دکتر مرتضی احمدی‌منش/معجزه ذهن
852 subscribers
225 photos
57 videos
2 files
119 links
خرید محصول، مشاوره سرمایه‌گذاری و..
@ir_Movafagh

محصولات
t.me/joinchat/AAAAAEPaYbsYFDVSXsJOxA

نظرات دانش‌آموختگان
t.me/joinchat/AAAAAEooAZHKpxHy1oC_7w

ویدئوها
t.me/joinchat/AAAAAFP7w6zDmQkx3650Ag

سوابق و مسئولیت‌ها
t.me/joinchat/AAAAAFL8wUlot8lDLFQvlA
Download Telegram
هر که گوید او منم، او من نشد

خوشه او لایق خرمن نشد

من مشو، از من بشو تا من شوی

خوشه شو تا لایق خرمن شوی

💐"حضرت مولانا"

@DrAhmadiManesh
به یاد آن شبی که تنهای تنها در زیر سنگ لحد خواهیم خوابید و هیچ کسی مونس و همدم ما نخواهد بود، غیر از اعمال صالحی که انجام دادیم...


@DrAhmadiManesh
♦️ می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ما شبیه یکدیگریم ...

👤 داستایفسکی

@DrAhmadiManesh
خود را درگیر طوفان‌هایی که دیگران برایت می‌سازند نکن.
تو آنقدر وقت نداری تا به هرکس که به‌ سویت سنگ پرتاب می‌کند، واکنش نشان دهی.

@DrAhmadiManesh
👈نویسنده، سخنران و مشاور "اقتصادی و توسعه تجاری"
Forwarded from ایرانیان موفق
هدف‌هایت و راه رسیدن به انها را پیدا کن
در راه اهدافت زندگی کن
اما بدان که دنیا بازی است
پر از هیجان
پر از شکست
پر از رنج‌ها و شادی‌هایی که تمام می‌شود
فقط خداست که به زندگیت معنا می‌دهد.

@irMovafagh
Forwarded from ایرانیان موفق
اگر خواستی سرزمین‌ات را آزاد کنی، 10 گلوله در تفنگت بگذار.
9 گلوله برای خائنین و آدم‌فروشان و تنها 1 گلوله برای دشمنت کافی است...

آدولف هيتلر

@DrAhmadiManesh

🌷فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ

💐 آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه گاهه مطمئن هستی؛ 👈 بر من تکیه کن.

@DrAhmadiManesh
♦️درس مهم:

وقتی برای عده‌ای لقمه بزرگ‌تر از دهان‌شان باشی، خردت می‌کنند تا برای‌شان اندازه شوی!
پس مراقب معاشرت‌هایت باش.

آدم‌های حقیر، پست و ارزان‌قیمت را از زندگیت حذف کن...

@DrAhmadiManesh
👇
🌹 ‌خواستم خدا را نوازش کنم.
ندا رسید: "کودک یتیم را نوازش کن."

🌹 خواستم دستان خدا را بگیرم.
ندا آمد: "دستان افتاده ای را بگیر."

🌹 خواستم چهره خدا را ببینم.
ندا آمد: "به صورت مادرت بنگر."

🌹 خواستم رنگ خدا را ببینم.
ندا آمد: "بی‌رنگی عارفان را بنگر."

🌹 خواستم دست خدا را ببوسم.
ندا آمد: "دست کارگری را که درست کار می‌کند، ببوس."

🌹 خواستم به خانه خدا بروم.
ندا آمد: "قلب انسان مؤمن را زیارت کن."

🌹 خواستم نور الهی را مشاهده کنم.
ندا آمد. "از پرخوری و شکم سیر فاصله‌ بگیر."

🌹 خواستم صبر خدا را ببینم.
ندا آمد: "بر زخم زبان بندگان صبر کن."

🌹 خواستم خدا را یاد کنم.
ندا آمد: "ارحام و خویشانت را یاد کن."

🌹 خواستم که دیگر نخواهم.
ندا آمد: "امورت را به او واگذار کن و برو."



جهت رشد و پیشرفت فرزندان ایران زمین، لطفأ در نشر مطالب کوشا باشید...🌷

t.me/DrAhmadiManesh
از عارفی پرسیدند:
سنگین‌ترین وزنه که یک نفر بالا ببرد تا به او پهلوان بگویند، چند کیلوست؟!

گفت:
سنگین‌ترین وزنه، یک پتوی یک کیلویی است که هنگام نماز صبح بتواند از روی خود بلند کند!

@DrAhmadiManesh
🌷 ازبادهانترس،چون اون‌ها نهایتأ بادن و بی‌ریشه،و نهایتأ ازبین میرن!
ولی تو درختی باریشه‌ای در زمین خدا.
پس استقامت کن تا تموم بشن

جاءالحق و زهق الباطل إن الباطل کان زهوقا
اسراء - 81

@DrAhmadiManesh
♦️اگر بدی کسی را شنیدید، این داستان واقعی را به یاد بیاورید:

همیشه ماجرا آن چیزی نیست که حتی با چشم خودمان می‌بینیم!
خودمان را مدیون دیگران نکنیم که حلالیت گرفتن، بعدأ گاهی ممکن نیست!

👈 ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت

حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز و مراسم مذهبی به مسجد محله می‌رفتیم.
پیش‌نماز مسجد حاج آقایی بود به نام شیخ هادی که معتمد محل بود.

یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به وضوخانه مسجد رفتم.

منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد، با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد، دستشویی را ترک کرد.

من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند.

من که کاملا گیج شده بودم، سریعأ به حاج علی که سال‌های زیادی با هم همسایه بودیم گفتم که حاجی شیخ هادی وضو ندارد! خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون، ولی وضو نگرفت.

حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت: خیلی خوب فرادا می‌خوانم.

این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا ! همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مأمومین کم‌کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جایی‌که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.

زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه‌های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند.

دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است؟ آیا جاسوس است؟ و آیا ...

شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود.

بعد از دو سال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم. در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه، مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد.

روز بعد وضو گرفته و راهی مسجد شدم و تصمیم گرفتم بین راه به درمانگاه رفته و آمپول بزنم.
پس از تزریق به مسجد رفتم و وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم و بعد برای نماز بالا بروم.

ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم. چشمانم سیاهی رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد. انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می‌خواسته جای آمپول را آب بکشد؟! نکند؟!

بعد نماز به خانه برگشتم. تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر می‌کردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان‌تر از خودم، ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم... خانواده‌اش را نابود کردیم...

از فردا سراسیمه پرس‌وجو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.

به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم: برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می‌گردم.
او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گهگاهی به دیدنش می‌رفت. اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.

یک‌راست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم. بعد چند دقیقه جستجو پیرمردی باصفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می‌خواند.
سلام کردم. جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی می‌گردم، ظاهرأ از دوستان شماست، شما او را می‌شناسید؟

پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالی‌که بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.

بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم.
او گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند، به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده‌ام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده‌ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی‌توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند!

بعد از این جملات گفت قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند.
او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم...

ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک‌هایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم.

الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می‌گذرد و هر کس به نجف مشرف می‌شود، من سراغ شیخ هادی را از او می‌گیرم، ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.

💐 دوستان...

👈 ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می‌بریم؟!

👈 چقدر زندگی‌ها را نابود می‌کنیم؟!




جهت رشد و پیشرفت فرزندان ایران زمین، لطفأ در نشر مطالب کوشا باشید...🌷

t.me/DrAhmadiManesh
♦️ اگـر شـب هـنـگـام، کـسی را مـشـغـول گـنـاه دیـدی، فـردا بـه آن چـشـم نـگـاهـش مـکـن. شـایـد سـحـر تـوبـه کـرده بـاشـد و تـو نـدانـی!
"حضرت علی (ع)"

@DrAhmadiManesh
از سختی‌ها نترس، سختی‌‌ آدم‌ را سرسخت می‌کند.
میخ‌هایی در دیوار محکم تر هستند که
ضربات سخت‌تری را تحمل کرده باشند.

ژان ژاک روسو
@DrAhmadiManesh
موفقیت راز ندارد، راه دارد...
♦️ روزی به حکیمی گفتند:
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید.

گفت: کتاب لازم نیست، یک ڪلمه کافیست.

"خــــــــدا می‌بینـــــد..."


t.me/DrAhmadiManesh
نویسنده، سخنران و مشاور کارآفرینی و توسعه اقتصادی
فرو کردن حرف حساب تو مغز یک آدم بی شعور ، یک چیزی توی همین مایه هاست ...

@DrAhmadiManesh
در آخر ما حرف‌های دشمنان‌مان را فراموش خواهیم کرد؛ اما سکوتِ دوستان‌مان را هرگز !!!

مارتین لوترکینگ

@DrAhmadiManesh
♦️قدرت فکر انسان:

خانمی طی یک آزمایش، هر روز به 1 سیب فحش می‌د‌اد و از دیگری تعریف می‌کرد و نتیجه بعد از 2 هفته شد این (☝️)

افکار دارای قدرتی ماورای باورند!
پس مثبت فکر کنید...

@DrAhmadiManesh
قیمت تو به اندازه خواست توست:

اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی‌نهایت است.

و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته‌ای...

@DrAhmadiManesh