@Boroujerdia_94
❎می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد
شما گوش نکنید
چون اگر چنین بود، از منش و شخصیت هیچکس چیزی باقی نمی ماند
هر کس هرچه به سرت آورد ،فقط خودت باش
نگذار برخورد نادرست آدمها،اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
اگر جواب هر جفایی ، بدی بود
که داستان زندگی ما خالی از آدمهای خوب می شد...
@Boroujerdia_94
❎می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد
شما گوش نکنید
چون اگر چنین بود، از منش و شخصیت هیچکس چیزی باقی نمی ماند
هر کس هرچه به سرت آورد ،فقط خودت باش
نگذار برخورد نادرست آدمها،اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
اگر جواب هر جفایی ، بدی بود
که داستان زندگی ما خالی از آدمهای خوب می شد...
@Boroujerdia_94
وقتی سکوت خدا رادر
برابرعبادتت دیدی
نگوخدابا من قهراست
او ب تمام کائنات فرمان سکوت داده
تاحرف دل تورا بشنود
پس حرف دلت رابگو
@Boroujerdia_94
برابرعبادتت دیدی
نگوخدابا من قهراست
او ب تمام کائنات فرمان سکوت داده
تاحرف دل تورا بشنود
پس حرف دلت رابگو
@Boroujerdia_94
زندگى مثل يک كامواست
از دستت كه در برود، مى شود
كلاف سر در گم،گره مى خورد، میپيچد به هم، گره گره مى شود،بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محوكرد، جورى كه معلوم نشود
" يادمان باشد "
گره هاى توى كلاف
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله
بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ به نام "حرمت" كه اگر پاره شودتمام است....
" سیمین بهبهانی"
💞💞.همینک عضو کانال. 💞💞
💞💞جوانان بروجردی شوید.💞💞
@Boroujerdia_94
👆👆👆👆
از دستت كه در برود، مى شود
كلاف سر در گم،گره مى خورد، میپيچد به هم، گره گره مى شود،بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محوكرد، جورى كه معلوم نشود
" يادمان باشد "
گره هاى توى كلاف
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله
بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ به نام "حرمت" كه اگر پاره شودتمام است....
" سیمین بهبهانی"
💞💞.همینک عضو کانال. 💞💞
💞💞جوانان بروجردی شوید.💞💞
@Boroujerdia_94
👆👆👆👆
محبت 💖
همه چيز را
شكست می دهد!!!
و خود شكست
نمی خورد...👌
به اين جمله اعتقاد داشته باشید،
محبت بر همه چيز غالب است، بالاترين قدرت را دارد، سنگ را آب می كند و كوه را جابه جا...
اگر روزی به كسی محبت كرديد باور داشته باشيد هرگز نخواهد توانست از ياد ببرد.
ماندگارترين اثر هنری انسان 💖محبت💖است.
هرگز وسعت محبت مان را كم نکنیم
🎀🎀🎀🎀🎀
به ما بپیوندید👈 @Boroujerdia_94
همه چيز را
شكست می دهد!!!
و خود شكست
نمی خورد...👌
به اين جمله اعتقاد داشته باشید،
محبت بر همه چيز غالب است، بالاترين قدرت را دارد، سنگ را آب می كند و كوه را جابه جا...
اگر روزی به كسی محبت كرديد باور داشته باشيد هرگز نخواهد توانست از ياد ببرد.
ماندگارترين اثر هنری انسان 💖محبت💖است.
هرگز وسعت محبت مان را كم نکنیم
🎀🎀🎀🎀🎀
به ما بپیوندید👈 @Boroujerdia_94
دوستان عزیز 😊 بیایید خانه تکانی عید را از همینجا شروع کنیم 😊❤️🌷 👈👈 @Boroujerdia_94
🔵 قانون "پل طلایی"
@Boroujerdia_94
اگر کسی در مذاکره به شما دروغ گفت و شما متوجه شدید که او دروغ میگوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. در مذاکره مفهومی داریم به نام «پل طلایی».
این مفهوم که یک قانون خیلی قدیمی چینی است، میگوید اگر دشمن به شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانهای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛ چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش برای شکست دادن شما مضاعف خواهد شد. در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید تا اگر خواست عقبنشینی کند، احساس کند که روی این پل طلایی، حتی عقبنشینی هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نباید طرف مذاکرهمان را ضایع کنیم، بلکه حتی موظف هستیم کمک کنیم که او خطایش را به شیوه آبرومندانهای بپوشاند و عقبنشینی کند. در این صورت، رابطه قابل ترمیم خواهد بود.
با ما همراه شوید 👇👇👇 @Boroujerdia_94
@Boroujerdia_94
اگر کسی در مذاکره به شما دروغ گفت و شما متوجه شدید که او دروغ میگوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. در مذاکره مفهومی داریم به نام «پل طلایی».
این مفهوم که یک قانون خیلی قدیمی چینی است، میگوید اگر دشمن به شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانهای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛ چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش برای شکست دادن شما مضاعف خواهد شد. در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید تا اگر خواست عقبنشینی کند، احساس کند که روی این پل طلایی، حتی عقبنشینی هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نباید طرف مذاکرهمان را ضایع کنیم، بلکه حتی موظف هستیم کمک کنیم که او خطایش را به شیوه آبرومندانهای بپوشاند و عقبنشینی کند. در این صورت، رابطه قابل ترمیم خواهد بود.
با ما همراه شوید 👇👇👇 @Boroujerdia_94
بخند جانم..... بخند که سالها بعد میفهمی این خنده های از ته دل چقدر گرانقیمت بودند 👈👈👈 @Boroujerdia_94
یادداشتی فوق العاده از استاد "پرویز پرستویی"
💫💫💫💫💫💫💫
@Boroujerdia_94
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به
همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن میمالد. وقتی کفشها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفشها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمیشود.»
در مدتی که کار میکرد با خودم فکر میکردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش میکند! کارش که تمام شد، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفشها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
@Boroujerdia_94
گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
گفت: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانیاش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشتهاش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله میدانم، میخواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
گفت: «تو؟ تو میخواهی مرا امتحان کنی؟»
واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانههایی فراخ، گامهایی استوار و ارادهای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من میآموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا
به ما بپیوندید 👇👇👇 @Boroujerdia_94
💫💫💫💫💫💫💫
@Boroujerdia_94
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به
همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن میمالد. وقتی کفشها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفشها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمیشود.»
در مدتی که کار میکرد با خودم فکر میکردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش میکند! کارش که تمام شد، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفشها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
@Boroujerdia_94
گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
گفت: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانیاش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشتهاش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله میدانم، میخواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
گفت: «تو؟ تو میخواهی مرا امتحان کنی؟»
واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانههایی فراخ، گامهایی استوار و ارادهای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من میآموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا
به ما بپیوندید 👇👇👇 @Boroujerdia_94
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی ازآن خارج میشد، به من گفت نروکه بن بسته ،گوش نکردم رفتم وقتی به سر کوچه برگشتم پیر شده بودم🍁 👈 @Boroujerdia_94
اگه وجود خدا باورت بشه.... خدا یه نقطه میندازه زیر باورت ، میشه: یاورت به همین راحتی ❤️ 👇👇👇 @Boroujerdia_94
نه بسته ام به کس دل ،نه بسته کس به من دل چوتخته پاره بر موج ،رها رها رها من.... خاصترین ترانه هاراباماتجربه کنید👇 @Boroujerdia_94
ﺍﻟﻬﯽ ﺷﯽ ﮐُﻨِﻢ ﺩِ ﺍﯼ ﺯِﻣﺴﺘﻮ
ﺗَﮏُ ﻭ ﺗَﻨﻬﺎ ﺩِ ﺍﯼ ﺳُﻮﮎِ ﺷَﻮﺳُﻮ
@Boroujerdia_94
ﺯِﻣﻮﻧﯽ ﺍﯼ ﺷَﻮﺳُﻮ ﺭُﻭﻧَﻘﯽ ﺩﺍﺷﺪ
ﺑُﺰﺭﮔﯽ ﻣِﺚِ ﻣَﺶ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﻧﻘﯽ ﺩﺍﺷﺪ
ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺻُﻮِ ﺯﯼ ﺗﺎ ﺷُﻮ ﻣِﻘُﻠﺲ
ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺭﯾﺰ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻭ ﻫَﻢ ﻣِﺘُﻠﺲ
ﺍُﺟﺎﻕِ ﺧﻮ ﻧَﻤﻮ ﺩﺍﯾﻢ ﺭﻭ ﺷُﻮ ﺑﯽ
ﺍﻭ ﻭَﺧﺘﺎ ﺭﻭﺯِﻣﻮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﯽ
ﺷَﻮﺳﻮ ﻧﻮ ﮔُﻠﺴُﻮ ﺑﯽ ﺷﻮﺳﻮ
ﺍﻭ ﺭﻭﺯﺍ ﺳُﻤﺒُﻠِﺴُﻮ ﺑﯽ ﺷﻮﺳﻮ
ﭘِﺖِ ﭘَﺮﻭﻣِﮑِﺮﺩِﻡ ﺟﺎﻣَﺸﻮﻥِ
ﻭِ ﺭﻭﺯ ﭼَﻦ ﺩَﻑ ﻣِﺸُﺸﺪِﻡ ﮐﺎﺳَﺸﻮﻥ
ﺩِﻟِﻢ ﭘُﺮ ﺗﺎ ﭘُﺮِﺵ ﺩِﻟﻮﺍﭘَﺴﯽ ﺑﯽ
ﺗَﻤﻮﻡِ ﺗَﺮﺱِ ﺟُﻮﻧِﻢ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﯽ
@Boroujerdia_94
ﺯِﻣﻮﻧَﻪ ﺁﺧِﺮِﺵ ﻧَﺲ ﺑﯿﺎ ﻭِ ﮐﺎﺭﻡ
ﻭِﺍﯼ ﺭﻭﺯِ ﺳﯿﺎ ﮐِﺮﺩﺍ ﺩُﭼﺎﺭِﻡ
ﭼﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺯﺍ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘَﺮﺍﺷﻮ
ﮐَﻤﯽ ﻧﻮ ﺷُﺪ ﺭِﮎِ ﺭَﺧﺖِ ﻭَﺭﺷﻮ
ﺍَﺩﻭﺭﻡ ﭘَﺮ ﺯَﻧﻮ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐِﺮﺩِﻥ
ﻣَﻦِ ﻭﺍﺭﺩِ ﻏَﻤﺎ ﺩَﻣﺴﺎﺯ ﮐِﺮﺩِﻥ
ﺍﯾﺴﻮ ﻣُﻨَﻢ ﻣﻦ ﺩِ ﺍﯼ ﭼﺎﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﺩِﻟﯽ ﭘَﮋﻣﺮﺩَﻩ ﻭﺍﺭﺩِ ﻻﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ
ﺍﯾﺴﻮ ﺣﺎﻝِ ﻣَﻦِ ﮐﺲ ﭘُﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﻧﯽ
ﺻﺪﺍﯼِ ﺧَﻨَﻪ ﻭﺍ ﻫﺮﻭ ﮐِﺮﻭﻧﯽ
ﺩﯾَﯿﻪ ﻫﻮﺷﮑَﻪ ﻭِﺭﻭﻡ ﺩَﺭ ﻭﺍ ﻧِﻤَﻠﻪ
ﮐَﺴﯽ ﺭﻭ ﺟُﻞِ ﺷِﺮِﻡ ﭘﺎ ﻧِﻤَﻠَﻪ
@Boroujerdia_94
ﭼِﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯿﻦِ ﺷُﻮ ﮐِﺮﺩِﻡ ﺷَﻮﺳﻮ
ﭼﻪ ﺭﻭﻻﯾﯿﻦِ ﺧِﺴﻮ ﮐﺮﺩِﻡ ﺷَﻮﺳﻮ
ﺩِﺍﻭ ﺗﻨﮓِ ﺯﻣﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ
ﯾَﺘﯿﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﻣِﮑﺮﺩِﻡ ﻭﺍ ﻏَﻢُ ﻭ ﺩﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﻮ ﺩﻭﻧِﻢِ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻧَﺸﻨُﻔﺖ
ﭼﻪ ﺯﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯿﺎﻣﻮ ﯾﺎ ﯾِﺸﻮ ﺭﻓﺖ
ﺷَﻮﺳﻮ ﮔُﻮﺵ ﮐﺮﺩﯼ ﺯﺍﺭﯾﺎﻡِ
ﺩِﭘﺎ ﻟَﻠُﻮﺻِﺪﺍ ﻻﻻﯾﯿﺎﻡِ
ﺷَﻮﺳﻮ ﺷﺎﻫِﺪِ ﺩﺭﺩِﻡ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺍَﻧﯿﺲِ ﺭَﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺯَﺭﺩِﻡ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺗﻮﻥ ﻭ ﻏِﻠﯿﻮﻥ ﻭ ﻏُﺼَﻪ ﺑﯽ ﭼﮏ ﻭ ﺟﻨﮓ
ﺷﯽ ﯾِﺘﻮ ﻫﻤﺴَﻔﺮ ﻭﺍ ﺍﯼ ﺩﻝِ ﺗﻨﮓ
@Boroujerdia_94
ﺗﻮﻧَﻢ ﻏِﻠﯿﻮ ﻣﯿﺎ ﺗَﻨﺎ ﺑَﻤﻮﻧﯽ
ﺳَﺮِ ﻧﻌﺸِﻢ ﺧﻮﯾِﺖ ﺗَﻨﺎ ﺑَﺨﻮﻧﯽ
ﺍَﯼَ ﯼِ ﺭﻭ ﺷَﻮﺳﻮ ﺯﻭ ﺩِﺭﺍﺭﯼ
ﻣِﺘﻮﻧﯽ ﺍَ ﭼِﺸﺎﺷﻮ ﺧﻮ ﺩِﺭﺍﺭﯼ
ﻭِ ﺷﻮ ﺑﻮ ﻭﺍ ﻧِﻨَﻪ ﺧﻮ ﺗﺎ ﻧَﮑﺮﺩﯾﺖ
ﺩِﻟﯽ ﺍَﺵ ﻭﺍﺭﺩِ ﺧَﻨِﯽ ﻭﺍ ﻧَﮑﺮﺩﯾﺖ
ﻭِ ﺷﻮ ﺑﻮ ﺭﺳﻢِ ﻣﺮﺩﯼ ﮐِﯽ ﭼﻨﯿﻨَﻪ
ﺍﯼ ﮐﺮﺩﺍﺭﺍ ﻧَﻪ ﺁﯾﯿﻦَ ﻧَﻪ ﺩﯾﻦ
تقدیم ب مردم خونگرم بروجرد❤️
به جمع ما بپیوندید 👇👇 @Boroujerdia_94
ﺗَﮏُ ﻭ ﺗَﻨﻬﺎ ﺩِ ﺍﯼ ﺳُﻮﮎِ ﺷَﻮﺳُﻮ
@Boroujerdia_94
ﺯِﻣﻮﻧﯽ ﺍﯼ ﺷَﻮﺳُﻮ ﺭُﻭﻧَﻘﯽ ﺩﺍﺷﺪ
ﺑُﺰﺭﮔﯽ ﻣِﺚِ ﻣَﺶ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﻧﻘﯽ ﺩﺍﺷﺪ
ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺻُﻮِ ﺯﯼ ﺗﺎ ﺷُﻮ ﻣِﻘُﻠﺲ
ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺭﯾﺰ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻭ ﻫَﻢ ﻣِﺘُﻠﺲ
ﺍُﺟﺎﻕِ ﺧﻮ ﻧَﻤﻮ ﺩﺍﯾﻢ ﺭﻭ ﺷُﻮ ﺑﯽ
ﺍﻭ ﻭَﺧﺘﺎ ﺭﻭﺯِﻣﻮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﯽ
ﺷَﻮﺳﻮ ﻧﻮ ﮔُﻠﺴُﻮ ﺑﯽ ﺷﻮﺳﻮ
ﺍﻭ ﺭﻭﺯﺍ ﺳُﻤﺒُﻠِﺴُﻮ ﺑﯽ ﺷﻮﺳﻮ
ﭘِﺖِ ﭘَﺮﻭﻣِﮑِﺮﺩِﻡ ﺟﺎﻣَﺸﻮﻥِ
ﻭِ ﺭﻭﺯ ﭼَﻦ ﺩَﻑ ﻣِﺸُﺸﺪِﻡ ﮐﺎﺳَﺸﻮﻥ
ﺩِﻟِﻢ ﭘُﺮ ﺗﺎ ﭘُﺮِﺵ ﺩِﻟﻮﺍﭘَﺴﯽ ﺑﯽ
ﺗَﻤﻮﻡِ ﺗَﺮﺱِ ﺟُﻮﻧِﻢ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﯽ
@Boroujerdia_94
ﺯِﻣﻮﻧَﻪ ﺁﺧِﺮِﺵ ﻧَﺲ ﺑﯿﺎ ﻭِ ﮐﺎﺭﻡ
ﻭِﺍﯼ ﺭﻭﺯِ ﺳﯿﺎ ﮐِﺮﺩﺍ ﺩُﭼﺎﺭِﻡ
ﭼﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺯﺍ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘَﺮﺍﺷﻮ
ﮐَﻤﯽ ﻧﻮ ﺷُﺪ ﺭِﮎِ ﺭَﺧﺖِ ﻭَﺭﺷﻮ
ﺍَﺩﻭﺭﻡ ﭘَﺮ ﺯَﻧﻮ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐِﺮﺩِﻥ
ﻣَﻦِ ﻭﺍﺭﺩِ ﻏَﻤﺎ ﺩَﻣﺴﺎﺯ ﮐِﺮﺩِﻥ
ﺍﯾﺴﻮ ﻣُﻨَﻢ ﻣﻦ ﺩِ ﺍﯼ ﭼﺎﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﺩِﻟﯽ ﭘَﮋﻣﺮﺩَﻩ ﻭﺍﺭﺩِ ﻻﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ
ﺍﯾﺴﻮ ﺣﺎﻝِ ﻣَﻦِ ﮐﺲ ﭘُﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﻧﯽ
ﺻﺪﺍﯼِ ﺧَﻨَﻪ ﻭﺍ ﻫﺮﻭ ﮐِﺮﻭﻧﯽ
ﺩﯾَﯿﻪ ﻫﻮﺷﮑَﻪ ﻭِﺭﻭﻡ ﺩَﺭ ﻭﺍ ﻧِﻤَﻠﻪ
ﮐَﺴﯽ ﺭﻭ ﺟُﻞِ ﺷِﺮِﻡ ﭘﺎ ﻧِﻤَﻠَﻪ
@Boroujerdia_94
ﭼِﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯿﻦِ ﺷُﻮ ﮐِﺮﺩِﻡ ﺷَﻮﺳﻮ
ﭼﻪ ﺭﻭﻻﯾﯿﻦِ ﺧِﺴﻮ ﮐﺮﺩِﻡ ﺷَﻮﺳﻮ
ﺩِﺍﻭ ﺗﻨﮓِ ﺯﻣﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ
ﯾَﺘﯿﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﻣِﮑﺮﺩِﻡ ﻭﺍ ﻏَﻢُ ﻭ ﺩﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﻮ ﺩﻭﻧِﻢِ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻧَﺸﻨُﻔﺖ
ﭼﻪ ﺯﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯿﺎﻣﻮ ﯾﺎ ﯾِﺸﻮ ﺭﻓﺖ
ﺷَﻮﺳﻮ ﮔُﻮﺵ ﮐﺮﺩﯼ ﺯﺍﺭﯾﺎﻡِ
ﺩِﭘﺎ ﻟَﻠُﻮﺻِﺪﺍ ﻻﻻﯾﯿﺎﻡِ
ﺷَﻮﺳﻮ ﺷﺎﻫِﺪِ ﺩﺭﺩِﻡ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺍَﻧﯿﺲِ ﺭَﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺯَﺭﺩِﻡ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺗﻮﻥ ﻭ ﻏِﻠﯿﻮﻥ ﻭ ﻏُﺼَﻪ ﺑﯽ ﭼﮏ ﻭ ﺟﻨﮓ
ﺷﯽ ﯾِﺘﻮ ﻫﻤﺴَﻔﺮ ﻭﺍ ﺍﯼ ﺩﻝِ ﺗﻨﮓ
@Boroujerdia_94
ﺗﻮﻧَﻢ ﻏِﻠﯿﻮ ﻣﯿﺎ ﺗَﻨﺎ ﺑَﻤﻮﻧﯽ
ﺳَﺮِ ﻧﻌﺸِﻢ ﺧﻮﯾِﺖ ﺗَﻨﺎ ﺑَﺨﻮﻧﯽ
ﺍَﯼَ ﯼِ ﺭﻭ ﺷَﻮﺳﻮ ﺯﻭ ﺩِﺭﺍﺭﯼ
ﻣِﺘﻮﻧﯽ ﺍَ ﭼِﺸﺎﺷﻮ ﺧﻮ ﺩِﺭﺍﺭﯼ
ﻭِ ﺷﻮ ﺑﻮ ﻭﺍ ﻧِﻨَﻪ ﺧﻮ ﺗﺎ ﻧَﮑﺮﺩﯾﺖ
ﺩِﻟﯽ ﺍَﺵ ﻭﺍﺭﺩِ ﺧَﻨِﯽ ﻭﺍ ﻧَﮑﺮﺩﯾﺖ
ﻭِ ﺷﻮ ﺑﻮ ﺭﺳﻢِ ﻣﺮﺩﯼ ﮐِﯽ ﭼﻨﯿﻨَﻪ
ﺍﯼ ﮐﺮﺩﺍﺭﺍ ﻧَﻪ ﺁﯾﯿﻦَ ﻧَﻪ ﺩﯾﻦ
تقدیم ب مردم خونگرم بروجرد❤️
به جمع ما بپیوندید 👇👇 @Boroujerdia_94
**دعای آخر شب🌙
@Boroujerdia_94
🌺 ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ...
ﺑﺮﺍی ﺩﻟﻢ "ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ...
"ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ (ﻣﻀﻄﺮ).....
تا آرام گیرد این قلب نا آرام من.....
"خدای من"....
به حضورت،
به نگاهت،
به یاریت نیازمندم.....
سال هاست به این نتیجه رسیده ام که " تو "
آن مشترک مورد نظری هستی
که همیشه در دسترسی...
🌺 * اِلٰهي وَ رَبّي مَنْ لي غَیْرُکَ*🌺
@Boroujerdia_94
@Boroujerdia_94
🌺 ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ...
ﺑﺮﺍی ﺩﻟﻢ "ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ...
"ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ (ﻣﻀﻄﺮ).....
تا آرام گیرد این قلب نا آرام من.....
"خدای من"....
به حضورت،
به نگاهت،
به یاریت نیازمندم.....
سال هاست به این نتیجه رسیده ام که " تو "
آن مشترک مورد نظری هستی
که همیشه در دسترسی...
🌺 * اِلٰهي وَ رَبّي مَنْ لي غَیْرُکَ*🌺
@Boroujerdia_94