This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش میشد
آن پرندهی کوچک که به هر آفتاب
سراغ پنجرهی تو میآید
و از دستان نازک تو گندم بر آسمان میبرد
من باشم
آن عنکبوت قدیمی که
از موهای بافتهی مادربزرگ تا تولد چشمان تو
یادها دارد
از صدای چشمانت تارها بافتهاست
آن ساکن خوشخیال کنج اطاق تو من باشم.
کاش میشد!
آن سبزینههای سپید اقبال
که از ارادهی شادمان تو به اندیشه تکثیر رسیدهاند
آن رویش خوشخیم دشتها من باشم
کاش میشد
جهان از تمام طرح و رنگها تهی شود
پرنده من باشم
باران من باشم
آن عنکبوت که خوابهای تو را تماشا میکند
من باشم.
#درودا درود و سرودا سرودتان باد
#آفتاب بلند آوازه سر فرود تان باد
#نسیم نوازنده ی تار و چنگ و عودتان باد
آن پرندهی کوچک که به هر آفتاب
سراغ پنجرهی تو میآید
و از دستان نازک تو گندم بر آسمان میبرد
من باشم
آن عنکبوت قدیمی که
از موهای بافتهی مادربزرگ تا تولد چشمان تو
یادها دارد
از صدای چشمانت تارها بافتهاست
آن ساکن خوشخیال کنج اطاق تو من باشم.
کاش میشد!
آن سبزینههای سپید اقبال
که از ارادهی شادمان تو به اندیشه تکثیر رسیدهاند
آن رویش خوشخیم دشتها من باشم
کاش میشد
جهان از تمام طرح و رنگها تهی شود
پرنده من باشم
باران من باشم
آن عنکبوت که خوابهای تو را تماشا میکند
من باشم.
#درودا درود و سرودا سرودتان باد
#آفتاب بلند آوازه سر فرود تان باد
#نسیم نوازنده ی تار و چنگ و عودتان باد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود دوستان نیک اندیشم!
بامدادتان هنوز بوی انارهای یلدای دیشب را میدهد و طعم شیرین هندوانه ای که با فال حافظ در دل و جانتان نشست.
گنجشکان پشت پنجره عطر آفتاب را در پرهای مخملی شان میریزند؛ آفتابی که دیرتر از همیشه با مدادرنگی طلایی اش نقاشی باغ را رنگ آمیزی کرده.
آن سوتر از رقص شراره های شومینه، قوری و سماور و استکانها چشم براه تواند تا سمفونی چای دیگری را اجرا کنند...
مهمانی چکمه پوش با چتر و شال و کلاه به دیدنت آمده، می گویی نه؟
در را باز کن و خوشآمدگوی خاتون "دی" آن نازدخت برفینه پوش باش...
#آفتاب مهربانی، ارزانی پلک گشوده ی پنجره هایتان،
#اولین روز آغاز سلطنت فصل زمستان میمون باد
#دفتر زمستانت با دستخط خدا سرشار زیباترین سطرهای آرزو باد.
#امروزتان به یاد سپردنی
#بادا که چنین باشد
بامدادتان هنوز بوی انارهای یلدای دیشب را میدهد و طعم شیرین هندوانه ای که با فال حافظ در دل و جانتان نشست.
گنجشکان پشت پنجره عطر آفتاب را در پرهای مخملی شان میریزند؛ آفتابی که دیرتر از همیشه با مدادرنگی طلایی اش نقاشی باغ را رنگ آمیزی کرده.
آن سوتر از رقص شراره های شومینه، قوری و سماور و استکانها چشم براه تواند تا سمفونی چای دیگری را اجرا کنند...
مهمانی چکمه پوش با چتر و شال و کلاه به دیدنت آمده، می گویی نه؟
در را باز کن و خوشآمدگوی خاتون "دی" آن نازدخت برفینه پوش باش...
#آفتاب مهربانی، ارزانی پلک گشوده ی پنجره هایتان،
#اولین روز آغاز سلطنت فصل زمستان میمون باد
#دفتر زمستانت با دستخط خدا سرشار زیباترین سطرهای آرزو باد.
#امروزتان به یاد سپردنی
#بادا که چنین باشد