Forwarded from بحر در کوزه
Forwarded from تأملات | دانیال
نامه ۲۶م
5 اردیبهشت 1402
رفیق جانم، مهربانم،
اول اردیبهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه میکردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بینهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره بود به نبودن فرزندی که در روزهای گرم تابستان و سرمای زمستان با دستانی خالی بزرگ کرده بود.
پشت یک میز و بعد از ناهار اداره، (که آن روز قیمه بود و سیبزمینیهایش هم خوب سرخ نشده بود)، حاج آقا عادلی فکر کرده بود که سیاوش پسر ۱۷ ساله لیلا باید درس عبرتی باشد برای هر نوجوانی که قرار است اعلامیه در کیفش پیدا شود، یا لابد مجله و یا هر چیز دیگری و حکم را امضا کرده بود و تمام.
***
و حالا لیلا بود که نشسته بود و انگار برای همیشه از این دنیا جدا شده بود.
از پیش لیلا بر میگشتم. از تهران و قطار جنوب تلق و تلق کنان از میانه کوهها و دشتها و تونلها راه میگشود و پیش میرفت.
قطار انگار تازه از همهمه سربازان جنگ خالی شده بود. از بوی جوراب و چکمه های واکس خورده و کولههای نظامی و شلوغی جوانانی که یک ایستگاه قبل اندیمشک پیاده میشدند.
شب بود و آن ور خیابان جمالزاده، یک نسخه دست دوم «آیدا در آینه» شاملو را پیدا کرده بودم و با خودم تکرار میکردم:
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست،
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند.
نگاهت،
شکست ستمگری ست…
ماه در آسمان بود و شب را روشن کرده بود و «ستمگری» قد خمیده لیلا بود روی گور سیاوش تک پسر لیلا که با نان کارگری بزرگش کرده بود و زندگی چیست اگر جایی ننویسیم که سیاوش «جوان افتاد»؟ ستمگری زندگی لیلا بود که دیگر زندگی نبود وقتی پسرش و دلیل زندگیش دیگر نبود.
شب بود و خسته شدم از فضای کسالت بار داخل کوپه و سر و صدای پیرمرد بغلی و آمدم بیرون. و تو آن میانه شب، آنجا میانه راهرو ایستاده بودی و به تاریکی بیرون نگاه می کردی. محو در چیزی که معلوم نبود.
نمی دانم که چه شد که چیزی گفتم. که اگر تو یک لحظه زودتر بر میگشتی و من یک لحظه دیرتر بیرون می آمدم هیچ وقت هم را نمی دیدیم و کلامی بینمان رد و بدل نمی شد. اتفاقی بود؟ نمی دانم. اما دیدیم و حرف زدیم از همه جا و کلمات مثل جوی جاری بودند و میرفتند و شب ادامه پیدا میکرد و قطار در تاریکی پیش میرفت و در ذهنم تکرار شد:
«شراب باید خورد. و در جوانی یک سایه راه باید رفت، همین.»
انگار که حرف زدنمان اندازه آن صحبت آن شب با فرنگیس در پاریس طول کشید. مثل آن شب که زیر نور شمع و شیشه شراب، کلمات در هوا پخش می شدند. و چه رازی است بین کلمه و آتش که آن همکلامیهای کنار آتش هیزم و شعله شمع چنین ماندگار می مانند؟
شبی دراز بود و تو حرف میزدی و من میپرسیدم و شعر شاملو در ذهنم تکرار میشد.
رفته بودم که برای همیشه بمانم در جنوب و دیدن تو امید فردای دوبارهای بود. خسته بودم از اسارت آن روزها و مریضداری و به انتهای خط رسیده بودم و خدای درونم گم شده بود.
آن قطب نمای شبهای تاریکم رفته بود و تو که شروع به صحبت کردی، که راستش نمیدانم از چه میگفتی و من تنها خیره بودم به فرم صورتت و حضورت بودم. متعجب بودم از جنس حرفها و دیدن آشنایی نادیده در این جای غیر منتظره. و تو از روانشناسی می گفتی و از انسان و یک جایی انگار که سقراط باشی در در قطار درجه دو، از دهانت در آمد که: «من فکر میکنم که ما به اندازهی آمادگی برای هزینه دادن و رنج کشیدنمونه که بزرگ میشیم و رشد میکنیم…شما چی فکر میکنید؟»
سعی می کردم در آن تاریکی به چشمانت نگاه کنم و لب هایت که از نور کوپه ها نور میگرفت.
انگار منتظر تایید من بودی و دستپاچه گفتم: «بله. درسته.»
تاب آوری ما و آنچه از ما بعد از رنج ها میماند است که ارزش حقیقی ما را نشان میدهد. در رنج و رنجکشیدن هیچ ارزش ذاتی نهفته نیست و نباید رنج را ستود. اما در تابآوری دنیاها نهفتهست و ارزش موجودات در آن چیزی ست که از پس گذر شداید از آنها باقی میماند.
بر تو چیزی گذشته بود که ما را، این دو غریبه در راهرو قطار را و قلبهایمان را – حتی بی هیچ کلامی- به هم آشنا میکرد...چیزی شبیه عبور از تونل تاریک بی نهایتی که انتهایی بر آن نبود. عبور کردن از «سوالاتی که از یافتن پاسخ خود نا امیدند» و پس از آن: دیدن نور در پس تاریکی های مطلق.
5 اردیبهشت 1402
رفیق جانم، مهربانم،
اول اردیبهشت ۱۳۶۸ بود. از سر خاک سیاوش برمی گشتم. به چهره لیلا نگاه میکردم که چطور پیر شده بود و درد، شور زندگی را در چشمانش به افسوسی بینهایت بدل کرده بود. حالا با ناباوری خیره بود به نبودن فرزندی که در روزهای گرم تابستان و سرمای زمستان با دستانی خالی بزرگ کرده بود.
پشت یک میز و بعد از ناهار اداره، (که آن روز قیمه بود و سیبزمینیهایش هم خوب سرخ نشده بود)، حاج آقا عادلی فکر کرده بود که سیاوش پسر ۱۷ ساله لیلا باید درس عبرتی باشد برای هر نوجوانی که قرار است اعلامیه در کیفش پیدا شود، یا لابد مجله و یا هر چیز دیگری و حکم را امضا کرده بود و تمام.
***
و حالا لیلا بود که نشسته بود و انگار برای همیشه از این دنیا جدا شده بود.
از پیش لیلا بر میگشتم. از تهران و قطار جنوب تلق و تلق کنان از میانه کوهها و دشتها و تونلها راه میگشود و پیش میرفت.
قطار انگار تازه از همهمه سربازان جنگ خالی شده بود. از بوی جوراب و چکمه های واکس خورده و کولههای نظامی و شلوغی جوانانی که یک ایستگاه قبل اندیمشک پیاده میشدند.
شب بود و آن ور خیابان جمالزاده، یک نسخه دست دوم «آیدا در آینه» شاملو را پیدا کرده بودم و با خودم تکرار میکردم:
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست،
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند.
نگاهت،
شکست ستمگری ست…
ماه در آسمان بود و شب را روشن کرده بود و «ستمگری» قد خمیده لیلا بود روی گور سیاوش تک پسر لیلا که با نان کارگری بزرگش کرده بود و زندگی چیست اگر جایی ننویسیم که سیاوش «جوان افتاد»؟ ستمگری زندگی لیلا بود که دیگر زندگی نبود وقتی پسرش و دلیل زندگیش دیگر نبود.
شب بود و خسته شدم از فضای کسالت بار داخل کوپه و سر و صدای پیرمرد بغلی و آمدم بیرون. و تو آن میانه شب، آنجا میانه راهرو ایستاده بودی و به تاریکی بیرون نگاه می کردی. محو در چیزی که معلوم نبود.
نمی دانم که چه شد که چیزی گفتم. که اگر تو یک لحظه زودتر بر میگشتی و من یک لحظه دیرتر بیرون می آمدم هیچ وقت هم را نمی دیدیم و کلامی بینمان رد و بدل نمی شد. اتفاقی بود؟ نمی دانم. اما دیدیم و حرف زدیم از همه جا و کلمات مثل جوی جاری بودند و میرفتند و شب ادامه پیدا میکرد و قطار در تاریکی پیش میرفت و در ذهنم تکرار شد:
«شراب باید خورد. و در جوانی یک سایه راه باید رفت، همین.»
انگار که حرف زدنمان اندازه آن صحبت آن شب با فرنگیس در پاریس طول کشید. مثل آن شب که زیر نور شمع و شیشه شراب، کلمات در هوا پخش می شدند. و چه رازی است بین کلمه و آتش که آن همکلامیهای کنار آتش هیزم و شعله شمع چنین ماندگار می مانند؟
شبی دراز بود و تو حرف میزدی و من میپرسیدم و شعر شاملو در ذهنم تکرار میشد.
رفته بودم که برای همیشه بمانم در جنوب و دیدن تو امید فردای دوبارهای بود. خسته بودم از اسارت آن روزها و مریضداری و به انتهای خط رسیده بودم و خدای درونم گم شده بود.
آن قطب نمای شبهای تاریکم رفته بود و تو که شروع به صحبت کردی، که راستش نمیدانم از چه میگفتی و من تنها خیره بودم به فرم صورتت و حضورت بودم. متعجب بودم از جنس حرفها و دیدن آشنایی نادیده در این جای غیر منتظره. و تو از روانشناسی می گفتی و از انسان و یک جایی انگار که سقراط باشی در در قطار درجه دو، از دهانت در آمد که: «من فکر میکنم که ما به اندازهی آمادگی برای هزینه دادن و رنج کشیدنمونه که بزرگ میشیم و رشد میکنیم…شما چی فکر میکنید؟»
سعی می کردم در آن تاریکی به چشمانت نگاه کنم و لب هایت که از نور کوپه ها نور میگرفت.
انگار منتظر تایید من بودی و دستپاچه گفتم: «بله. درسته.»
تاب آوری ما و آنچه از ما بعد از رنج ها میماند است که ارزش حقیقی ما را نشان میدهد. در رنج و رنجکشیدن هیچ ارزش ذاتی نهفته نیست و نباید رنج را ستود. اما در تابآوری دنیاها نهفتهست و ارزش موجودات در آن چیزی ست که از پس گذر شداید از آنها باقی میماند.
بر تو چیزی گذشته بود که ما را، این دو غریبه در راهرو قطار را و قلبهایمان را – حتی بی هیچ کلامی- به هم آشنا میکرد...چیزی شبیه عبور از تونل تاریک بی نهایتی که انتهایی بر آن نبود. عبور کردن از «سوالاتی که از یافتن پاسخ خود نا امیدند» و پس از آن: دیدن نور در پس تاریکی های مطلق.
👍14
Forwarded from تأملات | دانیال
***
قطار می رفت و وقتی نیمه شب از تو خداحافظی کردم یادم آمد که هنوز امید هست که آدمی بیاید و متعجبت کند. برای همیشه نا امید بودم که باز قلبم بتپد و حالا دیده بودم که هنوز دنیا از تمامی امکاناتش خالی نشده. خیال میکردم که همه پرده های دنیا را دیده ام و حالا دیده بودم که هنوز چیزهایی باقی مانده که ببینم. خیلی مانده بود که یک روز سقوط صدام را ببینم و تولد بابک را و خیلی چیزهای دیگر را و… حالا سال دیگری شروع شده بود.
اردی بهشت آن سال وصل شده بود به بهار سال بعد. آن سالها همه خاکستری بودند اما همان سالها فریبا عروسی کرد و بابک به دنیا آمد. همان سالها بی بی رفت. همان سالها هزار اتفاق کوچک و بزرگ افتاد و صفورا، تو دلیل جوانه زدن آن قلب مرده بودی.
در آن بهار کوهستان، در آن تیره ترین و زشت ترین سالهای دهه شصت، در آن قطار کثیف که سیستم تهویه ش بوی عجیبی میداد، هم کلامی تو بهانه جوانه های کوچکی بود که بعدها در در فرانسه و در لیون جوانه داد: سالها بعد از مهاجرت و وقتی تدریس را شروع کردم و نقاشی را و زندگی را…
آن شب، تمام شب به تو فکر می کردم. صبح که پاشدم کوپهات خالی بود. پرسیدم: «این خانم؟» گفتند «…ایستگاه قبل پیاده شد سر صبحی. این کتاب رو هم جا گذاشت…» فکر می کنم خوب شد که بیشتر پیش هم نماندیم. فکر می کنم که اگر از سیاهیهای درون من و شاید اخلاق بد اول صبح تو آگاه می شدیم دیگر چیزی جادویی نبود که به خاطر بسپاریم. اگر به جای دو ساعت دو سال حرف می زدیم دیگر شگفتیی باقی نبود که کشفش کنیم. شاید شگفتی نه از تو، که از قلب من بود که مشتاق بود به زندگی.
شاید همان بهتر که از تو درباره سیاست نپرسیدم و هزار چیز دیگر را دربارهت نمی دانم.
عشق تصور آن چیزهاییست که درباره کسی نمی دانیم. تصور نادانسته هاست، با تمامی آن چه که میخواهیم او را با آنها تصور کنیم.
عشق تصور نادانسته هاست و گاهی دانستهها و قبولشان، در آن چه که درباره کسی میدانیم و به تمامی و در آرامش قبول میکنیم: بداخلاقی اول صبحش، خجالتی بودنش و یا دستپاچه بودنش. عشق امید محوی است به دیده شدن، شنیده شدن و به تمامی فهمیده شدن: امید چیزی تمام و امید کمال از دنیای ناتمامها.
شاید بهتر که آن روزها موبایل نبود و آدمها وقتی که میرفتند رفته بودند برای همیشه و پیدا کردنشان محال بود و دیدن دوباره شان معجزه.
آن روزها، مثل امروز دنیا پر از محالات بود و معجزه ها سخت کمیاب بودند.
تو رفته بودی و از آن دیدار و از تو، خاطره ای محو و کتابی باقی مانده بود.
لیلا آنقدر نماند که روزهای بهتری را ببیند اما بابک دید آن روز را و انگار همه اینها یک داستان بود. داستان من و لیلا و صفورا و بابک. داستان سیاوش. جدا جدا کردنشان معنی شان را میگرفت و تنها وقتی میفهمیدیشان که از دور، خیلی دور به داستان همه این زندگیها و آمدن و رنج بردنها و رفتنها بنگری.
رنج را نستاییم اما رنجها می توانند دریچه فهمیدن زندگی باشند و حکمت برای آنان که مشتاق به فهمیدنند. حکمت دیدن نور وقتی که در انتهای تونل جز سیاهی نیست.
نور، حتی وقتی که دیگر ما سوار قطار زندگی نیستیم…
***
قطار جنوب آهسته و خسته شب را می شکافت و مهتاب با سخاوت بر دامنه کوه ها و تپه ها میبارید و زندگی، مصممتر و بسیار آهستهتر از آنچه که ما انتظار داشتیم، پیش میرفت…
در آن شب تیره، موهایت، آشفته از باد پنجره کشویی قطار،
نگاهت،
شکست ستمگری بود رفیق،
شکست تمامی تلخی ها،
حتی برای لحظه ای اندک…
قربانت
آرش
قطار می رفت و وقتی نیمه شب از تو خداحافظی کردم یادم آمد که هنوز امید هست که آدمی بیاید و متعجبت کند. برای همیشه نا امید بودم که باز قلبم بتپد و حالا دیده بودم که هنوز دنیا از تمامی امکاناتش خالی نشده. خیال میکردم که همه پرده های دنیا را دیده ام و حالا دیده بودم که هنوز چیزهایی باقی مانده که ببینم. خیلی مانده بود که یک روز سقوط صدام را ببینم و تولد بابک را و خیلی چیزهای دیگر را و… حالا سال دیگری شروع شده بود.
اردی بهشت آن سال وصل شده بود به بهار سال بعد. آن سالها همه خاکستری بودند اما همان سالها فریبا عروسی کرد و بابک به دنیا آمد. همان سالها بی بی رفت. همان سالها هزار اتفاق کوچک و بزرگ افتاد و صفورا، تو دلیل جوانه زدن آن قلب مرده بودی.
در آن بهار کوهستان، در آن تیره ترین و زشت ترین سالهای دهه شصت، در آن قطار کثیف که سیستم تهویه ش بوی عجیبی میداد، هم کلامی تو بهانه جوانه های کوچکی بود که بعدها در در فرانسه و در لیون جوانه داد: سالها بعد از مهاجرت و وقتی تدریس را شروع کردم و نقاشی را و زندگی را…
آن شب، تمام شب به تو فکر می کردم. صبح که پاشدم کوپهات خالی بود. پرسیدم: «این خانم؟» گفتند «…ایستگاه قبل پیاده شد سر صبحی. این کتاب رو هم جا گذاشت…» فکر می کنم خوب شد که بیشتر پیش هم نماندیم. فکر می کنم که اگر از سیاهیهای درون من و شاید اخلاق بد اول صبح تو آگاه می شدیم دیگر چیزی جادویی نبود که به خاطر بسپاریم. اگر به جای دو ساعت دو سال حرف می زدیم دیگر شگفتیی باقی نبود که کشفش کنیم. شاید شگفتی نه از تو، که از قلب من بود که مشتاق بود به زندگی.
شاید همان بهتر که از تو درباره سیاست نپرسیدم و هزار چیز دیگر را دربارهت نمی دانم.
عشق تصور آن چیزهاییست که درباره کسی نمی دانیم. تصور نادانسته هاست، با تمامی آن چه که میخواهیم او را با آنها تصور کنیم.
عشق تصور نادانسته هاست و گاهی دانستهها و قبولشان، در آن چه که درباره کسی میدانیم و به تمامی و در آرامش قبول میکنیم: بداخلاقی اول صبحش، خجالتی بودنش و یا دستپاچه بودنش. عشق امید محوی است به دیده شدن، شنیده شدن و به تمامی فهمیده شدن: امید چیزی تمام و امید کمال از دنیای ناتمامها.
شاید بهتر که آن روزها موبایل نبود و آدمها وقتی که میرفتند رفته بودند برای همیشه و پیدا کردنشان محال بود و دیدن دوباره شان معجزه.
آن روزها، مثل امروز دنیا پر از محالات بود و معجزه ها سخت کمیاب بودند.
تو رفته بودی و از آن دیدار و از تو، خاطره ای محو و کتابی باقی مانده بود.
لیلا آنقدر نماند که روزهای بهتری را ببیند اما بابک دید آن روز را و انگار همه اینها یک داستان بود. داستان من و لیلا و صفورا و بابک. داستان سیاوش. جدا جدا کردنشان معنی شان را میگرفت و تنها وقتی میفهمیدیشان که از دور، خیلی دور به داستان همه این زندگیها و آمدن و رنج بردنها و رفتنها بنگری.
رنج را نستاییم اما رنجها می توانند دریچه فهمیدن زندگی باشند و حکمت برای آنان که مشتاق به فهمیدنند. حکمت دیدن نور وقتی که در انتهای تونل جز سیاهی نیست.
نور، حتی وقتی که دیگر ما سوار قطار زندگی نیستیم…
***
قطار جنوب آهسته و خسته شب را می شکافت و مهتاب با سخاوت بر دامنه کوه ها و تپه ها میبارید و زندگی، مصممتر و بسیار آهستهتر از آنچه که ما انتظار داشتیم، پیش میرفت…
در آن شب تیره، موهایت، آشفته از باد پنجره کشویی قطار،
نگاهت،
شکست ستمگری بود رفیق،
شکست تمامی تلخی ها،
حتی برای لحظه ای اندک…
قربانت
آرش
👍9
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
معرفی کانال آهستگی سادگی
=======================ه
سلام دوستان،
با عرض ادب،
کانالی رو معرفی می کنم به اسم «آهستگی سادگی» که فقط اختصاص داره به معرفیِ متفکرین و منابع فارسی و انگلیسیِ بحث های زیر:
-سادگی (طبیعی زیستنِ رواقی)،
- ساده زیستی،
- آهستگی،
- رایگان بخشی؛
- کمینهگرایی (مینیمالیسم)؛
- نقد پیامد های توسعه (پساتوسعه)؛
- نقدِ مذهب مصرف؛
- نقدِ مهندسیِ مصرف؛
- نقدِ روالِ تولید انبوه برای فروش انبوه؛
- نقدِ روال مصرف انرژی در جهان امروز؛
-نقد روال حاکم بر بازارهای تولید انبوه؛
- نقدِ آسیبِ نابرابری، بیکاری و از خودبیگانگیِ حاصله از تولید انبوه؛
- نقدِ محیط زیستانه ی تولیدو مصرف؛
- بررسیِ تاثیر همه ی این عوامل بر روی خشنودی و «نیک بودیِ» فردی و جمعی؛
- طرح پیشنهادهای ممکن برای نابسامانی های پیش گفته؛
- و... .
از همه ی مخاطبین گرامی هم درخواست می شود برای غنی سازی این مخزن اطلاعاتی، دانسته های خود را در نقد، ردّ یا تایید این بحثها با ادمین مطرح کنند تا «با نام» یا «بی نام» در همین کانال گذاشته شود.
معرفیِ این کانال به نزدیکان و دوستان، تلاشی است کوچک، اما شاید موثر برای پیشبرد امر بسیار مهمِ خشنودی و «نیک بودیِ» بشری.
با احترام و سپاس پیشاپیش.
کانالِ آهستگی سادگی:
t.me/ahestegisadegi
کانال نوشته های دیگر:
t.me/gahferestghkeshani
=======================ه
سلام دوستان،
با عرض ادب،
کانالی رو معرفی می کنم به اسم «آهستگی سادگی» که فقط اختصاص داره به معرفیِ متفکرین و منابع فارسی و انگلیسیِ بحث های زیر:
-سادگی (طبیعی زیستنِ رواقی)،
- ساده زیستی،
- آهستگی،
- رایگان بخشی؛
- کمینهگرایی (مینیمالیسم)؛
- نقد پیامد های توسعه (پساتوسعه)؛
- نقدِ مذهب مصرف؛
- نقدِ مهندسیِ مصرف؛
- نقدِ روالِ تولید انبوه برای فروش انبوه؛
- نقدِ روال مصرف انرژی در جهان امروز؛
-نقد روال حاکم بر بازارهای تولید انبوه؛
- نقدِ آسیبِ نابرابری، بیکاری و از خودبیگانگیِ حاصله از تولید انبوه؛
- نقدِ محیط زیستانه ی تولیدو مصرف؛
- بررسیِ تاثیر همه ی این عوامل بر روی خشنودی و «نیک بودیِ» فردی و جمعی؛
- طرح پیشنهادهای ممکن برای نابسامانی های پیش گفته؛
- و... .
از همه ی مخاطبین گرامی هم درخواست می شود برای غنی سازی این مخزن اطلاعاتی، دانسته های خود را در نقد، ردّ یا تایید این بحثها با ادمین مطرح کنند تا «با نام» یا «بی نام» در همین کانال گذاشته شود.
معرفیِ این کانال به نزدیکان و دوستان، تلاشی است کوچک، اما شاید موثر برای پیشبرد امر بسیار مهمِ خشنودی و «نیک بودیِ» بشری.
با احترام و سپاس پیشاپیش.
کانالِ آهستگی سادگی:
t.me/ahestegisadegi
کانال نوشته های دیگر:
t.me/gahferestghkeshani
Telegram
آهستگی سادگی - غلامعلی کشانی
مکانی مجازی برای ثبت منابع در باره ی آهستگی، سادگی، ساده زیستی، زندگی کمینه (مینیمال و نه مینیمالیسم)، رایگان بخشی و ...
ادمین : غلامعلی کشانی t.me/ghkesh
اولین فرسته: t.me/AhestegiSade
سایت: ghkeshani.com
و گاه فرست: t.me/gahferestghkeshani
ادمین : غلامعلی کشانی t.me/ghkesh
اولین فرسته: t.me/AhestegiSade
سایت: ghkeshani.com
و گاه فرست: t.me/gahferestghkeshani
👍3
Forwarded from بحر در کوزه
پروندۀ مطالعاتی لئو تالستوی
▫️آشنایی با تولستوی، پل استراترن
▫️سعادت زناشویی، لیو تالستوی
▫️قزاقها، لف تالستوی
▫️آنا کارنینا، لئون تالستوی
▫️اعتراف، لف تالستوی
▫️مرگ ایوان ایلیچ، لیو تالستوی
▫️شیطان، لیو تالستوی
▫️ارباب و بنده، لیو تالستوی
▫️پدر سرگی، لیو تالستوی
▫️رستاخیز، لییو تالستوی
▫️سونات کرویتسر و یک کوپن جعلی، لیو تالستوی
▫️لئو تالستوی، پاتریشیا کاردن
▫️تولستوی، هنری گیفورد
▫️زندگانی تولستوی، رومن رولان
بازگشت به لیست پروندهها
@SeaInTheJar
▫️آشنایی با تولستوی، پل استراترن
▫️سعادت زناشویی، لیو تالستوی
▫️قزاقها، لف تالستوی
▫️آنا کارنینا، لئون تالستوی
▫️اعتراف، لف تالستوی
▫️مرگ ایوان ایلیچ، لیو تالستوی
▫️شیطان، لیو تالستوی
▫️ارباب و بنده، لیو تالستوی
▫️پدر سرگی، لیو تالستوی
▫️رستاخیز، لییو تالستوی
▫️سونات کرویتسر و یک کوپن جعلی، لیو تالستوی
▫️لئو تالستوی، پاتریشیا کاردن
▫️تولستوی، هنری گیفورد
▫️زندگانی تولستوی، رومن رولان
بازگشت به لیست پروندهها
@SeaInTheJar
بحر در کوزه
پروندۀ مطالعاتی لئو تالستوی ▫️آشنایی با تولستوی، پل استراترن ▫️سعادت زناشویی، لیو تالستوی ▫️قزاقها، لف تالستوی ▫️آنا کارنینا، لئون تالستوی ▫️اعتراف، لف تالستوی ▫️مرگ ایوان ایلیچ، لیو تالستوی ▫️شیطان، لیو تالستوی ▫️ارباب و بنده، لیو تالستوی ▫️پدر سرگی، لیو…
✳️ «قانون عشق و قانون خشونت»،
یکی از آخرین آثار بلوغِ فکری-روحیِ فرزانهای روس، تولستوی،
========ه
✅ ترجمهی شهابالدین عباسی، نشر مروارید.
حداقل دو کاری که قبلا از مترجم ارجمند خوانده شده، گزینشِ موضوعیِ ارزشمند، دقت و روانیِ کافی داشتهاند.
✅ نک: لطفا به سه فرستهی بالا 👆 و نیز جستجوی کلمهی تولستوی در این کانال و اینترنت
ماخذِ فرستهی اولِ معرفیِ کتاب در بالا سایتِ ایران کتاب است:
iranketab.ir/book/30833-the-law-of-love-and-the-law-of-violence
یکی از آخرین آثار بلوغِ فکری-روحیِ فرزانهای روس، تولستوی،
========ه
✅ ترجمهی شهابالدین عباسی، نشر مروارید.
حداقل دو کاری که قبلا از مترجم ارجمند خوانده شده، گزینشِ موضوعیِ ارزشمند، دقت و روانیِ کافی داشتهاند.
✅ نک: لطفا به سه فرستهی بالا 👆 و نیز جستجوی کلمهی تولستوی در این کانال و اینترنت
ماخذِ فرستهی اولِ معرفیِ کتاب در بالا سایتِ ایران کتاب است:
iranketab.ir/book/30833-the-law-of-love-and-the-law-of-violence
👍1
✳️ گمنامانی زمینی، خوشنامانی کیهانی(2)
=============ه
✅ یادداشتِ گاه فرست:
روزگار همیشه به کبکبه، دبدبه، جبروت، شهرت، مدعیگری، جاهطلبی، عوامفریبی، جنجالگری، آوازهگری و حرافیِ سخنوران حرفهای، و به قدرت و ثروت ارج میگزارد.
✅ اما هستند فروتنان و فقیرانی خودخواسته که از «کنارهها، لبخاموش» میروند و کسان از آنان بیخبرند، ولی صِرفِ وجودشان به حیاتِ بیمعنای بشری معنا میبخشد و
به قولی لنگرِ بیادعای زمین و آسماناند.
✅ اگر زیبایی و عطرِ وجودشان نباشد، دنیایی میماند با تعفنی تحملناپذیر برای محنتزدهگان و آشنایان با محنتِ ثقلِ زیستن.
اینان اند که معنای انسان را از این ثقل ضرورتها به بالا بَرمیکشند.
✅ این کسان ممکن است اهل سواد باشند یا کاملا بیسواد، دستشان به دهانشان برسد یا آه در بساط نداشته باشند، اما هم محنت را اعتنا میکنند و هم با محنتزدهگان همدل اند.
نامشان همواره گم میماند و بیخبر میآیند و بیخبر میروند.
در رفتنشان سیل تسلیتها روانه نمیشود و مجلسشان از اهل کبکبه و شهوتِ کلام خالی است.
و «عباس»، سربهزیرانه و خموشانه یکی از این شمار بود:
=============ه
✳️ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران!
دیشب در واپسین شب بهار دستِ بیرحمِ حادثه او را از ما ربود.
دو روز پیش از رفتناش میگفت «اگر عمری باشد این کار و آن کار را میکنم.»
نتیجهی این کارها اگر انجام میشد برکاتی بود برای محرومین سرزمیناش.
فرزندی بود بسیار وفادار که، تا به آخر، عاشقانه و خستگی ناپذیر تیمارِِ پدر و مادرش کرد.
بزرگِ خانواده و خویشاناش نبود ولی تا آنجا که در توان داشت «بهکردار» برایشان بزرگی میکرد.
«بهعمل» برای رفقایش رفاقت میکرد.
همیشه دغدغهی محرومین داشت و از جوانی صدایی بود برای بیصدایان و یاوری بیآلایش و بیسر و صدا بود برای واماندگانِ خاموش.
در برخی از نکو خصلتها و رفتارهایش شاگردی کردهام و از او آموختهام.
او عباس بود.
از میان ما، شهرِ ما و دنیای ما رفت، ولی در کوچه باغهای جانمان تا ما هستیم میماند.
با ابراز تاسف و تاثر و تسلیت به پیشگاه خانواده دلبندش و همه دوستان گرامی او .
همایون
اول تیرماه ۱۴۰۲
=============ه
یادداشت گاه فرست:
✅ نک: گمنامانی زمینی، خوشنامانی کیهانی(1):
https://ghkeshani.com/lonelyspinoza
=============ه
✅ یادداشتِ گاه فرست:
روزگار همیشه به کبکبه، دبدبه، جبروت، شهرت، مدعیگری، جاهطلبی، عوامفریبی، جنجالگری، آوازهگری و حرافیِ سخنوران حرفهای، و به قدرت و ثروت ارج میگزارد.
✅ اما هستند فروتنان و فقیرانی خودخواسته که از «کنارهها، لبخاموش» میروند و کسان از آنان بیخبرند، ولی صِرفِ وجودشان به حیاتِ بیمعنای بشری معنا میبخشد و
به قولی لنگرِ بیادعای زمین و آسماناند.
✅ اگر زیبایی و عطرِ وجودشان نباشد، دنیایی میماند با تعفنی تحملناپذیر برای محنتزدهگان و آشنایان با محنتِ ثقلِ زیستن.
اینان اند که معنای انسان را از این ثقل ضرورتها به بالا بَرمیکشند.
✅ این کسان ممکن است اهل سواد باشند یا کاملا بیسواد، دستشان به دهانشان برسد یا آه در بساط نداشته باشند، اما هم محنت را اعتنا میکنند و هم با محنتزدهگان همدل اند.
نامشان همواره گم میماند و بیخبر میآیند و بیخبر میروند.
در رفتنشان سیل تسلیتها روانه نمیشود و مجلسشان از اهل کبکبه و شهوتِ کلام خالی است.
و «عباس»، سربهزیرانه و خموشانه یکی از این شمار بود:
=============ه
✳️ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران!
دیشب در واپسین شب بهار دستِ بیرحمِ حادثه او را از ما ربود.
دو روز پیش از رفتناش میگفت «اگر عمری باشد این کار و آن کار را میکنم.»
نتیجهی این کارها اگر انجام میشد برکاتی بود برای محرومین سرزمیناش.
فرزندی بود بسیار وفادار که، تا به آخر، عاشقانه و خستگی ناپذیر تیمارِِ پدر و مادرش کرد.
بزرگِ خانواده و خویشاناش نبود ولی تا آنجا که در توان داشت «بهکردار» برایشان بزرگی میکرد.
«بهعمل» برای رفقایش رفاقت میکرد.
همیشه دغدغهی محرومین داشت و از جوانی صدایی بود برای بیصدایان و یاوری بیآلایش و بیسر و صدا بود برای واماندگانِ خاموش.
در برخی از نکو خصلتها و رفتارهایش شاگردی کردهام و از او آموختهام.
او عباس بود.
از میان ما، شهرِ ما و دنیای ما رفت، ولی در کوچه باغهای جانمان تا ما هستیم میماند.
با ابراز تاسف و تاثر و تسلیت به پیشگاه خانواده دلبندش و همه دوستان گرامی او .
همایون
اول تیرماه ۱۴۰۲
=============ه
یادداشت گاه فرست:
✅ نک: گمنامانی زمینی، خوشنامانی کیهانی(1):
https://ghkeshani.com/lonelyspinoza
👍6
✳️ نگاههایی به شاه، روشنفکران، چپها و انبوه مردمِ آن روز و امروز،
از دید محمد قائد
✅ اگر بخواهیم ببینیم "چی شد که اینجور شد؟" و در عینِ حال، به دنبال "کپسول یک شبهی حقیقت" هم نباشیم و کمی به خود زحمت بدهیم، تجربهها و گزارشهای دستِ اولِ محمد قائد، روزنامهنگار دوران ماضی و امروز، جُستار نویس و مترجم نامدار که با چشمانی تیزبین این صد ساله را کاویده، میتواند منبعی برای پرسش ما باشد، هر چند که در بسیاری از موارد با او اختلاف نظر داشته باشیم.
✅ قلمِ او یکی از قویترین قلمهای فارسی است. باید کمی صبر کنید تا با طنز و هزل و کنایههای مکررِ او آشنا شوید.
✅ این نوشتهها را هم اکنون میتوانید برای پیگیری سوال بالا از سایت او بخوانید، اما لطفا فراموش نکنید که طولانی، اما در حد کفایت اند، نه از جنسِ پرگویی و غلنبهنویسی با زبان غیرآدمیزاد:
- همچنان دنبال مقصر اصلی
- "من لیدر انقلابم": رقابت شدید شاه با چپ
- اکنون و بعد
- فکر روشنفکری مقدم بر روشنفکری
- قصهای که طی حیات ما، به قول اصفونیا، چندین جور تابونده خواهد شد
www.mghaed.com
✅ پینوشت: برای آشنایی با او، نک: ویکی پدیا و گوگل فارسی
از دید محمد قائد
✅ اگر بخواهیم ببینیم "چی شد که اینجور شد؟" و در عینِ حال، به دنبال "کپسول یک شبهی حقیقت" هم نباشیم و کمی به خود زحمت بدهیم، تجربهها و گزارشهای دستِ اولِ محمد قائد، روزنامهنگار دوران ماضی و امروز، جُستار نویس و مترجم نامدار که با چشمانی تیزبین این صد ساله را کاویده، میتواند منبعی برای پرسش ما باشد، هر چند که در بسیاری از موارد با او اختلاف نظر داشته باشیم.
✅ قلمِ او یکی از قویترین قلمهای فارسی است. باید کمی صبر کنید تا با طنز و هزل و کنایههای مکررِ او آشنا شوید.
✅ این نوشتهها را هم اکنون میتوانید برای پیگیری سوال بالا از سایت او بخوانید، اما لطفا فراموش نکنید که طولانی، اما در حد کفایت اند، نه از جنسِ پرگویی و غلنبهنویسی با زبان غیرآدمیزاد:
- همچنان دنبال مقصر اصلی
- "من لیدر انقلابم": رقابت شدید شاه با چپ
- اکنون و بعد
- فکر روشنفکری مقدم بر روشنفکری
- قصهای که طی حیات ما، به قول اصفونیا، چندین جور تابونده خواهد شد
www.mghaed.com
✅ پینوشت: برای آشنایی با او، نک: ویکی پدیا و گوگل فارسی
👍2
✳️ اینترنت و بعضی مصائب آن
✅ "روز یکشنبه، عید پاک، مردی در شهر کلیولند حین کشتن فردی ۷۴ ساله که بهصورت اتفاقی انتخاب کرده بود از خودش فیلم گرفت و ویدئوِ آن را در فیسبوک منتشر کرد. در عرض دو یا سه ساعت، شبکه اجتماعی فیسبوک این فیلم هولناک را پاک کرد، اما تا آن زمان کاربران آن را بر روی وبسایتهای دیگر به اشتراک گذاشته بودند و مردم در سراسر دنیا هنوز میتوانستند آن را مشاهده کنند." (نیکلاس کار، بوستون گلوب، ۲۱ آوریل ۲۰۱۷)
✅ در سال ۱۹۶۲ مارشال مکلوهان، از دهکدهای جهانی در کتاب نامدارش (کهکشان گوتنبرگ) حرف زد. مخاطبان آن را سرآغاز دوران صلح جهانی دانستند. قبل از او، آدم نامدار دیگری، در ۱۹۱۲ مژده داده بود که با اختراع رادیو از این پس بشر از جنگ رهایی خواهد یافت. اما با اینحال تا الان دو جنگ جهانی و جنگهای پرشمار دیگری رخ دادهاند.
✅ اینترنت آمد و مژده داد که دموکراسی اطلاعاتی را برقرار کند. اما فقط آزادی دریافت و ارسال اطلاعات را با خود نیاورد، بلکه در کنار خود، اقیانوسهایی از ضد اطلاعات دولتها و غولهای ریز و درشت اقتصادی و اطلاعاتِ زبالهایِ ملتها را هم آورد؛ اطلاعاتی غیرموثق، شایعهوار، دهان به دهان، غیر قابل عرضه به دادگاههای واقعا صالح و ...
در ابتدای آمدن اینترنت به بازارِ اطلاعات خیلیها خوشحال شدند که از انحصار اطلاعات در دست دولتها و قدرتهای سیاسی و اقتصادی آزاد میشوند و راه برای تامین عدالت و آزادی و رفاه بشر هموار میشود. اما چنین نشد. چرا؟
✅ نکتهی مهمی که این روزها گریبان همهگی را گرفته این است که صاحبانِ سایتهای کوچک و بزرگ تمام جیکوپیک همه را میدانند و از تمام عادتها و رفتوآمدها و داشتهها و بودهها و سلائق و علائق و رازهای ما باخبرند، یعنی همان واید اسکرینِ اورولیِ ۱۹۸۴. هیچ سوراخی برایمان نمانده که در آن قایم بشویم. این اطلاعات را هم دولتها دارند، هم غولهای رسانهای و هم شرکتهایی که به اطلاعات آن غولها وصل اند تا اقتصادِ "یا مرگ یا رشد"شان را رونق بدهند و باز هم جنس و فرهنگِ مصرف و سرگرمی قالب کنند.
✅ یک مشکل دیگر که برای کاربران پیش آمده این است که اینترنت تعداد گزینههای انتخاب انسانها را بهشدت بالا برده و به همین دلیل انتخاب، اولا بسیار مشکل و اضطرابآور شده، و ثانیا نارضایتیِ همیشهگی از تصمیمها بسیار بالاتر رفته است. یعنی همهاش به خود میگوییم "ای کاش آن یکی را انتخاب میکردیم، انگار که آن یکی بهتر بود." (نک: پارادوکس انتخاب: آنگاه که آزادی انتخاب، اضطراب میآورد، بری شوارتز، مهدی ملکپور، نشر دنیای اقتصاد)
✅ در این میان، آمار جالبی هم در بارهی پوشش اینترنت میشنویم، مثلا: یک و نیم میلیارد نفر در جهان اینترنت دارند، اما توالتِ بهداشتی ندارند. اینترنت با اینان چه خواهد کرد؟ با کسانی که باید در نایروبی یک کیلومتر در زاغهنشینشان راه بروند تا به یک توالت یا یک سطل آب دست پیدا کنند؟
✳️ نیکلاس کار در کتابِ بسیار مهمِ "اینترنت با مغز ما چه میکند" (ترجمه محمود حبیبی، زیر نظر خشایار دیهیمی و مریم فیضالهی، نشر گمان) به ما کمک میکند تا سلطهی دو قدرت بر اینترنت و قدرت سوم (مردم) را معرفی کند و از طرف دیگر تاثیر این اقیانوس اطلاعاتِ اکثراً کمعمق را بر روی فیزیولوژیِ مغز و اخلاق روزمره و انتخابهای ما در مورد سبک زندگی، مصرف و کنش اجتماعی شرح بدهد و از طرف دیگر تاثیر متفاوت خواندن کتاب را بر روی مغز مطرح کند. منتها او این کار را با عرضهی اسناد و پژوهشهای علمی انجام میدهد و از برداشت شخصیِ خود خودداری میکند.
✅ نیکلاس کار در اپیزود "اینترنت با مغز ما چه میکند"، با نگاهی علمی و فرهنگی توضیح میدهد که چگونه استفاده بیش از حد از اینترنت میتواند ساختار ذهنی انسان را تغییر دهد و آن را به سمت سطحی شدن و عدم تمرکز ببرد. این اثر پس از انتشار خود سر و صدای فراوانی به پا کرد و موفق شد در سال 2011 نامزد جایزه پولیتزر شود.
✳️ همین نیکلاس کار مقالهای در سال ۲۰۱۷ در نشریه و سایت بوستون گلوب نوشتهی دیگری دارد به اسمِ
"در اینترنت هر چه به هم نزدیکتر میشویم، بیشتر از هم متفر میشویم"
این ادعا موافق ضربالمثل فارسی "دوری و دوستی" است.
اما آیا این ادعا و ادعاهای قبلی او میتواند درست و علمی باشد؟
- پادکست اپیتومی بوکس، اپیزود هفدهم:
"اینترنت با مغز ما چه میکند؟"
https://castbox.fm/vb/361549828
- پادکست ترجمان، اپیزودِ ۱۶۷:
"در اینترنت هرچه به همدیگر نزدیکتر میشویم، بیشتر از هم متنفر میشویم"
https://castbox.fm/vb/413833728
ادامه در فرستهی بعدی: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5680
✅ "روز یکشنبه، عید پاک، مردی در شهر کلیولند حین کشتن فردی ۷۴ ساله که بهصورت اتفاقی انتخاب کرده بود از خودش فیلم گرفت و ویدئوِ آن را در فیسبوک منتشر کرد. در عرض دو یا سه ساعت، شبکه اجتماعی فیسبوک این فیلم هولناک را پاک کرد، اما تا آن زمان کاربران آن را بر روی وبسایتهای دیگر به اشتراک گذاشته بودند و مردم در سراسر دنیا هنوز میتوانستند آن را مشاهده کنند." (نیکلاس کار، بوستون گلوب، ۲۱ آوریل ۲۰۱۷)
✅ در سال ۱۹۶۲ مارشال مکلوهان، از دهکدهای جهانی در کتاب نامدارش (کهکشان گوتنبرگ) حرف زد. مخاطبان آن را سرآغاز دوران صلح جهانی دانستند. قبل از او، آدم نامدار دیگری، در ۱۹۱۲ مژده داده بود که با اختراع رادیو از این پس بشر از جنگ رهایی خواهد یافت. اما با اینحال تا الان دو جنگ جهانی و جنگهای پرشمار دیگری رخ دادهاند.
✅ اینترنت آمد و مژده داد که دموکراسی اطلاعاتی را برقرار کند. اما فقط آزادی دریافت و ارسال اطلاعات را با خود نیاورد، بلکه در کنار خود، اقیانوسهایی از ضد اطلاعات دولتها و غولهای ریز و درشت اقتصادی و اطلاعاتِ زبالهایِ ملتها را هم آورد؛ اطلاعاتی غیرموثق، شایعهوار، دهان به دهان، غیر قابل عرضه به دادگاههای واقعا صالح و ...
در ابتدای آمدن اینترنت به بازارِ اطلاعات خیلیها خوشحال شدند که از انحصار اطلاعات در دست دولتها و قدرتهای سیاسی و اقتصادی آزاد میشوند و راه برای تامین عدالت و آزادی و رفاه بشر هموار میشود. اما چنین نشد. چرا؟
✅ نکتهی مهمی که این روزها گریبان همهگی را گرفته این است که صاحبانِ سایتهای کوچک و بزرگ تمام جیکوپیک همه را میدانند و از تمام عادتها و رفتوآمدها و داشتهها و بودهها و سلائق و علائق و رازهای ما باخبرند، یعنی همان واید اسکرینِ اورولیِ ۱۹۸۴. هیچ سوراخی برایمان نمانده که در آن قایم بشویم. این اطلاعات را هم دولتها دارند، هم غولهای رسانهای و هم شرکتهایی که به اطلاعات آن غولها وصل اند تا اقتصادِ "یا مرگ یا رشد"شان را رونق بدهند و باز هم جنس و فرهنگِ مصرف و سرگرمی قالب کنند.
✅ یک مشکل دیگر که برای کاربران پیش آمده این است که اینترنت تعداد گزینههای انتخاب انسانها را بهشدت بالا برده و به همین دلیل انتخاب، اولا بسیار مشکل و اضطرابآور شده، و ثانیا نارضایتیِ همیشهگی از تصمیمها بسیار بالاتر رفته است. یعنی همهاش به خود میگوییم "ای کاش آن یکی را انتخاب میکردیم، انگار که آن یکی بهتر بود." (نک: پارادوکس انتخاب: آنگاه که آزادی انتخاب، اضطراب میآورد، بری شوارتز، مهدی ملکپور، نشر دنیای اقتصاد)
✅ در این میان، آمار جالبی هم در بارهی پوشش اینترنت میشنویم، مثلا: یک و نیم میلیارد نفر در جهان اینترنت دارند، اما توالتِ بهداشتی ندارند. اینترنت با اینان چه خواهد کرد؟ با کسانی که باید در نایروبی یک کیلومتر در زاغهنشینشان راه بروند تا به یک توالت یا یک سطل آب دست پیدا کنند؟
✳️ نیکلاس کار در کتابِ بسیار مهمِ "اینترنت با مغز ما چه میکند" (ترجمه محمود حبیبی، زیر نظر خشایار دیهیمی و مریم فیضالهی، نشر گمان) به ما کمک میکند تا سلطهی دو قدرت بر اینترنت و قدرت سوم (مردم) را معرفی کند و از طرف دیگر تاثیر این اقیانوس اطلاعاتِ اکثراً کمعمق را بر روی فیزیولوژیِ مغز و اخلاق روزمره و انتخابهای ما در مورد سبک زندگی، مصرف و کنش اجتماعی شرح بدهد و از طرف دیگر تاثیر متفاوت خواندن کتاب را بر روی مغز مطرح کند. منتها او این کار را با عرضهی اسناد و پژوهشهای علمی انجام میدهد و از برداشت شخصیِ خود خودداری میکند.
✅ نیکلاس کار در اپیزود "اینترنت با مغز ما چه میکند"، با نگاهی علمی و فرهنگی توضیح میدهد که چگونه استفاده بیش از حد از اینترنت میتواند ساختار ذهنی انسان را تغییر دهد و آن را به سمت سطحی شدن و عدم تمرکز ببرد. این اثر پس از انتشار خود سر و صدای فراوانی به پا کرد و موفق شد در سال 2011 نامزد جایزه پولیتزر شود.
✳️ همین نیکلاس کار مقالهای در سال ۲۰۱۷ در نشریه و سایت بوستون گلوب نوشتهی دیگری دارد به اسمِ
"در اینترنت هر چه به هم نزدیکتر میشویم، بیشتر از هم متفر میشویم"
این ادعا موافق ضربالمثل فارسی "دوری و دوستی" است.
اما آیا این ادعا و ادعاهای قبلی او میتواند درست و علمی باشد؟
- پادکست اپیتومی بوکس، اپیزود هفدهم:
"اینترنت با مغز ما چه میکند؟"
https://castbox.fm/vb/361549828
- پادکست ترجمان، اپیزودِ ۱۶۷:
"در اینترنت هرچه به همدیگر نزدیکتر میشویم، بیشتر از هم متنفر میشویم"
https://castbox.fm/vb/413833728
ادامه در فرستهی بعدی: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5680
👍4
ادامهی فرستهی قبلی: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5679
✳️ حال پرسش پیش میآید که آیا این راه برگشتناپذیر است یا میتوان جهانی بدون اینترنت را در آینده تصور کرد؟
آیا میشود جهانی غیر الکترونیک و غیردیجیتال تصور کرد؟ یعنی همان جهانی که با دریافت نامهای که با پست ۶۰ سال پیش، پست حلزونی یا پستی که با شتر و گاری میآمده، دنیایی از شور و شوق و عشق و عاطفه و همدردی و همدلی را بین دو طرف منتقل میکرده؟ در برابر دنیایی بسیار بی تفاوت عصبانی و عصبی و پرسرعت و کنشگریِ کلیکوار و لایک کننده که در شبکههای اجتماعی داریم بهتدریج میبینیم.
✅ آیا اینترنت نیکزیستیِ چندوجهیِ ما را نسبت به دوران ماقبل خود بهتر کرده؟
✅ آیا فراغت عمیق و با کیفیتِ ما را بیشتر کرده یا اضطراب و پریشانیها را بیشتر کرده؟
آیا خورد و خواب ما را کیفیت داده یا از آن زده؟
به این پرسشها نمیتوان فورا برچسب ارتجاع و بازگشت به غارهای بشرِ اولیه زد. باید این پرسشها پاسخ بگیرند تا بتوانیم از نیکزیستیِمان در برابر تکنولوژیِ بیمهار و حاکمیت دولتها و قدرتهای اقتصادی و رفتار غریزیِ خودمان حفاظت کنیم.
castbox.fm/vb/361549828
✳️ حال پرسش پیش میآید که آیا این راه برگشتناپذیر است یا میتوان جهانی بدون اینترنت را در آینده تصور کرد؟
آیا میشود جهانی غیر الکترونیک و غیردیجیتال تصور کرد؟ یعنی همان جهانی که با دریافت نامهای که با پست ۶۰ سال پیش، پست حلزونی یا پستی که با شتر و گاری میآمده، دنیایی از شور و شوق و عشق و عاطفه و همدردی و همدلی را بین دو طرف منتقل میکرده؟ در برابر دنیایی بسیار بی تفاوت عصبانی و عصبی و پرسرعت و کنشگریِ کلیکوار و لایک کننده که در شبکههای اجتماعی داریم بهتدریج میبینیم.
✅ آیا اینترنت نیکزیستیِ چندوجهیِ ما را نسبت به دوران ماقبل خود بهتر کرده؟
✅ آیا فراغت عمیق و با کیفیتِ ما را بیشتر کرده یا اضطراب و پریشانیها را بیشتر کرده؟
آیا خورد و خواب ما را کیفیت داده یا از آن زده؟
به این پرسشها نمیتوان فورا برچسب ارتجاع و بازگشت به غارهای بشرِ اولیه زد. باید این پرسشها پاسخ بگیرند تا بتوانیم از نیکزیستیِمان در برابر تکنولوژیِ بیمهار و حاکمیت دولتها و قدرتهای اقتصادی و رفتار غریزیِ خودمان حفاظت کنیم.
castbox.fm/vb/361549828
✳️ ما همه محنتکِشانایم!
✅ پس خدای ما محنتکشان کجا است؟
مگر خدایی که میگویند، و از کیسهی او خرج میکنند، فقط خدای فرادستانِ دو پایی است که فقط محنت میآفرینند و بیحسابکشی میروند و باقی را برای هفتپشت میگذارند!
✅ نه!
انگار که هستی (خدا) نسبت به همهی کیهان بیاعتنا است و این انسان است که باید (ظاهراً) بهتنهایی همهی محنتها را حس و تحمل کند و با اعتنا به رنجکشیدهگان از پستیِ جاذبهی ضرورتها بالا بکشد و معنای خود را بهتنهایی و در تنهایی بیافریند.
اینچنین است که:
خدا غایب است!
(نک: سیمون وی در همین کانال، 4 کتاب او و این لینک)
=========ه
✅ عکس: تولهسگِ تنها
ساعت 15، پنجشنبه، 8 تیر، 402،
وسط پلی روی جَهنّمِ اتوبانِ کرج-قزوین
سگ
✅ پس خدای ما محنتکشان کجا است؟
مگر خدایی که میگویند، و از کیسهی او خرج میکنند، فقط خدای فرادستانِ دو پایی است که فقط محنت میآفرینند و بیحسابکشی میروند و باقی را برای هفتپشت میگذارند!
✅ نه!
انگار که هستی (خدا) نسبت به همهی کیهان بیاعتنا است و این انسان است که باید (ظاهراً) بهتنهایی همهی محنتها را حس و تحمل کند و با اعتنا به رنجکشیدهگان از پستیِ جاذبهی ضرورتها بالا بکشد و معنای خود را بهتنهایی و در تنهایی بیافریند.
اینچنین است که:
خدا غایب است!
(نک: سیمون وی در همین کانال، 4 کتاب او و این لینک)
=========ه
✅ عکس: تولهسگِ تنها
ساعت 15، پنجشنبه، 8 تیر، 402،
وسط پلی روی جَهنّمِ اتوبانِ کرج-قزوین
سگ
👍6
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
=====================ه
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
===================ه
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 5000 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند.
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل ملموس و مکرر روزمره ی همگانی بوده؛
و همینطور در اصولی دیگر.
صاحب این کیبورد، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
خیلی از مطالب، حتی مطالب غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا بازفرست میکنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم.
اما بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و پشتِگوش انداختهایم.
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول دو سه سال لازم به انتشار میدیده، میتوانند با کلیککردن روی آدرس زیر بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند و بیشتر بکاوند:
______ه
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
=================
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
=====================ه
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
===================ه
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 5000 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند.
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل ملموس و مکرر روزمره ی همگانی بوده؛
و همینطور در اصولی دیگر.
صاحب این کیبورد، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
خیلی از مطالب، حتی مطالب غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا بازفرست میکنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم.
اما بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و پشتِگوش انداختهایم.
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول دو سه سال لازم به انتشار میدیده، میتوانند با کلیککردن روی آدرس زیر بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند و بیشتر بکاوند:
______ه
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
=================
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
لینک به اولِ اولِ این کانال و بخشهای مختلفِ آن
t.me/gahferestghkeshani/5
t.me/GahFerestGhKeshani/50
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/g…
t.me/gahferestghkeshani/5
t.me/GahFerestGhKeshani/50
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/g…
👍5
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
ما آدم های بدی هستیم که در بین بدها زندگی میکنیم،
فقط یک چیز آراممان میکند:
بپذیریم که نباید به هم سخت بگیریم.
(سِنِکا، رواقیِ یونانی)
فقط یک چیز آراممان میکند:
بپذیریم که نباید به هم سخت بگیریم.
(سِنِکا، رواقیِ یونانی)
👍5
✳️ کنشگری فردی و اجتماعی، منفرد یا متشکل و اعتنا به محنتکِشان، برای کاهش اقیانوسِ رنجِ دیگران راهی است برای "خلاصی از احساسِ پوچیِ هستیِ بیاعتنا به ما" و "معنابخشی به هستیِ خود." این کار انواع بسیاری دارد، از مقاومتِ فردی و جمعیِ سنجیده و حسابشده در برابر دروغ و ستم گرفته تا مطالبهگریِ اجتماعی و تا توانمندسازیِ محنتکشان. "مهر و ماه" خود را متعهد به توانمندسازی معرفی میکند و نه فقط امرِ زیبای تقسیمِ نان.
✅ توانمند سازی هم باید سنجیده و حسابشده باشد و از تجربههای جهانیِ نوین و موفقِ اقتصادی-اجتماعیِ جایگزین برای ترویج اقتصاد و تولید و مصرفِ محلی، و اقتصادِ مشارکتی و همیارانه ... استفاده کند. در این راهْ ابداع و شناختِ راهحلهای مناسبِ جایگزینِ جریانِ غالب یک اصل مهم است.
✅ از طرف دیگر، کمکدهندهگان باید بعد از درستی سنجیِ برنامهها، به راحتی بتوانند حسابکشی کنند و شاهدِ "پاسخگویی و مسئولیتپذیری" نهادهای کنشگر باشند. این دو قاعدهی فراموششده باید حتما رایج بشود تا همگی یاد بگیریم اختیارات بدون پاسخگویی یعنی نطفهبستنِ فساد!
✳️ سایت: https://mehr-o-mah.com
✅ توانمند سازی هم باید سنجیده و حسابشده باشد و از تجربههای جهانیِ نوین و موفقِ اقتصادی-اجتماعیِ جایگزین برای ترویج اقتصاد و تولید و مصرفِ محلی، و اقتصادِ مشارکتی و همیارانه ... استفاده کند. در این راهْ ابداع و شناختِ راهحلهای مناسبِ جایگزینِ جریانِ غالب یک اصل مهم است.
✅ از طرف دیگر، کمکدهندهگان باید بعد از درستی سنجیِ برنامهها، به راحتی بتوانند حسابکشی کنند و شاهدِ "پاسخگویی و مسئولیتپذیری" نهادهای کنشگر باشند. این دو قاعدهی فراموششده باید حتما رایج بشود تا همگی یاد بگیریم اختیارات بدون پاسخگویی یعنی نطفهبستنِ فساد!
✳️ سایت: https://mehr-o-mah.com
👍5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نظرت در بارهی زندگی چییه؟
به لبخندهای تلخِ این دوستِ همنوعمان با دقتنگاه کنید و خود را در جای او تصور کنید. خود را بهجای دیگری تصور کردن شاید مهمترین فضیلتی استکه آدمی را از حیوانات زبانبسته و جمادات متفاوت میکند.
این کلیپ شاهدی است بر نتیجهی رضایتِ عمومیِ یک ملتبه "زندگیدر زیر چترِ دروغ"و دوری از "زندگی در دایرهی حقیقت"و نیز بیمسئولیتیِ مستقیمِ باقیِ همانملت نسبتبه نادارها.
ناداری حتی در صالحترین و عادلانهترین حکمرانیهای فرضیهم پیش میآید.اما دو چیز آن را وسیعوفراگیر وتلختر میکند:
-حکمرانیِ ناصالح و همکاریِ ملتِ با ایننوع حکمرانی و رضایتبه زندگی در چنبرهی دروغِ آن،و
-کنارنگذاشتنِ داوطلبانهی بخشِمُشخصی از درامدِ ماهانهیا روزانهی تکتکِ ماها برای کارهاینوعدوستانهو ایجادِ نهادهای موازیِ مستقل از حکمرانیِ ناصالح،با هدفِ تسهیلِ آگاهیبخشی و توانمندسازیِ بخشهای ناتوانترِ جامعه (مثلا یکدهم درآمد).
چرا که این وظیفهی بلافاصلهی هر انسانی استکه بهوضعیتِ اورژانسی پایان بدهد،آنهم با رایگانبخشیِ جانی،عمری و مالیِ خود، حتیاگر داراییاش فقط یک لبخندِ خالی باشدو بس!
به لبخندهای تلخِ این دوستِ همنوعمان با دقتنگاه کنید و خود را در جای او تصور کنید. خود را بهجای دیگری تصور کردن شاید مهمترین فضیلتی استکه آدمی را از حیوانات زبانبسته و جمادات متفاوت میکند.
این کلیپ شاهدی است بر نتیجهی رضایتِ عمومیِ یک ملتبه "زندگیدر زیر چترِ دروغ"و دوری از "زندگی در دایرهی حقیقت"و نیز بیمسئولیتیِ مستقیمِ باقیِ همانملت نسبتبه نادارها.
ناداری حتی در صالحترین و عادلانهترین حکمرانیهای فرضیهم پیش میآید.اما دو چیز آن را وسیعوفراگیر وتلختر میکند:
-حکمرانیِ ناصالح و همکاریِ ملتِ با ایننوع حکمرانی و رضایتبه زندگی در چنبرهی دروغِ آن،و
-کنارنگذاشتنِ داوطلبانهی بخشِمُشخصی از درامدِ ماهانهیا روزانهی تکتکِ ماها برای کارهاینوعدوستانهو ایجادِ نهادهای موازیِ مستقل از حکمرانیِ ناصالح،با هدفِ تسهیلِ آگاهیبخشی و توانمندسازیِ بخشهای ناتوانترِ جامعه (مثلا یکدهم درآمد).
چرا که این وظیفهی بلافاصلهی هر انسانی استکه بهوضعیتِ اورژانسی پایان بدهد،آنهم با رایگانبخشیِ جانی،عمری و مالیِ خود، حتیاگر داراییاش فقط یک لبخندِ خالی باشدو بس!
👍14