🌸 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام🌸
3.94K subscribers
13.6K photos
3.25K videos
355 files
1.8K links
🎀 خوش اومدین به
#دخترونه‌ ترین کانال رسمی امام رضایی
ارتباط با ادمین
💌 @dokhtar_razavi_admin

🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊

🌱 کپی آزاد

آدرس‌های دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
Download Telegram
🌸 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام🌸
💌 یک صفحه کتاب از #مسابقه «خاتون و قوماندان» اول، عکسنوشت رو مرور کن👆 🌸✏️ صفحه کتاب از اینجا، قسمت ۴ 👇 از کلاس اول خاطره می‌نوشتم. نوشتن و یادداشت کردن را دوست داشتم آن روزها خریدن دفتر نو سخت بود همان دفترهای کاهی غنیمتیمان را استفاده می‌کردیم…
💌 یک صفحه کتاب از
#مسابقه «خاتون و قوماندان»



اول، عکسنوشت رو مرور کن👆
🌸✏️ صفحه کتاب از اینجا، قسمت ۵ 👇




سال بعد در محله "بازار شلوغ" گلشهر
خانه‌ای کوچک خریدیم
دو اتاق کوچک و یک حیاط داشت
پدرم اوستا باقر، بعدا یک آشپزخانه هم
درست کرد

حالا شده بودیم پنج دختر و یک پسر
به اضافه‌ی بابو پدربزرگم و
دو تا خانمش و
پدر و مادرم...
زندگی به سختی می‌گذشت
اما حرفه پدرم برای ما نان‌آوری داشت


همه این سختی‌ها کار را به جایی رساند
که پدرم تصمیم به بازگشت داوطلبانه گرفت
خیلی‌ها به افغانستان
برگشته بودند
با اینکه جنگ و فقر و ناامنی بود...
اما به قول خودشان آن مشکلات به این مشکلات، در


کم کم
پدرم، از ترس افغانی‌بگیرها، سر کار هم نرفت
قبلا اگر نان و پنیری داشتیم
حالا همان هم نبود...
مخارج خانه افتاده بود به کارهای زنانه


سال ۷۱ تا ۷۶
در افغانستان جنگ بود
صحنه‌های جنگ را از تلویزیونِ
سیاه و سفید کوچکمان
می‌دیدیم و
برای وطن غصه می‌خوردیم




تا اینجا 👆🌸




#خاتون
ارسال اثر به:
🦋  @dokhtar_razavi_admin
🌸 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام🌸
💌 یک صفحه کتاب از #مسابقه «خاتون و قوماندان» اول، عکسنوشت رو مرور کن👆 🌸✏️ صفحه کتاب از اینجا، قسمت ۵ 👇 سال بعد در محله "بازار شلوغ" گلشهر خانه‌ای کوچک خریدیم دو اتاق کوچک و یک حیاط داشت پدرم اوستا باقر، بعدا یک آشپزخانه هم درست کرد حالا شده بودیم…
💌 یک صفحه کتاب از
#مسابقه «خاتون و قوماندان»


اول، عکسنوشت رو مرور کن👆
🌸✏️ صفحه کتاب از اینجا، قسمت ۶ 👇




همه کارهای خانه با من بود
خواهرها بچه‌تر بودند به مدرسه می‌رفتند
مادرم فقط خرید خانه را انجام می‌داد
مادرم خیالش از بابت خانه راحت بود
برای همین همه مراسم و
روضه‌ها و عیادتهای فامیل را می‌رفت

حتی زهرا
آخرین بچه‌اش را فقط شیر می‌داد و
به ما می‌سپردش
زهرا در آغوش من بزرگ شد
حتی وقتی می‌رفتم خانه دوستانم
او را هم با خودم می‌بردم

به همه این ماجراها
باید خواستگاران متعدد را هم اضافه کنم
در فرهنگ ما وقتی
دختری درس نمی‌خواند
و داخل خانه کار می‌کرد آماده ازدواج بود

سن و سالش مهم نیست
سن و سال خواستگاران هم گاهی نمی‌خورد
مثلاً وقتی کلاس پنجم را ادامه ندادم
پیرمردی از فامیل
به خواستگاریم آمده بود


بعدها خواستگار دیگری آمد
عموی کوچکم به پدرم نامه داد که
دخترت را به این‌ها نده
چون عموی من
برای دخترطلب به خانه آنها
رفته بود و آنها جواب رد داده بودند

استدلال عمو این بود که
ما که آن وقت آدم نبودیم، حالا
دختر ما خوب شد و
می‌خواهند بیایند دخترطلب!




تا اینجا 👆🌸




#خاتون
ارسال اثر به:
🦋  @dokhtar_razavi_admin