❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
✍شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
✍نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
✍شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
✍نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍پارسال قائمیه دزفول سخت مشغول باز سازی یادمان بودیم ، حسین سر از پا
نمی شناخت ، بسرعت کار میکرد ، وسط کاروقت اذان ظهر شد ، محمد حسین دست از کار کشید و رفت تا وضو بگیرد و نماز اول وقتش را بخواند ، بهش گفتم : حسین ! چند لحظه صبر کن ، حاج آقا مياد نماز جماعت برگزار
می کنیم ، گفت : نماز اول وقت را از دست می دهیم ، گفتم :طبق نظر مراجع فضیلت نماز جماعت از اول وقت بيشتره ؛ بی اعتنا به حرفهام شد و رفت !!
✍ گفتم : حسین هوای نفسه ها .
چند قدمی که رفته بود ، ایستاد و برگشت ، لبخندی زد وگفت :حق با شماست ، صبر می کنم ، جاتون خالی ،
آنروز یک نماز جماعت با حالی خونديم ،
رفتارهای حسین نشان از جوشش خون شهید علیزاده وطحان در رگ هاش بود ؛
طولی نکشید که او هم آسمانی شد
راوی: #همرزم_شهید
#شهید_محمدحسین_حمزه
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
✍پارسال قائمیه دزفول سخت مشغول باز سازی یادمان بودیم ، حسین سر از پا
نمی شناخت ، بسرعت کار میکرد ، وسط کاروقت اذان ظهر شد ، محمد حسین دست از کار کشید و رفت تا وضو بگیرد و نماز اول وقتش را بخواند ، بهش گفتم : حسین ! چند لحظه صبر کن ، حاج آقا مياد نماز جماعت برگزار
می کنیم ، گفت : نماز اول وقت را از دست می دهیم ، گفتم :طبق نظر مراجع فضیلت نماز جماعت از اول وقت بيشتره ؛ بی اعتنا به حرفهام شد و رفت !!
✍ گفتم : حسین هوای نفسه ها .
چند قدمی که رفته بود ، ایستاد و برگشت ، لبخندی زد وگفت :حق با شماست ، صبر می کنم ، جاتون خالی ،
آنروز یک نماز جماعت با حالی خونديم ،
رفتارهای حسین نشان از جوشش خون شهید علیزاده وطحان در رگ هاش بود ؛
طولی نکشید که او هم آسمانی شد
راوی: #همرزم_شهید
#شهید_محمدحسین_حمزه
Join🔜 @hor_zaman
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
💠بیت_المال
✍علی اینجا لباسهای راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.
✍گفتم: "من الان حلب هستم نمیتوانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "میخواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»
#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman
#خاطرات_شهید
💠بیت_المال
✍علی اینجا لباسهای راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.
✍گفتم: "من الان حلب هستم نمیتوانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "میخواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»
#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
راوے : #همرزم_شهید
Join🔜 @hor_zaman