Forwarded from ز
نشسته بودم. بیزن، بیبچه، بیکار از لایِ نردههای شاخگوزنی که قرار بود کونِ هر دزدیُ پاره کنه، نگاه میکردم ببینم کبوترِ سفید، اومده یا نه هنوز. از آفتاب برمیاومد ساعت یازده باشه، زود بود هنوز. فکری بودم کبوترُ بهونه کنم برم پیشِ نگهبانِ ساختمون روبهرو که ادارهای بیاربابرجوع بود، بگم:
-کفترم نشسته رو هرهی پنجرهی طبقه هفتمی... برم بگیرمش؟
بعد که طرف تا بخواد زرنگبازی دربیاره و مثلاً باهوش جلوه کنه، اینقدر با اصطلاحات و تکیه کلامهای کفتربازی بمبارانش کنم که جا بزنه، بذاره به بهونهی کفتر بِرم تو ساختمون تا ببینمش. دیدم بهش بگم:
ـ خانم عزیز! جان هرکسی دوست داری اینقدر رنگِ روشن نپوش، اصلاً بهت نمییاد!
اما همهی اینا بادِ هوا بود. این روزها کی راستیراستی دلش میخواد یکی پیدا بشه بیچشمداشتی بگه چی بپوشه که بهش بیاد؟ شک نکن به چشم یه خُلوضع نگات میکنن. تندی گوشیِ همراشونُ درمیآرن تا از تو فیلم بگیرن از بقیه، بیلاخ! حرصم از این میگرفت که وقتی بیدار شدم از زور دلدرد و احتیاج به دستبهآب بود، اما حالا یکساعتی میشد که نشسته بودم منتظرِ اومدنش. دیگه هم خوابم نمیاومد. بلند شدم تا سیگار پیدا کنم. تلفنم زنگ خورد اما نمیدونستم کجاست. بدیِ زیرزمین اینِ که صدا بد توش میپیچه آدم منبع صدا رو گم میکنه. قطع شد. به درک... کارداشته باشه زنگ میزنه. دلم پیچ خورد. این خوب بود. خوبی زیرزمین اینِ که توش بگوزی انگار رستم گوزیده. تلفن زنگ خورد. کار داشت انگار. زیرِ راحتیِ کنارِ شومینه بود. شماره غریب بود. موبایل بود اما ندیده بودم تا حالا.
ـ بله؟
ـ سلام گَوَلِه!
زمان دوردرجا زد، گَوَلِه... بیستوهشت سال رفت عقب، دمِ سنگری تو جهنمِ کانال ماهی ایستاد. دوازده نفر بودیم. یهدسته. من تیربارچی بودم با دو خدمه. عملیات اولی بود که با این دسته بودم. دیر رسیدم به اعزام، گردان خودمون پر بود. وقت هم نبود. عملیات هفتهی دیگه بود. اینُ هم ما میدونستیم، هم دشمن. با ناهار انگور دادن. انگورهایی که مردم ساقهبهساقه برای رزمندگان کاشته، داشته و برداشته بودن. برای هر سنگر قدِ نیمکیلو انگور رسید. یکی بود اسمش... اسمش... گل داشت... گل چی؟ گلچین!
ـ گلچین تویی؟
ـ ماشالاه به حافظه معلومه وضعت توپِ توپِ که اینقد سردماغی؟
🗞با زن نشسته/محمد بکایی
در شماره دوم فصلنامه ی« داستان شیراز » بخوانید.
@dastaneshiraz
-کفترم نشسته رو هرهی پنجرهی طبقه هفتمی... برم بگیرمش؟
بعد که طرف تا بخواد زرنگبازی دربیاره و مثلاً باهوش جلوه کنه، اینقدر با اصطلاحات و تکیه کلامهای کفتربازی بمبارانش کنم که جا بزنه، بذاره به بهونهی کفتر بِرم تو ساختمون تا ببینمش. دیدم بهش بگم:
ـ خانم عزیز! جان هرکسی دوست داری اینقدر رنگِ روشن نپوش، اصلاً بهت نمییاد!
اما همهی اینا بادِ هوا بود. این روزها کی راستیراستی دلش میخواد یکی پیدا بشه بیچشمداشتی بگه چی بپوشه که بهش بیاد؟ شک نکن به چشم یه خُلوضع نگات میکنن. تندی گوشیِ همراشونُ درمیآرن تا از تو فیلم بگیرن از بقیه، بیلاخ! حرصم از این میگرفت که وقتی بیدار شدم از زور دلدرد و احتیاج به دستبهآب بود، اما حالا یکساعتی میشد که نشسته بودم منتظرِ اومدنش. دیگه هم خوابم نمیاومد. بلند شدم تا سیگار پیدا کنم. تلفنم زنگ خورد اما نمیدونستم کجاست. بدیِ زیرزمین اینِ که صدا بد توش میپیچه آدم منبع صدا رو گم میکنه. قطع شد. به درک... کارداشته باشه زنگ میزنه. دلم پیچ خورد. این خوب بود. خوبی زیرزمین اینِ که توش بگوزی انگار رستم گوزیده. تلفن زنگ خورد. کار داشت انگار. زیرِ راحتیِ کنارِ شومینه بود. شماره غریب بود. موبایل بود اما ندیده بودم تا حالا.
ـ بله؟
ـ سلام گَوَلِه!
زمان دوردرجا زد، گَوَلِه... بیستوهشت سال رفت عقب، دمِ سنگری تو جهنمِ کانال ماهی ایستاد. دوازده نفر بودیم. یهدسته. من تیربارچی بودم با دو خدمه. عملیات اولی بود که با این دسته بودم. دیر رسیدم به اعزام، گردان خودمون پر بود. وقت هم نبود. عملیات هفتهی دیگه بود. اینُ هم ما میدونستیم، هم دشمن. با ناهار انگور دادن. انگورهایی که مردم ساقهبهساقه برای رزمندگان کاشته، داشته و برداشته بودن. برای هر سنگر قدِ نیمکیلو انگور رسید. یکی بود اسمش... اسمش... گل داشت... گل چی؟ گلچین!
ـ گلچین تویی؟
ـ ماشالاه به حافظه معلومه وضعت توپِ توپِ که اینقد سردماغی؟
🗞با زن نشسته/محمد بکایی
در شماره دوم فصلنامه ی« داستان شیراز » بخوانید.
@dastaneshiraz
Forwarded from ز
در رد ادبیات میانه - رضا بهاری زاده
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال اول-شماره اول 1394)
ادبیات "میانه[1]"
برای شروع، ابتدا باید بدانیم که دقیقاً با چه چیزی طرفیم و چیزی که در این مدت به عنوان ادبیات میانه از آن سخن گفته میشود، چیست. منظور همان ادبیات "درجه دو" است، که ناباکوف عقیده دارد این نوع ادبیات به خاطر آنکه در نگاه اول درجه یک به نظر میرسد بدترین نوع ادبیات است؛ یا چیزی دیگر؟
برای این کار لازم است مصاحبه آقای یوسف علیخانی نویسنده، گرداننده و مالک نشر آموت را بخوانیم.
این مصاحبه اواخر سال 90 در قدس آنلاین منتشر شده
چیزی که امروز انگار در کتابهای ادبی ما رنگ باخته است؛ عنصر «قصه پردازی». تیراژهای اشک آور 1100 نسخه و گاه تأسف انگیزتر 500 نسخه مجموعه های ادبی، شبیه سلول های سرطانی شده که صنعت نشر ما، عجیب به آن مبتلاست. خواننده هم ناامید از درمان این بیماری، دیگر سراغی از آن نمی گیرد؛ در چنین شرایطی آیا می توان به آینده ادبیات ایران و آشتی دوباره خوانندگان با نویسندگان، امیدوار بود. در گفتگو با یوسف علیخانی، نویسنده ای که سه گانه مجموعه داستانهای کوتاه او در فضای روستای زادگاهش «میلک» تا کنون چند جایزه ادبی را برده و تا چهار چاپ هم خورده و چند سالی هم می شود که با راه انداختن نشر «آموت»، خودش را درگیر این حوزه کرده است، حرف های خوبی گفته شد که خواندنش، خالی از لطف نیست.
س 1. آقای علیخانی! به عنوان نویسنده ای که به حوزه نشر هم ورود پیدا کرده ، وضعیت فروش داستان و رمان های ایرانی را چطور می بینید؟ مردم هنوز هم دنبال خواندن این کتابها هستند؟...
متن کامل در لینک زیر:
http://heyratacademy.ir/main/news.php?action=view&id=506
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال اول-شماره اول 1394)
ادبیات "میانه[1]"
برای شروع، ابتدا باید بدانیم که دقیقاً با چه چیزی طرفیم و چیزی که در این مدت به عنوان ادبیات میانه از آن سخن گفته میشود، چیست. منظور همان ادبیات "درجه دو" است، که ناباکوف عقیده دارد این نوع ادبیات به خاطر آنکه در نگاه اول درجه یک به نظر میرسد بدترین نوع ادبیات است؛ یا چیزی دیگر؟
برای این کار لازم است مصاحبه آقای یوسف علیخانی نویسنده، گرداننده و مالک نشر آموت را بخوانیم.
این مصاحبه اواخر سال 90 در قدس آنلاین منتشر شده
چیزی که امروز انگار در کتابهای ادبی ما رنگ باخته است؛ عنصر «قصه پردازی». تیراژهای اشک آور 1100 نسخه و گاه تأسف انگیزتر 500 نسخه مجموعه های ادبی، شبیه سلول های سرطانی شده که صنعت نشر ما، عجیب به آن مبتلاست. خواننده هم ناامید از درمان این بیماری، دیگر سراغی از آن نمی گیرد؛ در چنین شرایطی آیا می توان به آینده ادبیات ایران و آشتی دوباره خوانندگان با نویسندگان، امیدوار بود. در گفتگو با یوسف علیخانی، نویسنده ای که سه گانه مجموعه داستانهای کوتاه او در فضای روستای زادگاهش «میلک» تا کنون چند جایزه ادبی را برده و تا چهار چاپ هم خورده و چند سالی هم می شود که با راه انداختن نشر «آموت»، خودش را درگیر این حوزه کرده است، حرف های خوبی گفته شد که خواندنش، خالی از لطف نیست.
س 1. آقای علیخانی! به عنوان نویسنده ای که به حوزه نشر هم ورود پیدا کرده ، وضعیت فروش داستان و رمان های ایرانی را چطور می بینید؟ مردم هنوز هم دنبال خواندن این کتابها هستند؟...
متن کامل در لینک زیر:
http://heyratacademy.ir/main/news.php?action=view&id=506
heyratacademy.ir
مدرسه داستان نویسی حیرت
مدرسه حیرت
Forwarded from ز
🗞زن از مقابل دار قالي بلند شد. رفت و اينبار هم بر چارچوب در ايستاد. هوهوي بيوقفهی باد در سرش پيچيده بود. به پيكر آويخته بر درخت خشك چشم دوخت؛ زار و بدشكل، شايد ميوهی ناخلفي برآمده و خشكيده بر شاخهاش، يا شايد تنهاي خشك، رویيده بر شاخهاي خشكتر، آمادهي فروافتادن و غلطيدن، اما نه با دستهاي باد؛ انگشتهايي دراز و سياه، چون شاخههاي گرهدار و خشكيدهي درخت. لرزان چون هماو.
" فَجَعَلَهُ غُثآءً احوي... "
باد خواند و اندكي فرونشست، غبار خوابيد، خاكي كه خشتهاي ساييده سپرده بودند به بيابان.
سر چرخاند، ديوار خشتي از كمر ريخته و بر بسترش فروكوژيده بود.
سايهی درخت تا پايين ديوار كش آمد و بر شكم آبستن ديوار خميد، چون مار سياهي به گورستان پشت ديوار ميخزيد.
"... لقد خلقنَا الانسان في كَبَد... لقد خلقنَا الانسان في كَبَد... "
باز هم باد شريرانه در گوشش نجوا كرد، به تكرار چون قبل، گويي شبههرازي برملا بر دهاني مستور.
گشت؛ پيرزن نشسته بر سنگ زيرين آسيا به حركتي، دوكش را از سرانگشت رها كرد، چرخيد و چرخيد، رشتهها بههم آويختند، پيچ در پيچ. ريسمان به بلنداي قامت نشستهي پيرزن جان گرفت، به بالاي خودش پيچيد و قد راست كرد، تابيد تا فرق آسمان و سخت خشكيد، چون طناب دار آويخته بر درخت، سياهوسپيد، ابلق.
به درون واگشت، كوبيد. انگشتهاي بلندِ شانه بر تن قالي بينقش نشست، خراشيد و فرو رفت، باز بيرون كشيد، رعشه بر تارهاي نيمهگسيختهاش افتاد، آويخته بر هزار دار لرزان فرياد كشيد.
گره زد، كوبيد. باد دميد.
"... نفّاثات في العُقَد..."
باز كوبيد. سفير درد به كالبد تهي هزاران كوزه پشت سرش ريخت و پيچيد. پيچيد و باز بيرون ريخت، هزار برابر بار.
باد بالا گرفت. پژواك فريادها بر تنپيكر خشكيده بر درخت واتاخت به سويش، سوار بر دم و بازدم دهليز.
"... ولا يزيد الظالمين الّا خسارا... ولا يزيد الظالمين الّا خسارا..".
مضطرب، همنفير باد. شايد هم اينبار فقط دهليز بود كه ميخواند، نه باد...
📌در تنهایی زیر دوک نوشته ی سعید احمدزاده، در شماره دوم فصلنامه ی« داستان شیراز» بخوانید.
@dastaneshiraz
" فَجَعَلَهُ غُثآءً احوي... "
باد خواند و اندكي فرونشست، غبار خوابيد، خاكي كه خشتهاي ساييده سپرده بودند به بيابان.
سر چرخاند، ديوار خشتي از كمر ريخته و بر بسترش فروكوژيده بود.
سايهی درخت تا پايين ديوار كش آمد و بر شكم آبستن ديوار خميد، چون مار سياهي به گورستان پشت ديوار ميخزيد.
"... لقد خلقنَا الانسان في كَبَد... لقد خلقنَا الانسان في كَبَد... "
باز هم باد شريرانه در گوشش نجوا كرد، به تكرار چون قبل، گويي شبههرازي برملا بر دهاني مستور.
گشت؛ پيرزن نشسته بر سنگ زيرين آسيا به حركتي، دوكش را از سرانگشت رها كرد، چرخيد و چرخيد، رشتهها بههم آويختند، پيچ در پيچ. ريسمان به بلنداي قامت نشستهي پيرزن جان گرفت، به بالاي خودش پيچيد و قد راست كرد، تابيد تا فرق آسمان و سخت خشكيد، چون طناب دار آويخته بر درخت، سياهوسپيد، ابلق.
به درون واگشت، كوبيد. انگشتهاي بلندِ شانه بر تن قالي بينقش نشست، خراشيد و فرو رفت، باز بيرون كشيد، رعشه بر تارهاي نيمهگسيختهاش افتاد، آويخته بر هزار دار لرزان فرياد كشيد.
گره زد، كوبيد. باد دميد.
"... نفّاثات في العُقَد..."
باز كوبيد. سفير درد به كالبد تهي هزاران كوزه پشت سرش ريخت و پيچيد. پيچيد و باز بيرون ريخت، هزار برابر بار.
باد بالا گرفت. پژواك فريادها بر تنپيكر خشكيده بر درخت واتاخت به سويش، سوار بر دم و بازدم دهليز.
"... ولا يزيد الظالمين الّا خسارا... ولا يزيد الظالمين الّا خسارا..".
مضطرب، همنفير باد. شايد هم اينبار فقط دهليز بود كه ميخواند، نه باد...
📌در تنهایی زیر دوک نوشته ی سعید احمدزاده، در شماره دوم فصلنامه ی« داستان شیراز» بخوانید.
@dastaneshiraz
وقتی سایه پنجره روی پرده ها افتاد ساعت بین هفت و هشت بود و من دوباره پابند زمان بودم و صدای ساعت را می شنیدم. این ساعت پدر بزرگ بود و وقتی پدر آنرا بمن داد گفت، کونتین من بقعه همه امیدها و آرزوها را بتو میدهم. بطرز عذاب دهنده ای شایسته است که آنرا برای تحصیل پوچی تجارت بشری بکار ببری که همانقدر بدرد احتیاجات شخصیت بخورد که بدرد احتیاجات پدرت یا پدر پدرت خورد. من اینرا به تو میدهم نه برای اینکه بیاد زمان باشی بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی. گفت چون هیچ نبردی فتح نمیشود حتی درهم نمی گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را برخش میکشاند و پيروزي خیال فیلسوفها و احمقها است.
ساعت به جعبه قابش تکیه داشت و من دراز کشیده بودم و بآن گوش میدادم. یعنی صدای آنرا می شنیدم. گمان نمیکنم هیچوقت کسی عمدا به یک ساعت مچی یا دیواری گوش بدهد. کسی مجبور نیست. ممکن است مدت درازی از صدای آن غافل باشی، بعد یک ثانیه تیک و تاک میتواند بدون وقفه در ذهنت رژه طولانی و رو به زوال زمانی را که نمی شنیدی بوجود بیاورد. آنطور که پدر میگفت، میشود مسیح را دید که روی شعاع های دور و دراز و تنهای نور راه میرود. و فرانسیس قدیس که میگفت، مرگ ای خواهر کوچک، که هرگز خواهر هم نداشت.
@dastankhallagh
خشم و هیاهو
ویلیام فاکنر
ساعت به جعبه قابش تکیه داشت و من دراز کشیده بودم و بآن گوش میدادم. یعنی صدای آنرا می شنیدم. گمان نمیکنم هیچوقت کسی عمدا به یک ساعت مچی یا دیواری گوش بدهد. کسی مجبور نیست. ممکن است مدت درازی از صدای آن غافل باشی، بعد یک ثانیه تیک و تاک میتواند بدون وقفه در ذهنت رژه طولانی و رو به زوال زمانی را که نمی شنیدی بوجود بیاورد. آنطور که پدر میگفت، میشود مسیح را دید که روی شعاع های دور و دراز و تنهای نور راه میرود. و فرانسیس قدیس که میگفت، مرگ ای خواهر کوچک، که هرگز خواهر هم نداشت.
@dastankhallagh
خشم و هیاهو
ویلیام فاکنر
Forwarded from ز
شماره سوم فصلنامه«داستان شیراز» تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر را با برنامک های(اپلیکیشن) طاقچه و فیدیبو تهیه کنید.👇👇
لینک دریافت نسخه androidو ios از طریق کتابخوان طاقچه:
https://taaghche.ir/book/30567
لینک دریافت نسخه androidو iosو windows از طریق کتابخوان فیدیبو:
https://www.fidibo.com/book/view/79383
آگاهی های بیشتر و ارتباط مستقیم با شناسه ی:
https://t.me/dastaneshiraz
لینک دریافت نسخه androidو ios از طریق کتابخوان طاقچه:
https://taaghche.ir/book/30567
لینک دریافت نسخه androidو iosو windows از طریق کتابخوان فیدیبو:
https://www.fidibo.com/book/view/79383
آگاهی های بیشتر و ارتباط مستقیم با شناسه ی:
https://t.me/dastaneshiraz
Forwarded from ز
راهنمای تصویری نصب اپلیکیشن فیدیبو برای ویندوز و دانلود فصلنامه« داستان شیراز»👆👆👆
Forwarded from ز
راهنمای تصویری نصب اپلیکیشن طاقچه برای اندروید و دانلود فصلنامه«داستان شیراز»
Forwarded from ز
در " بخش تخصصی تحلیل و نقد شعرِ " ، از شماره سومِ فصلنامه « #داستان_شیراز » ، می خوانید :
پیش درآمدی بر تحلیل و نقد تخصصی شعر امروز ایران : مباحثی پیرامونِ نگاه به شعرِ امروز ( بخش اول ) / #احسان_نعمتاللهی
¤
آنچه که خوانندهی محترم و فرهیخته از نظر میگذراند، بخشی از پروژهی پژوهشیِ چند منظورهای در حیطهی نقد و تحلیل ساختاری و پساساختاری جریانِ شعر معاصر و پیشرویِ فارسی است که توسط نگارندهی این سطور، در مدّتِ یک سالونیمِ گذشته (حد فاصل تیرماه ۱۳۹۵ تا دیماه ۱۳۹۶) صورت پذیرفته است.
¤
* بخش اول: #رضا_خانبهادر
۱.۱. انفعال تاریخی، فردیت اساطیر و میراث قهرمان، در شعری از « #رضا_خانبهادر » : چگونگیِ شکل گیریِ روایتی مدرن ، از تراژدی هایی که مبتنی بر نوعی اسطوره سازی ناکام ، قهرمانانِ رنگ - باخته و تاریخِ محتوم ، می باشد
۱.٢. روایت پژوهیِ ۶ شعرِ کوتاه و نیمه بلند از #رضا_خانبهادر، از منظرِ : ساختارِ رمزگان ها و نشانه شناسی ، نظامِ دلالتی ، کارکردِ مدرنِ استعاره های زبانی ، بیانِ روایی ، کنش های کلامی و روایی ، و ...
* بخش دوم: #مهدی_رضازاده
از مینی مالیسمِ صِرف ، تا روایت های موجزِ هنری : ایماژیسمِ مدرن و شعرِ کوتاه
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #مهدی_رضازاده )
* بخش سوم: #محمدحسن_مرتجا
کارکردِ پرسونا و کاربستِ آیرونی ، در تولید همزمانِ معنا و ساختارِ تجربی در زبانِ شعر ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #محمدحسن_مرتجا )
* بخش چهارم: #خسرو_بنایی
نگاهی به کارکردِ گزاره های استفهامی ، عناصرِ عاطفیِ بادوام ، چگونگیِ گذار از دلالت های منتزع به دلالت های ملموس در روایت های معنا گریز ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #خسرو_بنایی )
* بخش پنجم: #اکبر_قناعتزاده
سیالیتِ روایی در فضاسازی های زبانی - تصویریِ شعر ، کاربستِ ترادف معنایی واژگان در روایت های مدرن ، چگونگی تعیین صدق و ارزشِ موتیف ها در زیست جهان شاعر ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #اکبر_قناعتزاده )
* بخش ششم: #فیروزه_محمدزاده
روایت پژوهیِ ۶ شعر کوتاه و نیمه بلند از #فیروزه_محمدزاده ، از منظرِ : چگونگیِ تقلیل پذیریِ ادراک به تأویل ، تکنیک زدگی و شگرد محوری در ساختارِ روایی شعر ، چگونگیِ انضمامی سازیِ تناظرهای تقابلی ، اندام زدایی از موتیف های مسلّط ، چگونگیِ طرحِ پرسش های انتولوژیک در ساحتِ جنسیت ، و ...
* بخش هفتم: زبانشناسی شناختی و شعر پیشروی فارسی
خلاصهای از مقالهای پژوهشی ، با عنوانِ:
زبانشناسی شناختی و شعر پیشروی فارسی
( نگارنده: #احسان_نعمتاللهی )
ارائه در:
نخستین کنگره ملی پژوهشهای نوین در روانشناسی شناختی (مغز و شناخت)
نوزدهم و بیستم اردیبهشتماه ٩۶، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه گیلان
کلیدواژهها: زبانشناسی شناختی، شعر مدرن فارسی، استعاره، اشارهگرها، عناصر دراماتیک شعر.
٧. ۱. چکیده ی مقاله ی اصلی
٧. ٢ . بخشی از مقدمه، پرسش و هدف پژوهش
٧. ٣. بخشی از مبانی نظری پژوهش:
٧. ٣. ۱. استعاره از دیدگاه زبانشناسی شناختی
٧. ٣. ٢. پرسپکتیو در روایت از دیدگاه زبانشناسی شناختی
٧. ۴. نمونههای مطالعاتی (شاملِ اشعار مورد پژوهش در مقاله ی اصلی )
ـ #علی_باباچاهی ، ۱۳۹۵: آئورا و دیگران من، چاپ اول، انتشارات پاتیزه
ـ #شاپور_پساوند ، ۱۳۹۶: این هم بهار!، چاپ اول، انتشارات نوید شیراز
ـ #رزا_جمالی ، ۱۳۹۲: این ساعت شنی که بهخواب رفته است، چاپ دوم، نشر چشمه
ـ #ندا_کامیاب ، ۱۳۹۵: باید بایستم وسط دشت آفتابگردان ون گوک، چاپ اول،نشر نیلوفر
ـ #کیوان_نریمانی ، ۱۳۹۲: مترو جای خوبی برای رقص و خواب نبود، چاپ اول، نشر نیلوفر
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۲: بنفش بنفشهای جهان
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۵: غیاب تو را میگویم، چاپ اول، نشر ادبی الف
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۵: بر ایوان چراغی نیست، چاپ اول، انتشارات ماه باران
ـ #شاپور_جورکش ، ۱۳۷۹: نام دیگر دوزخ، چاپ اول، انتشارات آگاه
٧. ۵. بخشی از نتایج و بحث:
٧. ۵. ۱. نگاهی به دو شعر از #رزا_جمالی
٧. ۵. ٢. بخشی از بحثِ پژوهش پیرامونِ اشعارِ مذکور
٧. ۶. نتیجهگیری
¤
شماره سوم فصلنامه «داستان شیراز» " تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر " را با برنامک های (اپلیکیشن) طاقچه و فیدیبو ، تهیه کنید.
👇👇👇
لینک دریافت نسخه android و ios از طریق کتابخوان طاقچه:
https://taaghche.ir/book/30567
لینک دریافت نسخه androidو ios و windows از طریق کتابخوان فیدیبو:
https://www.fidibo.com/book/view/79383
آگاهی های بیشتر و ارتباط مستقیم با شناسه ی:
https://t.me/dastaneshiraz
¤
ارتباط با دبیر بخش تخصصی شعر:
شناسه ی تلگرام :
@EhsanNematollahii
پست الکترونیکی :
agron.6630@yahoo.com
( با ارادت و احترام : احسان نعمت اللهی )
پیش درآمدی بر تحلیل و نقد تخصصی شعر امروز ایران : مباحثی پیرامونِ نگاه به شعرِ امروز ( بخش اول ) / #احسان_نعمتاللهی
¤
آنچه که خوانندهی محترم و فرهیخته از نظر میگذراند، بخشی از پروژهی پژوهشیِ چند منظورهای در حیطهی نقد و تحلیل ساختاری و پساساختاری جریانِ شعر معاصر و پیشرویِ فارسی است که توسط نگارندهی این سطور، در مدّتِ یک سالونیمِ گذشته (حد فاصل تیرماه ۱۳۹۵ تا دیماه ۱۳۹۶) صورت پذیرفته است.
¤
* بخش اول: #رضا_خانبهادر
۱.۱. انفعال تاریخی، فردیت اساطیر و میراث قهرمان، در شعری از « #رضا_خانبهادر » : چگونگیِ شکل گیریِ روایتی مدرن ، از تراژدی هایی که مبتنی بر نوعی اسطوره سازی ناکام ، قهرمانانِ رنگ - باخته و تاریخِ محتوم ، می باشد
۱.٢. روایت پژوهیِ ۶ شعرِ کوتاه و نیمه بلند از #رضا_خانبهادر، از منظرِ : ساختارِ رمزگان ها و نشانه شناسی ، نظامِ دلالتی ، کارکردِ مدرنِ استعاره های زبانی ، بیانِ روایی ، کنش های کلامی و روایی ، و ...
* بخش دوم: #مهدی_رضازاده
از مینی مالیسمِ صِرف ، تا روایت های موجزِ هنری : ایماژیسمِ مدرن و شعرِ کوتاه
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #مهدی_رضازاده )
* بخش سوم: #محمدحسن_مرتجا
کارکردِ پرسونا و کاربستِ آیرونی ، در تولید همزمانِ معنا و ساختارِ تجربی در زبانِ شعر ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #محمدحسن_مرتجا )
* بخش چهارم: #خسرو_بنایی
نگاهی به کارکردِ گزاره های استفهامی ، عناصرِ عاطفیِ بادوام ، چگونگیِ گذار از دلالت های منتزع به دلالت های ملموس در روایت های معنا گریز ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #خسرو_بنایی )
* بخش پنجم: #اکبر_قناعتزاده
سیالیتِ روایی در فضاسازی های زبانی - تصویریِ شعر ، کاربستِ ترادف معنایی واژگان در روایت های مدرن ، چگونگی تعیین صدق و ارزشِ موتیف ها در زیست جهان شاعر ، و ...
( مطالعه موردی : نگاهی به شعری از #اکبر_قناعتزاده )
* بخش ششم: #فیروزه_محمدزاده
روایت پژوهیِ ۶ شعر کوتاه و نیمه بلند از #فیروزه_محمدزاده ، از منظرِ : چگونگیِ تقلیل پذیریِ ادراک به تأویل ، تکنیک زدگی و شگرد محوری در ساختارِ روایی شعر ، چگونگیِ انضمامی سازیِ تناظرهای تقابلی ، اندام زدایی از موتیف های مسلّط ، چگونگیِ طرحِ پرسش های انتولوژیک در ساحتِ جنسیت ، و ...
* بخش هفتم: زبانشناسی شناختی و شعر پیشروی فارسی
خلاصهای از مقالهای پژوهشی ، با عنوانِ:
زبانشناسی شناختی و شعر پیشروی فارسی
( نگارنده: #احسان_نعمتاللهی )
ارائه در:
نخستین کنگره ملی پژوهشهای نوین در روانشناسی شناختی (مغز و شناخت)
نوزدهم و بیستم اردیبهشتماه ٩۶، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه گیلان
کلیدواژهها: زبانشناسی شناختی، شعر مدرن فارسی، استعاره، اشارهگرها، عناصر دراماتیک شعر.
٧. ۱. چکیده ی مقاله ی اصلی
٧. ٢ . بخشی از مقدمه، پرسش و هدف پژوهش
٧. ٣. بخشی از مبانی نظری پژوهش:
٧. ٣. ۱. استعاره از دیدگاه زبانشناسی شناختی
٧. ٣. ٢. پرسپکتیو در روایت از دیدگاه زبانشناسی شناختی
٧. ۴. نمونههای مطالعاتی (شاملِ اشعار مورد پژوهش در مقاله ی اصلی )
ـ #علی_باباچاهی ، ۱۳۹۵: آئورا و دیگران من، چاپ اول، انتشارات پاتیزه
ـ #شاپور_پساوند ، ۱۳۹۶: این هم بهار!، چاپ اول، انتشارات نوید شیراز
ـ #رزا_جمالی ، ۱۳۹۲: این ساعت شنی که بهخواب رفته است، چاپ دوم، نشر چشمه
ـ #ندا_کامیاب ، ۱۳۹۵: باید بایستم وسط دشت آفتابگردان ون گوک، چاپ اول،نشر نیلوفر
ـ #کیوان_نریمانی ، ۱۳۹۲: مترو جای خوبی برای رقص و خواب نبود، چاپ اول، نشر نیلوفر
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۲: بنفش بنفشهای جهان
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۵: غیاب تو را میگویم، چاپ اول، نشر ادبی الف
ـ #سیروس_نوذری ، ۱۳۹۵: بر ایوان چراغی نیست، چاپ اول، انتشارات ماه باران
ـ #شاپور_جورکش ، ۱۳۷۹: نام دیگر دوزخ، چاپ اول، انتشارات آگاه
٧. ۵. بخشی از نتایج و بحث:
٧. ۵. ۱. نگاهی به دو شعر از #رزا_جمالی
٧. ۵. ٢. بخشی از بحثِ پژوهش پیرامونِ اشعارِ مذکور
٧. ۶. نتیجهگیری
¤
شماره سوم فصلنامه «داستان شیراز» " تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر " را با برنامک های (اپلیکیشن) طاقچه و فیدیبو ، تهیه کنید.
👇👇👇
لینک دریافت نسخه android و ios از طریق کتابخوان طاقچه:
https://taaghche.ir/book/30567
لینک دریافت نسخه androidو ios و windows از طریق کتابخوان فیدیبو:
https://www.fidibo.com/book/view/79383
آگاهی های بیشتر و ارتباط مستقیم با شناسه ی:
https://t.me/dastaneshiraz
¤
ارتباط با دبیر بخش تخصصی شعر:
شناسه ی تلگرام :
@EhsanNematollahii
پست الکترونیکی :
agron.6630@yahoo.com
( با ارادت و احترام : احسان نعمت اللهی )
Forwarded from ز
شماره سوم فصلنامه «داستان شیراز»
۱۴۳صفحه
حجم فایل ۱۷مگابایت
در بخش نقد و معرفی می خوانید:
رد مرگ در هیئت یک پرونده؛ تحلیلی بر رمان « کدامین گل به غم بسرشته تر» اثر مجید خادم/ امیرحسین طاهری نژاد
زبانی کم بسامد؛ بررسی و معرفی رمان « پری و دیوانه» اثر مهدی فاموری/ مسعود هوشیار
استعاره در محتوا فرایند در فرم؛ بررسی دو داستان کوتاه« غوطه ور در فرمالین» و « بختک» اثر عباس باباعلی/ مهدی نیک بین
این دوربین به جایی وصل نیست؛ یادداشتی بر داستان کوتاه«نیمه عمر» اثر قاسم طوبایی/ مجتبا نیک سرشت
@dastaneshiraz
۱۴۳صفحه
حجم فایل ۱۷مگابایت
در بخش نقد و معرفی می خوانید:
رد مرگ در هیئت یک پرونده؛ تحلیلی بر رمان « کدامین گل به غم بسرشته تر» اثر مجید خادم/ امیرحسین طاهری نژاد
زبانی کم بسامد؛ بررسی و معرفی رمان « پری و دیوانه» اثر مهدی فاموری/ مسعود هوشیار
استعاره در محتوا فرایند در فرم؛ بررسی دو داستان کوتاه« غوطه ور در فرمالین» و « بختک» اثر عباس باباعلی/ مهدی نیک بین
این دوربین به جایی وصل نیست؛ یادداشتی بر داستان کوتاه«نیمه عمر» اثر قاسم طوبایی/ مجتبا نیک سرشت
@dastaneshiraz
Forwarded from ز
X=V.T معادلهی سه مجهولی نیست.
زهرا قادرپور
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال دوم-شماره دوم 1395)
مجموعه داستان X=V.T اثر محمدهادی پورابراهیم توسط نشر شهرداد در بهار 1394 در 133 صفحه منتشر شد. داستانهای کوتاه این مجموعه شامل اینهاست: سبیلتان کج شده است قربان، آخرین دیدار با خانم لِیلِی، کمین در میدان امام، آنا باز، X=V.T، عابر، گرگومیش، ماهورا، هاچبک، هیچ ربطی به ماه ندارد، راگو، با مه میآید با گرگ میرود.
نقطهی قوت داستانهای این کتاب، تکنیکهای روایی خلاقانه و استفادهی ماهرانه از ابزارهای روایت است. بیشتر داستانهای این کتاب را راوی اول شخص روایت میکند که یا شخصیت اصلی خود داستان است و یا شخصی است که در مقام راوی ماجرایی را روایت میکند.
عدم استفادهی نویسنده از نقطه و ویرگول در بسیاری از داستانهای این کتاب قابل توجه است. محمدهادی پورابراهیم علاوه بر داستاننویسی، مقالاتی نیز در زمینهی زبان و زبانشناسی به چاپ رسانده است، بنابراین به نظر نمیرسد که نویسنده تنها به خاطر سبک شخصی و بدون علت از بهکارگیری این علائم صرفنظر کرده باشد. روایت اول شخص و عدم استفاده از نقطه و ویرگول باعث شده است که لحن متن، محاورهایتر شود. استفاده از این روش در قسمتهایی از داستانها که راوی به صورت جریان سیالذهن مطالبی را بیان میکند و یا زمانی که ذهنیات شخصیتهای داستان را بیان میکند، کارکرد ساختاری این مسئله را توجیه میکند. مخاطب را بیشتر با داستان همراه میکند، به شخصیتپردازی راوی کمک میکند و از سلطهی راوی بر مخاطب و قطعیت روایت او میکاهد....
متن کامل این معرفی را در لینک زیر مطالعه فرمایید:
http://heyratacademy.ir/main/news.php?action=view&id=508
زهرا قادرپور
(به نقل از نشریه ی ادبیات داستانی “داستان خلاقانه سال(حیرت)” سال دوم-شماره دوم 1395)
مجموعه داستان X=V.T اثر محمدهادی پورابراهیم توسط نشر شهرداد در بهار 1394 در 133 صفحه منتشر شد. داستانهای کوتاه این مجموعه شامل اینهاست: سبیلتان کج شده است قربان، آخرین دیدار با خانم لِیلِی، کمین در میدان امام، آنا باز، X=V.T، عابر، گرگومیش، ماهورا، هاچبک، هیچ ربطی به ماه ندارد، راگو، با مه میآید با گرگ میرود.
نقطهی قوت داستانهای این کتاب، تکنیکهای روایی خلاقانه و استفادهی ماهرانه از ابزارهای روایت است. بیشتر داستانهای این کتاب را راوی اول شخص روایت میکند که یا شخصیت اصلی خود داستان است و یا شخصی است که در مقام راوی ماجرایی را روایت میکند.
عدم استفادهی نویسنده از نقطه و ویرگول در بسیاری از داستانهای این کتاب قابل توجه است. محمدهادی پورابراهیم علاوه بر داستاننویسی، مقالاتی نیز در زمینهی زبان و زبانشناسی به چاپ رسانده است، بنابراین به نظر نمیرسد که نویسنده تنها به خاطر سبک شخصی و بدون علت از بهکارگیری این علائم صرفنظر کرده باشد. روایت اول شخص و عدم استفاده از نقطه و ویرگول باعث شده است که لحن متن، محاورهایتر شود. استفاده از این روش در قسمتهایی از داستانها که راوی به صورت جریان سیالذهن مطالبی را بیان میکند و یا زمانی که ذهنیات شخصیتهای داستان را بیان میکند، کارکرد ساختاری این مسئله را توجیه میکند. مخاطب را بیشتر با داستان همراه میکند، به شخصیتپردازی راوی کمک میکند و از سلطهی راوی بر مخاطب و قطعیت روایت او میکاهد....
متن کامل این معرفی را در لینک زیر مطالعه فرمایید:
http://heyratacademy.ir/main/news.php?action=view&id=508
Forwarded from ز
شماره سوم فصلنامه«داستان شیراز»
در بخش پرونده ویژه می خوانید:
لذت نوشتن؛ گفتگو صدرا افشین پور با عباس باباعلی
معجزه ی کار گروهی؛ فرشید سادات شریفی
@dastaneshiraz
در بخش پرونده ویژه می خوانید:
لذت نوشتن؛ گفتگو صدرا افشین پور با عباس باباعلی
معجزه ی کار گروهی؛ فرشید سادات شریفی
@dastaneshiraz
وسط کافهی میلاد بودیم آن ساعت. سپیده بود که داشت داستان میخواند. همهی گوشها تیز که هجایی از صوت سپیده از ذهن جا نماند. مهرداد گفت که امروز قاسم نمیآید. قاسم این بار داستان خودش را داشت. داستانی که از سه تا پیام تلگرام که دوشب قبل به مهرداد داده بود شروع شد. مهرداد شروع داستان قاسم را خوانده بود حالا آمدهبود داستان سپیده را گوش کند.
مهرداد! شروع داستان قاسم چیست؟ همان سه تا پیام؟ میدانم هنوز وقتش نشده عین پیام ها را برایم بخوانی. برای همین مهرداد نقل به مضمون گفت: قاسم نمیاد چون با خانمش باید میرفت دکتر، نوبت داشت. اما مهرداد! شروع داستان قاسم اینجوری نبود سوزناک تر بود. همیشه همینجور است. آدم وقتی میرسد آخر داستان برمیگردد اولش را با دقت بیشتر نگاه میکند و نشان دیگران هم میدهد.
وقتی مهرداد شروع داستان قاسم را به روایت خودش برای ما گفت ما چه کار کردیم؟ درست یادم نیست. اما معلوم است. خیلی وقت ها آدم از شروع داستان زهر تراژیکش را حس نمیکند. اگرچه با مهارت دانهاش را توی شروع کاشته باشند. همه نگاهی به هم کردیم شاید، اندک سر تکان دادنی برای ادای تأسف، شاید برای کسری از ثانیه لبهامان آویزان شد اما خیلی سریع فراموش کردیم و گوش کردیم به داستان سپیده. خیلی که اهمیتی نداشت قاسم حتما هفتهی بعد میآمد.
اما خب اگر بود بهتر بود. خانمش بردهبودش دکتر. به زور شاید. کاش دکترها آنقدر سرتق نبودند. کاش خانمها کمتر نگران آدم بودند. چه می شد کرد؟ قاسم اگر بود لابد مثل همیشه یک دور خیلی با دقت گوش میکرد بعد که داستان تمام میشد دفترچه کوچکش را از جیبش درمیآورد و نکته های ریزی را که با دقت توی یک صفحه دفترچه نوشته بود، وقتی که برای بار اول داستان را توی خانه خوانده بود، میخواند. اما خب نبود. چه میشد کرد گرچه همه میدانستند اگر بود جلسهی خیلی بهتری میشد.
اگر بود شاید بیشتر میخندیدیم به کلکل های بامزه قاسم و مهرداد یا عطیه. شاید مدیریت جلسه را هم به عهده میگرفت. اگر بود شاید با تحکم شیریناش جلسهی عادلانهتری میشد. کسی نمیتوانست خیلی بیشتر از همه حرف بزند. و بحثهای دونفرهی کشدار کمتر میشد. اگر بود یک نفر توی جلسه وقتی سپیده داستانش تمام میشد سختتر اما دلسوزانهتر از همه ایرادهای او را میگفت و راهکارها را هم میداد. چقدر سپیده بیشتر خوش به حالش میشد. اما خب نیامده بود چه میشد کرد؟ داستان خودش را داشت و الان توی همین لحظهها که ما میرسیم به نقطهی اوج داستان سپیده، او هم توی نقطهی اوج داستان خودش بود توی سیسییو و دکترها تلاش میکردند احیایش کنند... و ما بیخبر از همه جا. داستان سپیده تمام شد. نظرها را گفتیم. شاید همان وقت داستان قاسم هم یک جایی دورتر از همهی ما تمام شد. اما فعلا قرار نبود برای ما خوانده شود. دو روز مانده بود. دو روز زود بود.
دو روز بعد مهرداد به من زنگ زد. مهرداد داستان را تا آخر شنیده بود. بی تحمل بود. قصه را برایم گفت جوری که مثلا زیاد هم غیرمنتظره نباشد. مگر میشود؟ کاملا غیرمنتظره بود. وقتی داستان زیادی رو باشد، زیادی رک باشد همه تکنیکهای روایتگری پوچ میشوند. آخر قصه که رسید تحملش تمام شد. گفت کامران من تحملم تمام شد به دوتا از بچه زنگ زدم قصه را گفتم. تو نفر سومی. دوتای دیگر ماندهاند آنها را تو زنگ بزن. دیگر نوبت حرف زدن مهرداد نبود و نوبت میرسید به من. شاید خود قاسم باز به عدالت نوبت را دادهبود به من.
مهرداد! شروع داستان قاسم چیست؟ همان سه تا پیام؟ میدانم هنوز وقتش نشده عین پیام ها را برایم بخوانی. برای همین مهرداد نقل به مضمون گفت: قاسم نمیاد چون با خانمش باید میرفت دکتر، نوبت داشت. اما مهرداد! شروع داستان قاسم اینجوری نبود سوزناک تر بود. همیشه همینجور است. آدم وقتی میرسد آخر داستان برمیگردد اولش را با دقت بیشتر نگاه میکند و نشان دیگران هم میدهد.
وقتی مهرداد شروع داستان قاسم را به روایت خودش برای ما گفت ما چه کار کردیم؟ درست یادم نیست. اما معلوم است. خیلی وقت ها آدم از شروع داستان زهر تراژیکش را حس نمیکند. اگرچه با مهارت دانهاش را توی شروع کاشته باشند. همه نگاهی به هم کردیم شاید، اندک سر تکان دادنی برای ادای تأسف، شاید برای کسری از ثانیه لبهامان آویزان شد اما خیلی سریع فراموش کردیم و گوش کردیم به داستان سپیده. خیلی که اهمیتی نداشت قاسم حتما هفتهی بعد میآمد.
اما خب اگر بود بهتر بود. خانمش بردهبودش دکتر. به زور شاید. کاش دکترها آنقدر سرتق نبودند. کاش خانمها کمتر نگران آدم بودند. چه می شد کرد؟ قاسم اگر بود لابد مثل همیشه یک دور خیلی با دقت گوش میکرد بعد که داستان تمام میشد دفترچه کوچکش را از جیبش درمیآورد و نکته های ریزی را که با دقت توی یک صفحه دفترچه نوشته بود، وقتی که برای بار اول داستان را توی خانه خوانده بود، میخواند. اما خب نبود. چه میشد کرد گرچه همه میدانستند اگر بود جلسهی خیلی بهتری میشد.
اگر بود شاید بیشتر میخندیدیم به کلکل های بامزه قاسم و مهرداد یا عطیه. شاید مدیریت جلسه را هم به عهده میگرفت. اگر بود شاید با تحکم شیریناش جلسهی عادلانهتری میشد. کسی نمیتوانست خیلی بیشتر از همه حرف بزند. و بحثهای دونفرهی کشدار کمتر میشد. اگر بود یک نفر توی جلسه وقتی سپیده داستانش تمام میشد سختتر اما دلسوزانهتر از همه ایرادهای او را میگفت و راهکارها را هم میداد. چقدر سپیده بیشتر خوش به حالش میشد. اما خب نیامده بود چه میشد کرد؟ داستان خودش را داشت و الان توی همین لحظهها که ما میرسیم به نقطهی اوج داستان سپیده، او هم توی نقطهی اوج داستان خودش بود توی سیسییو و دکترها تلاش میکردند احیایش کنند... و ما بیخبر از همه جا. داستان سپیده تمام شد. نظرها را گفتیم. شاید همان وقت داستان قاسم هم یک جایی دورتر از همهی ما تمام شد. اما فعلا قرار نبود برای ما خوانده شود. دو روز مانده بود. دو روز زود بود.
دو روز بعد مهرداد به من زنگ زد. مهرداد داستان را تا آخر شنیده بود. بی تحمل بود. قصه را برایم گفت جوری که مثلا زیاد هم غیرمنتظره نباشد. مگر میشود؟ کاملا غیرمنتظره بود. وقتی داستان زیادی رو باشد، زیادی رک باشد همه تکنیکهای روایتگری پوچ میشوند. آخر قصه که رسید تحملش تمام شد. گفت کامران من تحملم تمام شد به دوتا از بچه زنگ زدم قصه را گفتم. تو نفر سومی. دوتای دیگر ماندهاند آنها را تو زنگ بزن. دیگر نوبت حرف زدن مهرداد نبود و نوبت میرسید به من. شاید خود قاسم باز به عدالت نوبت را دادهبود به من.
وقتی داستان خیلی سرراست باشد خیلی رک باشد، دیگر کلاسیک نیست. آوانگارد میشود. هر کار کنی تیز است گوشههایش گرد و نرم نمیشود، توان آدم را خیلی زود میبُرد، مثل مهرداد. مثل گرگور سامسوا که یک روز از خواب بلند شد و سوسک بود. قاسم طوبایی هم یک روز سرما خورد و بعد مُرد. توضیحهای اضافه بعدی هر چه زور بزنی چیزی از صراحتش کم نمیکند: قاسم سرما خورد، سرماخوردگی عمیق شد، قدیمی شد ریه ها عفونت کرد، هر هفته میرفت دکتر اما بهتر نمیشد. خسته شد یک هفته میرفت دو هفته نمیرفت. سرماخوردگی قدیمیتر میشد. خانمش کم کم نگران شد آن چهارشنبه حتما باید میرفتند. صاف روز جلسهی حیرت. قاسم صبح رفت سر کار. نوبت دکتر بعدازظهر بود. همانجا، سرکار قاسم یکدفعه نفسش گرفت. آن هیکل ورزیده سقوط کرد. آن نگاه گیرا خاموش شد. آن گرمای دوست داشتنی سرد شد و به لرز افتاد. همکارها از ماجرا خبر نداشتند. لابد هل شدند. آمبولانس لابد مثل همیشه دیر آمد. انگار قاسم توی راه یا قبل از رسیدن آمبولانس سکته هم زد. همه چیز خیلی سریع بد و بدتر شد. نمیدانم بقیه را، قاسم شاید مرده شاید نیمه مرده رفت روی تخت و احیا نشد. قاسم رفت. نگاه گیرا یکدفعه تصمیم گرفت رویش را بکند به دیوار و برنگردد ما را نگاه کند که همه روی صندلیهای کافهی میلاد نگاهمان منتظر بود برگردد نگاه مهربانش را بدوزد به ما بعد بیاید کنارمان بنشیند به داستان سپیده گوش کند. بعد هفتهی بعد داستان مهرداد، بعد میلاد، بعد من، بعد عارف...
سر مراسم ختمش مهرداد شروع قصه قاسم را نشانمان داد، سه تا پیام تلگرام را. آخرین پیامهای قاسم، زهر شروع قصه را وقتی درست حس میکنی که پایانش را بدانی:
[Forwarded from قاسم طوبایی]
مهرداد جان سلام
[Forwarded from قاسم طوبایی]
یحتمل من 4شنبه نیستم.
[Forwarded from قاسم طوبایی]
ما اگه یه هفته نریم دکتر خود دکتر میاد دم در خونه در میزنه میگه : دادا چیزیتونس خداوکیلی؟ این هفته نیومدید پس؟؟ 🌛
کامران شکوری
قاسم طوبایی برگزیده ی سه دوره ی جشنواره "داستان کوتاه خلاقانه سال(حیرت)" در 22/9/96 به دلیل بیماری ریوی فوت کرد.
سر مراسم ختمش مهرداد شروع قصه قاسم را نشانمان داد، سه تا پیام تلگرام را. آخرین پیامهای قاسم، زهر شروع قصه را وقتی درست حس میکنی که پایانش را بدانی:
[Forwarded from قاسم طوبایی]
مهرداد جان سلام
[Forwarded from قاسم طوبایی]
یحتمل من 4شنبه نیستم.
[Forwarded from قاسم طوبایی]
ما اگه یه هفته نریم دکتر خود دکتر میاد دم در خونه در میزنه میگه : دادا چیزیتونس خداوکیلی؟ این هفته نیومدید پس؟؟ 🌛
کامران شکوری
قاسم طوبایی برگزیده ی سه دوره ی جشنواره "داستان کوتاه خلاقانه سال(حیرت)" در 22/9/96 به دلیل بیماری ریوی فوت کرد.
Forwarded from اسماعیل زرعی
منتشر شد:
کمی از کابوسهای من
نوشته اسماعیل زرعی
مجموعه داستان
150 صفحه
نشر داستان
چاپ اول 1397
قیمت 15000 تومان
کمی از کابوسهای من
نوشته اسماعیل زرعی
مجموعه داستان
150 صفحه
نشر داستان
چاپ اول 1397
قیمت 15000 تومان