شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
114 subscribers
10.3K photos
1.78K videos
257 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
‍ ❃↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬❃

#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر


شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»

نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.

#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید

Join🔜 @hor_zaman
‍ ❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#خاطرات_شهید

پارسال قائمیه دزفول سخت مشغول باز سازی یادمان بودیم ، حسین سر از پا
نمی شناخت ، بسرعت کار میکرد ، وسط کاروقت اذان ظهر شد ، محمد حسین دست از کار کشید و رفت تا وضو بگیرد و نماز اول وقتش را بخواند ، بهش گفتم : حسین ! چند لحظه صبر کن ، حاج آقا مياد نماز جماعت برگزار
می کنیم ، گفت : نماز اول وقت را از دست می دهیم ، گفتم :طبق نظر مراجع فضیلت نماز جماعت از اول وقت بيشتره ؛ بی اعتنا به حرفهام شد و رفت !!

گفتم : حسین هوای نفسه ها .
چند قدمی که رفته بود ، ایستاد و برگشت ، لبخندی زد وگفت :حق با شماست ، صبر می کنم ، جاتون خالی ،
آنروز یک نماز جماعت با حالی خونديم ،
رفتارهای حسین نشان از جوشش خون شهید علیزاده وطحان در رگ هاش بود ؛
طولی نکشید که او هم آسمانی شد

راوی: #همرزم_شهید
#شهید_محمدحسین_حمزه


Join🔜 @hor_zaman
❃↫🌷«‍ بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#خاطرات_شهید

💠بیت_المال

علی اینجا لباس‌های راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.

گفتم: "من الان حلب هستم نمی‌توانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمی‌گیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "می‌خواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»

#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید

Join🔜 @hor_zaman
‍ ❃↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬❃

#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر


شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»

نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.

#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید


Join🔜 @hor_zaman