Forwarded from کتابخانه تخصصی هنر و معماری
#یاداشت
تقدیم به مرحوم دکتر «مهدی رهبری» که خورشید شد.
سلام و شب شما بخیر. متنی که در این یادداشت میخوانید، یکی از آخرین پیام هایی است که مرحوم دکتر «مهدی رهبری»، قبل از پاگذاشتن در راه بی بازگشت آخرت، در گروه اعضای هیئت علمی دانشگاه مازندران ارسال کردند. کلید واژه های عجیبی در این متن هست که شاید در جای دیگری به آن پرداختم. من با این متن، زجر کشیدم و می کشم. زجری که پالایشی در آن نیست و سَبُکی به همراه نخواهد داشت. دردی است مشترک برای همه کسانی که تلاش می کنند، از زبان مردی که چون بسیاری دیگر، در نهایت به آنجا رسیده بود که «برای خودش می نوشت». درد بی تفاوت شدن جامعه، بیدردی یک نسل، بیماری یک نظام آموزشی.
متن کامل پیام مرحوم دکتر «مهدی رهبری»:
«دانشگاه دیروز و امروز»
از قدیم گفته اند: «شنونده گوینده را سر شوق آورد.» یادم است قبلن ها و اوایل تدریسم، در کلاس یک ساعت و نیم تمام راه می رفتم و صحبت می کردم. حتی دانشجویان اعتراض می کردند که از راه رفتن من سرشان گیج می رود اما من انگیزه و امید و انرژی پایان ناپذیری داشتم که مرا از حرکت باز نمی داشتند. چرا؟ چون دانشجو مشتاق بود و من نیز از شوق شان انگیزه و اشتیاق می گرفتم.
رفته رفته اوضاع بدتر شد. دانشجو را به زور باید سر کلاس آورد و با تذکر و تهدید پی در پی وادار به گوش دادن نمود. تعداد زیادی مشغول بازی با موبایل شان زیر میز هستند و عده ای نیز شب نخوابیده و در کلاس چرت می زنند. بیشترها به ساعت شان نگاه می کنند تا هرچه زودتر از کلاس بروند و کلاس درس را برای خود نوعی زندان و شکنجه می دانند. تنها تعداد انگشت شماری اند که گوش می دهند. از میان آن ها باز هم اندکی اند که حواس شان به درس می باشد. بدین طریق بود که رفته رفته از راه رفتن های من هم در کلاس و درس دادن های پی در پی و با شوق و حرارتم کاسته شدند. هر تذکری هم راه به جایی نمی برد. کم کم وادار به نشستن شدم و چند سالی ست که برخلاف گذشته فقط پشت میز می نشینم و درس می دهم.
اگر سال هایی بود که در این کشور، اساتید برجسته ای برمی خاستند و بر معلومات شان هر روزه افزوده می شد، چون این دانشجویان بودند که بدان ها انگیزه می دادند. اگر همان ها الان در دانشگاه بودند، مطمئنن انگیزه ای برای نوشتن و درس دادن و انتقال معلومات و تجربه های شان نداشتند. حتی این بی انگیزگی و بی رمقی دانشجویان که خود ریشه در بیرون از دانشگاه به ویژه نحوه ی آموزش در مدارس دارد و رفته رفته در نسل های جدید رو به به بدتر شدن می گذارند و در دانشگاه های غیر دولتی اوضاع وخیم تر از این حرف هاست، استادان را نیز به بی رمقی و بی انگیزگی کشانده است.
دوستان بارها به من توصیه نمودند که این همه مطالعه می کنی و چیز می نویسی، حالا چه کسی می خواند؟ دانشجو که فقط از روی تکلیف و برای امتحان و نمره به اجبار و اصرار کتاب می خواند و جامعه نیز آن قدر مشغله ی ذهنی دارد که سراغ کتاب و مقاله نمی رود. لذا نوشته هایت فقط خاک می خورند و یا از روی آن ها برای تحقیق اجباری و پایان نامه نویسی کپی می گردد.
آیا همه ی این ها در بی انگیزگی استاد و نویسنده تاثیرگذار نیستند؟ باز هم اگرچه نشسته ام و رمقی برای تدریس به علت نبود گوش شنوا و ذهنی مشتاق ندارم، اما چند سالی ست که تنها برای خودم می نویسم. تنها همین انگیزه برای من و بسیاری دیگر مانده است.
استادی و نویسندگی یک شغل نیست بلکه شوق است و رسالت، اما دیگر تبدیل به یک شغل مانند سایر مشاغل شده است. از همین روست که اگر اساتید با این توان ذهنی و استعداد و انگیزه و تلاش و صرف جوانی شان، شغل دیگری انتخاب می نمودند، قطعن وضعیت روحی و مادی و ... بهتری داشته اند.»
هر برگ، اخگر سرخی میشود و هر اشک خورشیدی. شمعی بیفروزیم.
جایی نزدیک ساری.
26 خرداد 1396
@ARTDOC
تقدیم به مرحوم دکتر «مهدی رهبری» که خورشید شد.
سلام و شب شما بخیر. متنی که در این یادداشت میخوانید، یکی از آخرین پیام هایی است که مرحوم دکتر «مهدی رهبری»، قبل از پاگذاشتن در راه بی بازگشت آخرت، در گروه اعضای هیئت علمی دانشگاه مازندران ارسال کردند. کلید واژه های عجیبی در این متن هست که شاید در جای دیگری به آن پرداختم. من با این متن، زجر کشیدم و می کشم. زجری که پالایشی در آن نیست و سَبُکی به همراه نخواهد داشت. دردی است مشترک برای همه کسانی که تلاش می کنند، از زبان مردی که چون بسیاری دیگر، در نهایت به آنجا رسیده بود که «برای خودش می نوشت». درد بی تفاوت شدن جامعه، بیدردی یک نسل، بیماری یک نظام آموزشی.
متن کامل پیام مرحوم دکتر «مهدی رهبری»:
«دانشگاه دیروز و امروز»
از قدیم گفته اند: «شنونده گوینده را سر شوق آورد.» یادم است قبلن ها و اوایل تدریسم، در کلاس یک ساعت و نیم تمام راه می رفتم و صحبت می کردم. حتی دانشجویان اعتراض می کردند که از راه رفتن من سرشان گیج می رود اما من انگیزه و امید و انرژی پایان ناپذیری داشتم که مرا از حرکت باز نمی داشتند. چرا؟ چون دانشجو مشتاق بود و من نیز از شوق شان انگیزه و اشتیاق می گرفتم.
رفته رفته اوضاع بدتر شد. دانشجو را به زور باید سر کلاس آورد و با تذکر و تهدید پی در پی وادار به گوش دادن نمود. تعداد زیادی مشغول بازی با موبایل شان زیر میز هستند و عده ای نیز شب نخوابیده و در کلاس چرت می زنند. بیشترها به ساعت شان نگاه می کنند تا هرچه زودتر از کلاس بروند و کلاس درس را برای خود نوعی زندان و شکنجه می دانند. تنها تعداد انگشت شماری اند که گوش می دهند. از میان آن ها باز هم اندکی اند که حواس شان به درس می باشد. بدین طریق بود که رفته رفته از راه رفتن های من هم در کلاس و درس دادن های پی در پی و با شوق و حرارتم کاسته شدند. هر تذکری هم راه به جایی نمی برد. کم کم وادار به نشستن شدم و چند سالی ست که برخلاف گذشته فقط پشت میز می نشینم و درس می دهم.
اگر سال هایی بود که در این کشور، اساتید برجسته ای برمی خاستند و بر معلومات شان هر روزه افزوده می شد، چون این دانشجویان بودند که بدان ها انگیزه می دادند. اگر همان ها الان در دانشگاه بودند، مطمئنن انگیزه ای برای نوشتن و درس دادن و انتقال معلومات و تجربه های شان نداشتند. حتی این بی انگیزگی و بی رمقی دانشجویان که خود ریشه در بیرون از دانشگاه به ویژه نحوه ی آموزش در مدارس دارد و رفته رفته در نسل های جدید رو به به بدتر شدن می گذارند و در دانشگاه های غیر دولتی اوضاع وخیم تر از این حرف هاست، استادان را نیز به بی رمقی و بی انگیزگی کشانده است.
دوستان بارها به من توصیه نمودند که این همه مطالعه می کنی و چیز می نویسی، حالا چه کسی می خواند؟ دانشجو که فقط از روی تکلیف و برای امتحان و نمره به اجبار و اصرار کتاب می خواند و جامعه نیز آن قدر مشغله ی ذهنی دارد که سراغ کتاب و مقاله نمی رود. لذا نوشته هایت فقط خاک می خورند و یا از روی آن ها برای تحقیق اجباری و پایان نامه نویسی کپی می گردد.
آیا همه ی این ها در بی انگیزگی استاد و نویسنده تاثیرگذار نیستند؟ باز هم اگرچه نشسته ام و رمقی برای تدریس به علت نبود گوش شنوا و ذهنی مشتاق ندارم، اما چند سالی ست که تنها برای خودم می نویسم. تنها همین انگیزه برای من و بسیاری دیگر مانده است.
استادی و نویسندگی یک شغل نیست بلکه شوق است و رسالت، اما دیگر تبدیل به یک شغل مانند سایر مشاغل شده است. از همین روست که اگر اساتید با این توان ذهنی و استعداد و انگیزه و تلاش و صرف جوانی شان، شغل دیگری انتخاب می نمودند، قطعن وضعیت روحی و مادی و ... بهتری داشته اند.»
هر برگ، اخگر سرخی میشود و هر اشک خورشیدی. شمعی بیفروزیم.
جایی نزدیک ساری.
26 خرداد 1396
@ARTDOC
سلام. وقت شما بخیر. این روزها با توجه به شرایط عمومی جامعه، فشارهای روحی و روانی زیادی روی همه قرار داره که برای شما دانشجوها هم به اقتضای شرایط سنی و اجتماعی، این مورد ممکنه بیشتر آسیب رسان باشه. گاهی وقتها یک گفتگوی ساده میتونه خیلی آدم رو آروم کنه. برای همه همینطوره. این مورد برای ما اساتید هم هست، اما چون سختیهای بیشتری تحمل کردیم و میکنیم که بعضا باورش برای شما سخت هست، گوش دادن به حرف و درددل شما رو میتونیم تاب بیاریم. من بعنوان یک معلم که بخشی از وظیفه من، دادن مشورت به شماست، تصمیم گرفتم وقتی رو برای گفتگو مشخص کنم که اگر نیاز داشتید با کسی حرف بزنید، بتونید روی من حساب کنید. من یک مشاور، روانشناس، روانپزشک یا ... تخصصی نیستم. اما میتونم خوب گوش بدم، قضاوت نکنم و اگر کسی رو میشناختم که بتونه به شما کمک کنه، راهنماییتون کنم.
برای اینکار، دو ساعت، بین ساعت ۱۵ تا ۱۷ هر روز عصر «همین هفته» رو اختصاص دادم. چون از هفته بعد کلاس ها شروع میشه و می تونید حضوری بیاین. لطفا اگر مایلید صحبت کنید، برای من ایمیل بفرستید و شماره تلفنتون رو هم برام بفرستید. شماره و زمان تماس رو براتون میفرستم. برای هر نفر، بیست دقیقه زمان میگذارم. اگر تعداد درخواستها کم بود، زمان اضافه رو تقسیم میکنم.
لطفا توجه کنید:
۱. این کار رو جزو وظایف اجتماعی خودم میدونم و منتی برای انجام دادنش ندارم.
۲. برای این کار مبلغی از کسی یا دانشگاه دریافت نمیکنم.
۳. در مورد مسائل آموزشی، بهتره از کارشناسان دانشکده یا مدیر گروهتون سوال کنید.
ایمیل من:
aliasgharkalantar@gmail.com
با تقدیم احترام،
علی اصغر کلانتر
عضو هیأت علمی دانشکده هنر و معماری
#یاداشت
برای اینکار، دو ساعت، بین ساعت ۱۵ تا ۱۷ هر روز عصر «همین هفته» رو اختصاص دادم. چون از هفته بعد کلاس ها شروع میشه و می تونید حضوری بیاین. لطفا اگر مایلید صحبت کنید، برای من ایمیل بفرستید و شماره تلفنتون رو هم برام بفرستید. شماره و زمان تماس رو براتون میفرستم. برای هر نفر، بیست دقیقه زمان میگذارم. اگر تعداد درخواستها کم بود، زمان اضافه رو تقسیم میکنم.
لطفا توجه کنید:
۱. این کار رو جزو وظایف اجتماعی خودم میدونم و منتی برای انجام دادنش ندارم.
۲. برای این کار مبلغی از کسی یا دانشگاه دریافت نمیکنم.
۳. در مورد مسائل آموزشی، بهتره از کارشناسان دانشکده یا مدیر گروهتون سوال کنید.
ایمیل من:
aliasgharkalantar@gmail.com
با تقدیم احترام،
علی اصغر کلانتر
عضو هیأت علمی دانشکده هنر و معماری
#یاداشت
❤93👍29