمد و فریاد زد:فرزندان خواهرم،عبدالله و جعفر و عباس و عثمان کجا هستند؟
حسین(ع) فرمود:هر چند زشت کردار است اما جوابش را بدهید چون او یکی از دایی های شماست
به او گفتند:چه کاری داری؟
گفت:ای پسران خواهرم شما در امان هستید.خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و زیر فرمان امیرالمومنین یزید بن معاویه درآئید .
عباس بن علی(ع) با صدای بلند به او فرمود:دستهایت قطع باد و لعنت بر امانی که تو آورده ای.ای دشمن خدا آیا به ما پیشنهاد می کنی که برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و زیر فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان در آئیم؟
بنابراین شمر خشمگین شد و به سپاهش بازگشت.
@labbayk_ir
قسمت چهارم
شما در امان هستید!
راوی گوید:نامه عبیدالله به عمر بن سعد رسید.در نامه او را تشویق به جنگ و شتاب در یکسره کردن کار می کرد و او را از درنگ و سستی باز می داشت پس سوار بر اسب شدند و به طرف حسین(ع) به راه افتادند.
شمر بن ذی الجوشن که خدا او را لعنت کند پیش آمد و فریاد زد:فرزندان خواهرم،عبدالله و جعفر و عباس و عثمان کجا هستند؟
حسین(ع) فرمود:هر چند زشت کردار است اما جوابش را بدهید چون او یکی از دایی های شماست
به او گفتند:چه کاری داری؟
گفت:ای پسران خواهرم شما در امان هستید.خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و زیر فرمان امیرالمومنین یزید بن معاویه درآئید .
عباس بن علی(ع) با صدای بلند به او فرمود:دستهایت قطع باد و لعنت بر امانی که تو آورده ای.ای دشمن خدا آیا به ما پیشنهاد می کنی که برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و زیر فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان در آئیم؟
بنابراین شمر خشمگین شد و به سپاهش بازگشت.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت پنجم
🏴نماز و قرائت قرآن را دوست دارم
راوی گوید:هنگامی که حسین(ع) شتاب و حرص آنان را برای شروع جنگ دید و مشاهده فرمود که پند و اندرز و گفتگو با آنان سودی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود:
«اگر می توانی آنان را امروز از جنگ با ما منصرف کنی این کار را انجام بده تا ما امشب را برای پروردگارمان نماز و نیایش کنیم چرا که خداوند می داند که من نماز و قرائت قرآنش را دوست می دارم.»
راوی گوید:بنابراین عباس(ع) این را از آنان خواست.عمر بن سعد کمی درنگ کرد،عمر بن حجاج زبیدی به او گفت:«به خدا سوگند اگر آنان غیر عرب و ترک و دیلمی بودند و چنین خواسته ای داشتند بی درنگ می پذیرفتیم چه رسد به اینان که خاندان محمد(ص) هستند بنابراین این خواسته را پذیرفتند.
@labbayk_ir
✔️قسمت پنجم
🏴نماز و قرائت قرآن را دوست دارم
راوی گوید:هنگامی که حسین(ع) شتاب و حرص آنان را برای شروع جنگ دید و مشاهده فرمود که پند و اندرز و گفتگو با آنان سودی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود:
«اگر می توانی آنان را امروز از جنگ با ما منصرف کنی این کار را انجام بده تا ما امشب را برای پروردگارمان نماز و نیایش کنیم چرا که خداوند می داند که من نماز و قرائت قرآنش را دوست می دارم.»
راوی گوید:بنابراین عباس(ع) این را از آنان خواست.عمر بن سعد کمی درنگ کرد،عمر بن حجاج زبیدی به او گفت:«به خدا سوگند اگر آنان غیر عرب و ترک و دیلمی بودند و چنین خواسته ای داشتند بی درنگ می پذیرفتیم چه رسد به اینان که خاندان محمد(ص) هستند بنابراین این خواسته را پذیرفتند.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت ششم
🏴به زودی به سوی ما می آیی
راوی گوید:حسین(ع) روی زمین نشست و خوابش برد،سپس بیدار شد و فرمود:« خواهرم من اکنون جدم محمد(ص) و پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را دیدم که می فرمودند:ای حسین تو به زودی به سوی ما می آیی.
راوی گوید:زینب بر صورتش سیلی زد و فریاد برآورد.
حسین(ع) به او فرمود:«آرام باش،کاری مکن که دشمن ما را سرزنش کند.خواهرم به شکیبایی خدا استوار و شکیبا باش ،همانا ساکنان آسمان ها می میرند و اهل زمین باقی نمی مانند و همه جنبندگان نابود می گردند.سپس فرمود:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب هنگامی که من کشته شدم بر مصیبت من گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناروا نگوئید.
@labbayk_ir
✔️قسمت ششم
🏴به زودی به سوی ما می آیی
راوی گوید:حسین(ع) روی زمین نشست و خوابش برد،سپس بیدار شد و فرمود:« خواهرم من اکنون جدم محمد(ص) و پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را دیدم که می فرمودند:ای حسین تو به زودی به سوی ما می آیی.
راوی گوید:زینب بر صورتش سیلی زد و فریاد برآورد.
حسین(ع) به او فرمود:«آرام باش،کاری مکن که دشمن ما را سرزنش کند.خواهرم به شکیبایی خدا استوار و شکیبا باش ،همانا ساکنان آسمان ها می میرند و اهل زمین باقی نمی مانند و همه جنبندگان نابود می گردند.سپس فرمود:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب هنگامی که من کشته شدم بر مصیبت من گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناروا نگوئید.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت هفتم
🏴ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد...
شب فرا رسید،حسین(ع) یارانش را جمع کرد،سپاس و ستایش خدا گفت،سپس رو به آنان کرده فرمود:«اما بعد،من یارانی بهتر از شما و اهل بیتی برتر و نیکوتر از اهل بیت خویش نمی شناسم .خداوند به همه شما به خاطر یاری من بهترین پاداش ها را ارزانی دارد.شب شما را می پوشاند پس آن شتر راهور خویش گردانید و هر فردی از شما دست فردی از خانواده مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این قوم بدکار واگذارید چون آنان فقط مرا می خواهند.»
در این هنگام خواهران و همه اهل خانواده امام به سخن درآمده و گفتند:ای پسر پیامبر خدا!مردم به ما چه می گویند و ما به آنان چه بگوییم؟در حالی که پیر و سرور و بزرگ و اماممان و پسر دختر پیامبرمان را رها نموده در حالی که با او تیری به سوی دشمن رها نکردیم و نیزه ای با او به دشمن نزدیم و با او شمشیر نزدیم .پس به خدا سوگند ای پسر پیامبر خدا نمی پذیریم و هرگز از تو جدا نمی شویم ولی ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد تا آنکه در رکاب تو کشته شویم و دنباله رو تو باشیم خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند.
@labbayk_ir
✔️قسمت هفتم
🏴ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد...
شب فرا رسید،حسین(ع) یارانش را جمع کرد،سپاس و ستایش خدا گفت،سپس رو به آنان کرده فرمود:«اما بعد،من یارانی بهتر از شما و اهل بیتی برتر و نیکوتر از اهل بیت خویش نمی شناسم .خداوند به همه شما به خاطر یاری من بهترین پاداش ها را ارزانی دارد.شب شما را می پوشاند پس آن شتر راهور خویش گردانید و هر فردی از شما دست فردی از خانواده مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این قوم بدکار واگذارید چون آنان فقط مرا می خواهند.»
در این هنگام خواهران و همه اهل خانواده امام به سخن درآمده و گفتند:ای پسر پیامبر خدا!مردم به ما چه می گویند و ما به آنان چه بگوییم؟در حالی که پیر و سرور و بزرگ و اماممان و پسر دختر پیامبرمان را رها نموده در حالی که با او تیری به سوی دشمن رها نکردیم و نیزه ای با او به دشمن نزدیم و با او شمشیر نزدیم .پس به خدا سوگند ای پسر پیامبر خدا نمی پذیریم و هرگز از تو جدا نمی شویم ولی ما با جانمان از تو دفاع خواهیم کرد تا آنکه در رکاب تو کشته شویم و دنباله رو تو باشیم خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت هشتم
هیهات من الذله
حسین(ع) خطاب به سپاه دشمن فرمود:
«وای بر شما چرا ما را رها کردید در حالیکه شمشیرها در نیام و دلها پژمرده و عقیده ها هنوز نا استوار بود!شما مانند ملخ به سوی ما شتافتید و مانند پروانه به سوی ما هجوم آوردید.ننگ بر شما ای بردگان امت و بدترین گروه ها و ترک کنندگان قرآن و تحریف کنندگان سخن ها و گروه گناه پیشه و ای نفس های شیطان و ای خاموش کنندگان سنت ها.
آیا از اینان پشتیبانی می کنید و ما را بی یاور می گذارید به خدا سوگند فریب و نیرنگ در شما سابقه ای طولانی دارد و ریشه هایتان بدان خو گرفته و شاخه هایتان را در برگرفته است.شما پلیدترین خارها در چشم بیننده و خوراک غاصبان هستید.
بدانید و آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو راه قرار داده،شمشیر کشیدن و پستی و ذلت! و هیهات منا الذله،ذلت از ما دور است.خداوند و پیامبرش و مومنان و دامن های پاک و سرهای پرحمیت و انسان های گرامی این را بر ما نمی پسندند ،ترجیح فرمانبرداری از فرومایگان را بر کشته شدن با افتخار!
آگاه باشید که من با ا ین گروه اندک و بدون یاور با شما نبرد می کنم.»
@labbayk_ir
قسمت هشتم
هیهات من الذله
حسین(ع) خطاب به سپاه دشمن فرمود:
«وای بر شما چرا ما را رها کردید در حالیکه شمشیرها در نیام و دلها پژمرده و عقیده ها هنوز نا استوار بود!شما مانند ملخ به سوی ما شتافتید و مانند پروانه به سوی ما هجوم آوردید.ننگ بر شما ای بردگان امت و بدترین گروه ها و ترک کنندگان قرآن و تحریف کنندگان سخن ها و گروه گناه پیشه و ای نفس های شیطان و ای خاموش کنندگان سنت ها.
آیا از اینان پشتیبانی می کنید و ما را بی یاور می گذارید به خدا سوگند فریب و نیرنگ در شما سابقه ای طولانی دارد و ریشه هایتان بدان خو گرفته و شاخه هایتان را در برگرفته است.شما پلیدترین خارها در چشم بیننده و خوراک غاصبان هستید.
بدانید و آگاه باشید که زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو راه قرار داده،شمشیر کشیدن و پستی و ذلت! و هیهات منا الذله،ذلت از ما دور است.خداوند و پیامبرش و مومنان و دامن های پاک و سرهای پرحمیت و انسان های گرامی این را بر ما نمی پسندند ،ترجیح فرمانبرداری از فرومایگان را بر کشته شدن با افتخار!
آگاه باشید که من با ا ین گروه اندک و بدون یاور با شما نبرد می کنم.»
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت دهم
🏴ملاقات پروردگار با خضاب در خون
راوی گوید:عمر بن سعد پیش آمد و به طرف سپاه حسین(ع) تیری انداخت و گفت:پیش فرماندار برای من گواهی دهید که من اولین کسی بودم که تیر انداخت و تیرها همانند باران به سوی امام و یارانش پرتاب شد.
امام(ع) به یارانش فرمود:« رحمت خدا بر شما باد برای مدتی که چاره ای از آن نیست به پا خیزید این تیرها،فرستادگان این گروه بدکار به سوی شما هستند.
پس مدتی از روز را هجومی پس از هجوم دیگر با هم جنگیدند تا آنکه گروهی از یاران حسین(ع) کشته شدند .
راوی گوید:در این هنگام حسین(ع) دستش را به محاسنش کشید و فرمود:«خشم خدا بر یهود زمانی سخت شد که آنان برای او فرزندی قرار دادند و خشمش بر مسیحیان زمانی فزونی یافت که او را سه تا فرض کردند و خشمش بر مجوسان زمانی شدت یافت که به جای او خورشید و ماه را پرستش کردند و خشم الهی بر قومی که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان هم کلام شده اند شدید و سخت گردیده .
بدانید به خدا سوگند آنچه را می خواهند نخواهم پذیرفت تا در حالی که به خون خود خضاب کرده ام پروردگارم را ملاقات کنم.
@labbayk_ir
قسمت دهم
🏴ملاقات پروردگار با خضاب در خون
راوی گوید:عمر بن سعد پیش آمد و به طرف سپاه حسین(ع) تیری انداخت و گفت:پیش فرماندار برای من گواهی دهید که من اولین کسی بودم که تیر انداخت و تیرها همانند باران به سوی امام و یارانش پرتاب شد.
امام(ع) به یارانش فرمود:« رحمت خدا بر شما باد برای مدتی که چاره ای از آن نیست به پا خیزید این تیرها،فرستادگان این گروه بدکار به سوی شما هستند.
پس مدتی از روز را هجومی پس از هجوم دیگر با هم جنگیدند تا آنکه گروهی از یاران حسین(ع) کشته شدند .
راوی گوید:در این هنگام حسین(ع) دستش را به محاسنش کشید و فرمود:«خشم خدا بر یهود زمانی سخت شد که آنان برای او فرزندی قرار دادند و خشمش بر مسیحیان زمانی فزونی یافت که او را سه تا فرض کردند و خشمش بر مجوسان زمانی شدت یافت که به جای او خورشید و ماه را پرستش کردند و خشم الهی بر قومی که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان هم کلام شده اند شدید و سخت گردیده .
بدانید به خدا سوگند آنچه را می خواهند نخواهم پذیرفت تا در حالی که به خون خود خضاب کرده ام پروردگارم را ملاقات کنم.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت یازدهم
✔️پروردگارا من به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر!
راوی گوید:سپس حسین(ع) فریاد برآورد که :«آیا فریاد رسی نیست که ما را به خاطر خدا یاری کند؟آیا پشتیبانی نیست که از حرم پیامبر خدا دفاع کند؟»
راوی گوید:ناگهان حر بن یزید ریاحی رو به عمر بن سعد کرد و گفت :آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟
گفت:آری به خدا سوگند،جنگی که ساده ترین کار آن این است که سرها قطع و دستها بریده گردد.راوی گوید:حر رفت و در جایی نزدیک یارانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاد.مهاجربن اوس به او گفت:به خدا سوگند حال تو نگران کننده است اگر گفته می شد چه کسی شجاع ترین مردم کوفه است از تو نمی گذشتم این چه حالتی است که از تو می بینم؟
گفت:به خدا سوگند من خود را بین بهشت و جهنم مخیر کردم پس به خدا هیچ چیز را بر بهشت ترجیح نمی دهم حتی اگر تکه تکه و سوزانده شوم.
پس اسبش را به سوی حسین(ع) حرکت داد در حالیکه دستش روی سرش بود و می گفت: پروردگارا من به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر هرچند من در دلهای دوستان و فرزندان دختر پیامبرت وحشت انداختم.
@labbayk_ir
قسمت یازدهم
✔️پروردگارا من به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر!
راوی گوید:سپس حسین(ع) فریاد برآورد که :«آیا فریاد رسی نیست که ما را به خاطر خدا یاری کند؟آیا پشتیبانی نیست که از حرم پیامبر خدا دفاع کند؟»
راوی گوید:ناگهان حر بن یزید ریاحی رو به عمر بن سعد کرد و گفت :آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟
گفت:آری به خدا سوگند،جنگی که ساده ترین کار آن این است که سرها قطع و دستها بریده گردد.راوی گوید:حر رفت و در جایی نزدیک یارانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاد.مهاجربن اوس به او گفت:به خدا سوگند حال تو نگران کننده است اگر گفته می شد چه کسی شجاع ترین مردم کوفه است از تو نمی گذشتم این چه حالتی است که از تو می بینم؟
گفت:به خدا سوگند من خود را بین بهشت و جهنم مخیر کردم پس به خدا هیچ چیز را بر بهشت ترجیح نمی دهم حتی اگر تکه تکه و سوزانده شوم.
پس اسبش را به سوی حسین(ع) حرکت داد در حالیکه دستش روی سرش بود و می گفت: پروردگارا من به سوی تو بازگشتم و تو بازگشتنم را بپذیر هرچند من در دلهای دوستان و فرزندان دختر پیامبرت وحشت انداختم.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت دوازدهم
شبیه پیامبر
راوی گوید:یاران حسین(ع) در پیشگاه او می جنگیدند،هنگامی که جز اهل بیتش کسی او نماند علی بن الحسین(ع) راهی جنگ شد.او زیباترین و خوش اخلاق ترین مردم بود.از پدر بزرگوارش اجازه جنگ خواست به او اجازه فرمود.سپس نگاهی نومیدانه به او کرد و چشمانش از اشک پر شد و گریست.
پس فرمود:«پروردگارا گواه باش پسری به سوی آنان می رود که از همه مردم از نظر آفرینش و اخلاق و سخن گفتن به پیامبرت شبیه تر است و ما هر گاه مشتاق دیدن پیامبرت بودیم به او نگاه می کردیم.»
پس فریاد برآورد و فرمود:«ای پسر سعد خداوند نسل تو را قطع کند چنانکه تو نسل مرا قطع کردی.»
پس به سوی قوم ستمگر شتافت.به سختی جنگید و عده بسیاری را کشت.نزد پدرش بازگشت و فرمود:« پدرجان، تشنگی مرا کشت و سنگینی سلاحها توانم را برید آیا جرعه ای آب هست؟»
حسین(ع) گریست و فرمود:« ای وام پسرم! از کجا آب بیاورم.کمی بجنگ به زودی جدت محمد را دیدار خواهی کرد و او تو را با جامی سیراب خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نخواهی شد.»
پس به سوی محل شهادت بازگشت و بزرگترین جنگ را کرد.
@labbayk_ir
✔️قسمت دوازدهم
شبیه پیامبر
راوی گوید:یاران حسین(ع) در پیشگاه او می جنگیدند،هنگامی که جز اهل بیتش کسی او نماند علی بن الحسین(ع) راهی جنگ شد.او زیباترین و خوش اخلاق ترین مردم بود.از پدر بزرگوارش اجازه جنگ خواست به او اجازه فرمود.سپس نگاهی نومیدانه به او کرد و چشمانش از اشک پر شد و گریست.
پس فرمود:«پروردگارا گواه باش پسری به سوی آنان می رود که از همه مردم از نظر آفرینش و اخلاق و سخن گفتن به پیامبرت شبیه تر است و ما هر گاه مشتاق دیدن پیامبرت بودیم به او نگاه می کردیم.»
پس فریاد برآورد و فرمود:«ای پسر سعد خداوند نسل تو را قطع کند چنانکه تو نسل مرا قطع کردی.»
پس به سوی قوم ستمگر شتافت.به سختی جنگید و عده بسیاری را کشت.نزد پدرش بازگشت و فرمود:« پدرجان، تشنگی مرا کشت و سنگینی سلاحها توانم را برید آیا جرعه ای آب هست؟»
حسین(ع) گریست و فرمود:« ای وام پسرم! از کجا آب بیاورم.کمی بجنگ به زودی جدت محمد را دیدار خواهی کرد و او تو را با جامی سیراب خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نخواهی شد.»
پس به سوی محل شهادت بازگشت و بزرگترین جنگ را کرد.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت سیزدهم
▪️کشندگان تو از رحمت خدا دور باشند
راوی گوید:پسری که گویی صورتش از ماه بود،بیرون آمد و شروع به نبرد کرد تا آنکه این فضیل ازدی با شمشیر بر سرش زد و سرش را شکافت،پسر جوان با صورت بر زمین افتاد و فریاد زد:عمو جان!
حسین(ع)مانند بازشکاری پدیدار شد و همانند شیر خشمگین خروشید و با شمشیر ضربه ای به ابن فضیل زد که او دستش را سپر خود کرد و دستش از آرنج قطع شد و فریادی زد که لشکریان صدایش را شنیدند و اهل کوفه یورش بردند تا او را نجات دهند در نتیجه زیر سم اسبان افتاد و هلاک شد.
راوی گوید :وقتی گرد و خاک فرو نشست ،حسین(ع) را دیدم که بالای سر جوان ایستاده است و او پایش را بر زمین می کشد و حسین(ع) می فرماید:« کشندگان تو از رحمت خدا دور باشند روز قیامت جدت به خاطر تو با آنان برخورد خواهد کرد.»
سپس فرمود:«به خدا سوگند برای عمویت بسیار سخت و ناگوار است که تو از او کمک بخواهی ولی او جوابت را ندهد یا جوابت را بدهد اما جوابش به تو سودی نبخشد، به خدا امروز روزی است که کشندگان و کینه جویانش بسیار و یارانش اندکند.»
سپس جوان را در آغوش گرفت و برد تا اینکه او را بین شهدای اهل بیتش گذاشت.
@labbayk_ir
قسمت سیزدهم
▪️کشندگان تو از رحمت خدا دور باشند
راوی گوید:پسری که گویی صورتش از ماه بود،بیرون آمد و شروع به نبرد کرد تا آنکه این فضیل ازدی با شمشیر بر سرش زد و سرش را شکافت،پسر جوان با صورت بر زمین افتاد و فریاد زد:عمو جان!
حسین(ع)مانند بازشکاری پدیدار شد و همانند شیر خشمگین خروشید و با شمشیر ضربه ای به ابن فضیل زد که او دستش را سپر خود کرد و دستش از آرنج قطع شد و فریادی زد که لشکریان صدایش را شنیدند و اهل کوفه یورش بردند تا او را نجات دهند در نتیجه زیر سم اسبان افتاد و هلاک شد.
راوی گوید :وقتی گرد و خاک فرو نشست ،حسین(ع) را دیدم که بالای سر جوان ایستاده است و او پایش را بر زمین می کشد و حسین(ع) می فرماید:« کشندگان تو از رحمت خدا دور باشند روز قیامت جدت به خاطر تو با آنان برخورد خواهد کرد.»
سپس فرمود:«به خدا سوگند برای عمویت بسیار سخت و ناگوار است که تو از او کمک بخواهی ولی او جوابت را ندهد یا جوابت را بدهد اما جوابش به تو سودی نبخشد، به خدا امروز روزی است که کشندگان و کینه جویانش بسیار و یارانش اندکند.»
سپس جوان را در آغوش گرفت و برد تا اینکه او را بین شهدای اهل بیتش گذاشت.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت چهاردهم
آب
راوی گوید: و هنگامی که حسین پیکرهای جوانان و دوستانش را دید تصمیم گرفت خودش به جنگ آن مردم بدکار برود ،پس فریاد برآورد:« آیا پشتیبانی هست که از حرم پیامبر خدا دفاع کند؟آیا انسان یکتاپرستی هست تا در آنچه بر ما رفته از خدا بترسد؟آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا یاریمان کند؟آیا یاوری هست که با امید به پاداش الهی به ما کمک کند؟
صدای ناله زنها بلند شد،در این هنگام خواهرش زینب نوزاد را بیرون آورد و فرمود:« برادر جان! این فرزند تو است سه روز است آب نخورده برایش جرعه ای آب درخواست کن.»
امام او را روی دست گرفت و فرمود:« ای مردم شما شیعیان و اهل بیتم را کشتید و فقط این کودک باقی مانده که تشنگی جگرش را می سوزاند او را با جرعه ای آب سیراب کنید.»
در بین اینکه او با آنان سخن می گفت،فردی تیری به سوی کودک پرتاب کرد و او را شهید کرد .پس امام آنان را نفرین کرد چنانکه مختار و دیگران بر سرش آوردند.
@labbayk_ir
قسمت چهاردهم
آب
راوی گوید: و هنگامی که حسین پیکرهای جوانان و دوستانش را دید تصمیم گرفت خودش به جنگ آن مردم بدکار برود ،پس فریاد برآورد:« آیا پشتیبانی هست که از حرم پیامبر خدا دفاع کند؟آیا انسان یکتاپرستی هست تا در آنچه بر ما رفته از خدا بترسد؟آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا یاریمان کند؟آیا یاوری هست که با امید به پاداش الهی به ما کمک کند؟
صدای ناله زنها بلند شد،در این هنگام خواهرش زینب نوزاد را بیرون آورد و فرمود:« برادر جان! این فرزند تو است سه روز است آب نخورده برایش جرعه ای آب درخواست کن.»
امام او را روی دست گرفت و فرمود:« ای مردم شما شیعیان و اهل بیتم را کشتید و فقط این کودک باقی مانده که تشنگی جگرش را می سوزاند او را با جرعه ای آب سیراب کنید.»
در بین اینکه او با آنان سخن می گفت،فردی تیری به سوی کودک پرتاب کرد و او را شهید کرد .پس امام آنان را نفرین کرد چنانکه مختار و دیگران بر سرش آوردند.
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت پانزدهم
از نوشیدن آب چشم پوشید
راوی گوید:تشنگی حسین(ع) بیشتر شد .پس سوار بر اسب به سوی فرات رفت و برادرش عباس(ع) هم پیشاپیش امام بود.سواران ابن سعد جلوی ایشان را گرفتند و مردی از بنی دارم تیری به طرف حسین(ع) پرتاب کرد که زیر چانه امام خورد.امام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت تا مشتش پر از خون شد ،سپس خون را به آسمان پاشید و فرمود:« پروردگارا از آنچه بر پسر دختر پیامبرت گذشت به تو شکایت می کنم.»
سپس عباس را از امام جدا کردند و او را از هر سو محاصره کردند تا آنکه او را شهید کردند پس حسین(ع) به شدت گریست.
و شاعر در این مورد می گوید:
آنکه از همه مردم برای گریستن بر او سزاوارتر است، جوانی است که حسین(ع) را درکربلا گریاند.برادر و پسر پدرش علی(ع)،ابوالفضلی که در خونش غلتید و او کسی است که حسین(ع) را یاری کرد و چیزی او را بازنداشت،علیرغم تشنگی بسیار از نوشیدن آب چشم پوشید.
@labbayk_ir
قسمت پانزدهم
از نوشیدن آب چشم پوشید
راوی گوید:تشنگی حسین(ع) بیشتر شد .پس سوار بر اسب به سوی فرات رفت و برادرش عباس(ع) هم پیشاپیش امام بود.سواران ابن سعد جلوی ایشان را گرفتند و مردی از بنی دارم تیری به طرف حسین(ع) پرتاب کرد که زیر چانه امام خورد.امام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت تا مشتش پر از خون شد ،سپس خون را به آسمان پاشید و فرمود:« پروردگارا از آنچه بر پسر دختر پیامبرت گذشت به تو شکایت می کنم.»
سپس عباس را از امام جدا کردند و او را از هر سو محاصره کردند تا آنکه او را شهید کردند پس حسین(ع) به شدت گریست.
و شاعر در این مورد می گوید:
آنکه از همه مردم برای گریستن بر او سزاوارتر است، جوانی است که حسین(ع) را درکربلا گریاند.برادر و پسر پدرش علی(ع)،ابوالفضلی که در خونش غلتید و او کسی است که حسین(ع) را یاری کرد و چیزی او را بازنداشت،علیرغم تشنگی بسیار از نوشیدن آب چشم پوشید.
@labbayk_ir