خودکشی برای رفتن نبود؛ فریادی بود که شنیده نشد
✍️ سارا کریمی
در محلهای خاموش در حاشیهی غرب کابل، جایی میان کوچههای گِلی و خانههای ویرانشده از بیچیزی، زندهگی زینب جریان داشت. یا شاید بهتر است بگوییم، سایهای از زندهگی. هیچکس نمیدانست زینب واقعاً از درون چقدر زنده بود، حتی خودش.
زینب دختر دوم یک خانوادهی دهنفری بود. پدرش روزی در وزارت فواید عامه مامور پایینرتبهای بود، اما سالها پیش وظیفهاش را از دست داد. مادرش زن سادهای بود با دستان زبر و ترکخورده، همیشه در آشپزخانه یا در حال چرخاندن ماشین خیاطی دستیشان. زینب با آنکه در خانه سهمی از هیچچیز نداشت – نه از طعام، نه از لباس نو، نه حتی از محبت – اما در مکتب، پرواز میکرد.
او نه تنها شاگرد ممتاز صنف خود بود، بلکه همیشه داوطلب برنامههای فرهنگی، خطاطی، قصهنویسی و اجرای سرود ملی در محافل بود. استادان از او به عنوان "چراغ صنف" یاد میکردند. بارها گفته بودند: «اگر روزی در این کشور زنی وزیر شود، زینب خواهد بود.» اما همهی این آرزوها، مانند قصر شیشهای، با اولین لرزه فرو ریختند.
روزهای پایانی حکومت پیشین، هر لحظه پر از اضطراب و نگرانی بود. زمزمههای بازگشت طالبان، نفسها را در سینه حبس کرده بود. اما در خانهی زینب، چیزی فراتر از ترس وجود داشت: سکوت. سکوتی عمیق و کشنده.
#خودکشی
#آموزش
#زینب
#مکتب_دانشگاه
#افغانستان
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/?p=22700
✍️ سارا کریمی
در محلهای خاموش در حاشیهی غرب کابل، جایی میان کوچههای گِلی و خانههای ویرانشده از بیچیزی، زندهگی زینب جریان داشت. یا شاید بهتر است بگوییم، سایهای از زندهگی. هیچکس نمیدانست زینب واقعاً از درون چقدر زنده بود، حتی خودش.
زینب دختر دوم یک خانوادهی دهنفری بود. پدرش روزی در وزارت فواید عامه مامور پایینرتبهای بود، اما سالها پیش وظیفهاش را از دست داد. مادرش زن سادهای بود با دستان زبر و ترکخورده، همیشه در آشپزخانه یا در حال چرخاندن ماشین خیاطی دستیشان. زینب با آنکه در خانه سهمی از هیچچیز نداشت – نه از طعام، نه از لباس نو، نه حتی از محبت – اما در مکتب، پرواز میکرد.
او نه تنها شاگرد ممتاز صنف خود بود، بلکه همیشه داوطلب برنامههای فرهنگی، خطاطی، قصهنویسی و اجرای سرود ملی در محافل بود. استادان از او به عنوان "چراغ صنف" یاد میکردند. بارها گفته بودند: «اگر روزی در این کشور زنی وزیر شود، زینب خواهد بود.» اما همهی این آرزوها، مانند قصر شیشهای، با اولین لرزه فرو ریختند.
روزهای پایانی حکومت پیشین، هر لحظه پر از اضطراب و نگرانی بود. زمزمههای بازگشت طالبان، نفسها را در سینه حبس کرده بود. اما در خانهی زینب، چیزی فراتر از ترس وجود داشت: سکوت. سکوتی عمیق و کشنده.
#خودکشی
#آموزش
#زینب
#مکتب_دانشگاه
#افغانستان
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/?p=22700
رسانه گوهرشاد
خودکشی برای رفتن نبود؛ فریادی بود که شنیده نشد - رسانه گوهرشاد
در محلهای خاموش در حاشیهی غرب کابل، جایی میان کوچههای گِلی و خانههای ویرانشده از بیچیزی، زندهگی زینب جریان داشت. یا شاید بهتر...