#سبز_تر_از_بهار 🍀
قسمت اول: #عارفه
بهار آمده، بهارِ نازنین! 🌱
حالم هنوز شبیه روزهای آخر اسفند است، نمیدانم تا استجابت دعای "حوِّل حالنا الی احسن الحال" ی که سر سفره خوانده ام چقدر مانده است.
حالا هم شکایتی ندارم، مثل همیشه سعی مبکنم صبوری کنم؛ اما دل تنگم، نمیدانم صبر و دلتنگی بهم ربطی دارند یا نه!
جالبی اش اینجاست که مامانطاهره هم دلتنگ است، داداش هم، غیر از خانواده ما انگار خیلی های دیگر هم دلتنگند ، مثلا رویا! از پیامک های دیشبش معلوم بود که او هم دلش تنگ است.
انگار حالِ دلِ آدم ها را با یک نخِ تسبیحِ خیلی نامرئی بهم وصل کرده باشند..
آنقدر که با هم شادمان میشویم ، با هم غصّه دار، با هم بی حوصله ، با هم پریشان و حالا.. با هم دلتنگ!
شده ایم شبیه شکوفه های بسته، دلمان مچاله شده، دنبال جایی میگردیم برای باز شدن، برای لبخند زدن، اما نمیدانیم کدام شاخه ی مهربان میتواند میزبان شکوفا شدن ما باشد؟
امروز یک کاغذ سبز رنگ گذاشته بودند لای در، گفتم حتما تبلیغ است، اما اطلاعیه سفر بود برای اهالی مجتمعِ ما، یک سفر بهارانه.. سفر به جایی که دل های گرفته حالشان بهتر میشود؛
نمیدانم به مادر بگویم یا نه؟ میدانم سفر برایش چقدر سخت است، دوست ندارم غصه اش را ببینم، شرمندگی اش را هم! آه که چقدر بغض دارم اما مجالی برای گریه نیست،
اطلاعیه را میگذارم کنار مفاتیحش، روی میز.
نمیدانم چرا؟ اما در دلم انگار چلچراغی روشن کرده اند.
🖌 این قصه سرِ دراز دارد ..
دخترونه حرم امام رضا (علیه السلام)
http://t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
قسمت اول: #عارفه
بهار آمده، بهارِ نازنین! 🌱
حالم هنوز شبیه روزهای آخر اسفند است، نمیدانم تا استجابت دعای "حوِّل حالنا الی احسن الحال" ی که سر سفره خوانده ام چقدر مانده است.
حالا هم شکایتی ندارم، مثل همیشه سعی مبکنم صبوری کنم؛ اما دل تنگم، نمیدانم صبر و دلتنگی بهم ربطی دارند یا نه!
جالبی اش اینجاست که مامانطاهره هم دلتنگ است، داداش هم، غیر از خانواده ما انگار خیلی های دیگر هم دلتنگند ، مثلا رویا! از پیامک های دیشبش معلوم بود که او هم دلش تنگ است.
انگار حالِ دلِ آدم ها را با یک نخِ تسبیحِ خیلی نامرئی بهم وصل کرده باشند..
آنقدر که با هم شادمان میشویم ، با هم غصّه دار، با هم بی حوصله ، با هم پریشان و حالا.. با هم دلتنگ!
شده ایم شبیه شکوفه های بسته، دلمان مچاله شده، دنبال جایی میگردیم برای باز شدن، برای لبخند زدن، اما نمیدانیم کدام شاخه ی مهربان میتواند میزبان شکوفا شدن ما باشد؟
امروز یک کاغذ سبز رنگ گذاشته بودند لای در، گفتم حتما تبلیغ است، اما اطلاعیه سفر بود برای اهالی مجتمعِ ما، یک سفر بهارانه.. سفر به جایی که دل های گرفته حالشان بهتر میشود؛
نمیدانم به مادر بگویم یا نه؟ میدانم سفر برایش چقدر سخت است، دوست ندارم غصه اش را ببینم، شرمندگی اش را هم! آه که چقدر بغض دارم اما مجالی برای گریه نیست،
اطلاعیه را میگذارم کنار مفاتیحش، روی میز.
نمیدانم چرا؟ اما در دلم انگار چلچراغی روشن کرده اند.
🖌 این قصه سرِ دراز دارد ..
دخترونه حرم امام رضا (علیه السلام)
http://t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw