منابع محلی از شهر کابل میگویند که نیروهای حکومت سرپرست از چهار روز به این طرف، دهها دختر جوان را از منطقههای مختلف بهویژه از ساحهی «دشتبرچی» در غرب این ولایت «به بهانهی عدم رعایت حجاب» بازداشت کردهاند.
دستکم چهار منبع از کابل در صحبت با رسانه گوهرشاد این روند را تایید کرده و گفت که روند تازهی بازداشت دختران جوان از روز (دوشنبه، ۱۱ جدی) آغاز شده و تا امروز (پنجشنبه، ۱۴ جدی) نیز ادامه دارد.
منبع گفت که نیروهای حکومت سرپرست امروز در ساحههای مختلف دشتبرچی ایستبازرسی ایجاد کرده و دختران جوان به دلیل بیحجابی یا بدحجابی بازداشت میکنند.
#دختران_افغان
#بازداشت
#حجاب_اسلامی
#شهر_کابل
#دشت_برچی
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب...
@gowharshadmedia
دستکم چهار منبع از کابل در صحبت با رسانه گوهرشاد این روند را تایید کرده و گفت که روند تازهی بازداشت دختران جوان از روز (دوشنبه، ۱۱ جدی) آغاز شده و تا امروز (پنجشنبه، ۱۴ جدی) نیز ادامه دارد.
منبع گفت که نیروهای حکومت سرپرست امروز در ساحههای مختلف دشتبرچی ایستبازرسی ایجاد کرده و دختران جوان به دلیل بیحجابی یا بدحجابی بازداشت میکنند.
#دختران_افغان
#بازداشت
#حجاب_اسلامی
#شهر_کابل
#دشت_برچی
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب...
@gowharshadmedia
نهاد حقوق بشری موسوم به «فریدوم ناو»، پس از بازداشت سه دختر معترض و برادرشان از شهر کابل، آن را محکوم کرده و خواستار پایان این عملکرد حکومت سرپرست شده است.
این نهاد با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که حکومت سرپرست آزاده، نادیه، الهه و برادرشان را از کابل ربودند و محل نگهداری آنان معلوم نیست.
فریدوم ناو تاکید کرد: «حملات حکومت سرپرست به فعالان مدنی باید پایان پیدا کند.»
#بازداشت
#سرکوب
#زنان_معترض
#شهر_کابل
#رسانه_گوهرشاد
بیشتر بخوانید...
@gowharshadmedia
این نهاد با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که حکومت سرپرست آزاده، نادیه، الهه و برادرشان را از کابل ربودند و محل نگهداری آنان معلوم نیست.
فریدوم ناو تاکید کرد: «حملات حکومت سرپرست به فعالان مدنی باید پایان پیدا کند.»
#بازداشت
#سرکوب
#زنان_معترض
#شهر_کابل
#رسانه_گوهرشاد
بیشتر بخوانید...
@gowharshadmedia
اُفتان و خیزان روزگار؛ روایتی از فقر در کابل
زمستان داشت آخرین نفسهایش را میکشید. آفتاب چند روزی بود که از کابل و آدمهایش قهر کرده بود. هوا ابری بود و دو- سه روزی میشد که آسمان کابل به جای برف، میزبان باران بود. برای انجام کاری سمت یکی از ادارههای دولتی میرفتم. مسیرم از همان اول با برخورد با یک پسربچه آغاز شد. پسربچهای در قد و قالب یک آدم هشت- نه ساله با چشمانی سیاه و صورت استخوانی. با یکی از دستهای لاغرش سیمی که به قوطی بند شده بود را گرفته بود و با دست دیگر از درون خریطهای که به گردن داشت، سپند (اسفند) بیرون میکرد و روی زغالهای نیمسوختهی قوطی میانداخت و قوطی را دور میداد، با چنان مهارتی که انگار سالهاست تجربهی انجام این کار دارد آنهم با این سن و سال اندکش. با هر چرخش قوطی، دود به هوا بلند میشد و با زبان شیرین کودکانهاش چرخشهای قوطی را همراهی میکرد و با صدای بلند و با لهجهی کابلیاش میخواند:
اسپند (اسفند)... بلا بند
بری بچای (بچههای) سمرقند
اسپند... بلا بند
بری بچای سمرقند
و همینطور به چرخش قوطی و چرخش زبانش ادامه میداد. دود به هوا بلند شده بود و دور و برم به چرخش درآمده بود. مقصودش را میفهمیدم، دست به جیب شدم و یک سکه زردرنگ پنج افغانی به دست پسربچه اسفندی دادم. پا سست کرد و دیگر همراهیام نکرد. با رفتن او از پشتسر نگاهش کردم، سراغ آدم دیگری رفت که به تازگی از خم کوچه بیرون شده بود. او شکار بعدی پسرک اسفندی بود.
مسیرم با گذشت از چهارراهی پلسرخ به کوچهای انجامید که شلوغتر از دیگر کوچههای پلسرخ و کارته چهار کابل است. سر همان کوچهی نسبتا شلوغ، مردی نشسته بود. درست روبروی حوض آببازی «پارک آبی» کارته چهار. طفلی در بغل داشت و دخترکی پنج- شش سالهای در کنارش بود. روی صورت طفلی که در بغل او خوابیده بود، پارچهای کشیده بود و روی زانوی دخترک که کنار او نشسته بود، چند کاغذ سفیدرنگ بود.
#کودکان
#فقر_بیکاری
#رنج
#گدایی
#شهر_کابل
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت رسانهی گوهرشاد بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/73l/
زمستان داشت آخرین نفسهایش را میکشید. آفتاب چند روزی بود که از کابل و آدمهایش قهر کرده بود. هوا ابری بود و دو- سه روزی میشد که آسمان کابل به جای برف، میزبان باران بود. برای انجام کاری سمت یکی از ادارههای دولتی میرفتم. مسیرم از همان اول با برخورد با یک پسربچه آغاز شد. پسربچهای در قد و قالب یک آدم هشت- نه ساله با چشمانی سیاه و صورت استخوانی. با یکی از دستهای لاغرش سیمی که به قوطی بند شده بود را گرفته بود و با دست دیگر از درون خریطهای که به گردن داشت، سپند (اسفند) بیرون میکرد و روی زغالهای نیمسوختهی قوطی میانداخت و قوطی را دور میداد، با چنان مهارتی که انگار سالهاست تجربهی انجام این کار دارد آنهم با این سن و سال اندکش. با هر چرخش قوطی، دود به هوا بلند میشد و با زبان شیرین کودکانهاش چرخشهای قوطی را همراهی میکرد و با صدای بلند و با لهجهی کابلیاش میخواند:
اسپند (اسفند)... بلا بند
بری بچای (بچههای) سمرقند
اسپند... بلا بند
بری بچای سمرقند
و همینطور به چرخش قوطی و چرخش زبانش ادامه میداد. دود به هوا بلند شده بود و دور و برم به چرخش درآمده بود. مقصودش را میفهمیدم، دست به جیب شدم و یک سکه زردرنگ پنج افغانی به دست پسربچه اسفندی دادم. پا سست کرد و دیگر همراهیام نکرد. با رفتن او از پشتسر نگاهش کردم، سراغ آدم دیگری رفت که به تازگی از خم کوچه بیرون شده بود. او شکار بعدی پسرک اسفندی بود.
مسیرم با گذشت از چهارراهی پلسرخ به کوچهای انجامید که شلوغتر از دیگر کوچههای پلسرخ و کارته چهار کابل است. سر همان کوچهی نسبتا شلوغ، مردی نشسته بود. درست روبروی حوض آببازی «پارک آبی» کارته چهار. طفلی در بغل داشت و دخترکی پنج- شش سالهای در کنارش بود. روی صورت طفلی که در بغل او خوابیده بود، پارچهای کشیده بود و روی زانوی دخترک که کنار او نشسته بود، چند کاغذ سفیدرنگ بود.
#کودکان
#فقر_بیکاری
#رنج
#گدایی
#شهر_کابل
#رسانه_گوهرشاد
ادامه روایت را در سایت رسانهی گوهرشاد بخوانید...
https://gowharshadmedia.com/73l/
رسانه گوهرشاد
اُفتان و خیزان روزگار؛ روایتی از فقر در کابل - رسانه گوهرشاد
زمستان داشت آخرین نفسهایش را میکشید. آفتاب چند روزی بود که از کابل و آدمهایش قهر کرده بود. هوا ابری بود و دو- سه روزی میشد که آسمان کابل به جای برف، میزبان باران بود. برای انجام کاری سمت یکی از ادارههای دولتی میرفتم. مسیرم از همان اول با برخورد با…