شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
114 subscribers
10.3K photos
1.78K videos
257 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
#دعای_مومن

#امام_سجاد (علیه السلام) :

دعای مومن یکی از سه فایده را دارد؛

🍂یا برای او ذخیره می گردد
🍂یادردنیا برآورده می شود
🍂یا بلایی را که می خواست به اوبرسد، ازوی بر می گرداند

📚تحف العقول ص۲۰۲

🚩 شهید شاهرخ ضرغام 🌴 حُـــر زمان🌴
Join🔜 @hor_zaman
#امام_سجّاد(ع):
همنشينى با دانشمندان، سبب زيادى خرد است ...
إدابُ العُلَماءِ زِيادَةٌ فِي العَقلِ ...
الكافی جلد1 ص20

◼️ سالروز شهادت اسوه تقوی، شجاعت، کرامت، بزرگواری و تهجد، زینت پرستندگان و سیدساجدان و پیشوای عابدان، امام علی بن الحسین علیه السلام را به شما تسلیت عرض می نماییم .
#امام_سجاد

سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم
گوهر خویش را جستجو می‌کنم

من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم

تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم

استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو می‌کنم

صبر من آب چشم مرا سد کند
عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم

تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم

هم‌کلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو می‌کنم

جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو می‌کنم


Join🔜 @hor_zaman
#امام_سجاد

سر سفره به غدا که نظرش می افتاد
فکر اطفال گرسنه به سرش می افتاد

شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید
یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد

گله میکرد ز چشم بد بازاریها
سر بازار همینکه گذرش می افتاد

گوسفندی جلویش ذبح شد و رفت از حال
به دلش روضه ی ذبح پدرش می افتاد

این چهل سال فقط سینه زد و گفت حسین
یاد گودال فقط سینه زد و گفت حسین

یاد روزی که‌ ز خیمه نگران زد بیرون
با عصا گریه کنان سینه زنان زد بیرون

بی رمق جانب گودال نظر می انداخت
دید با یک سر آشفته سنان زد بیرون

از تن شاه لباس عربی را بردند
نیزه از هرطرف پیکر آن زد بیرون

چادر فاطمه را هم‌ بخدا خونی کرد
خون‌ آن حنجر خشکیده چنان بیرون‌ زد

حاجت این دل غمدیده روا میشد کاش
آن چهل منزل در پیش دوتا میشد کاش

دور ناموس خدا حلقه نامحرم بود
خواست کاری بکند حیف که‌ فرصت کم بود

آنطرف‌ چشم  نوامیس بدستانش بود
اینطرف برروی دستش گره ای محکم بود

هرکه‌ پرسید ز بازار فقط گفت الشام..
گفت‌ آنقدر بدانید که‌ خولی هم بود

وسط مجلس می تکیه به زینب دادم
چون که بر عرش خدا تکیه زدن حقم بود

گذر از شام به جز طعنه و آزار چه داشت
سهل ای کاش که همراه خودش پارچه داشت

Join🔜 @hor_zaman