#تجربه
گاها یک زمان هایی پیدا میکنم که بیام دفتر و کارای موندم و انجام بدم
و میدونم تا زمانی وقت دارم که مثلا فلانی تماس بگیره و باید برم
یعنی تو در این شرایطی:
زمان پایان نامشخص
و کلی کاری که داری و میدونی مهمند و باید انجام بدی
اگه از لحظاتی که در اختیار داری استفاده نکنی و کارای غیر مهم انجام بدی و دقیقه هات بره
همونجا نمیفهمی چی داری از دست میدی
ولی...
ولی زمانی که باهات تماس میگیرند که بیا فلان جا کار دیگه داری و...
و وقتت تموم میشه
اون موقعست که میفهمی چیا از دست دادی
چه دقیقه هایی که میتونستی کارای مهم بیشتری انجام بدی
و اونجاست که چقدر حسرت میخوری...
چقدر قضیش شبیه مرگه...
زمان پایان نامشخص
و کلی کاری که داری و میدونی مهمند و باید انجام بدی...
گاها یک زمان هایی پیدا میکنم که بیام دفتر و کارای موندم و انجام بدم
و میدونم تا زمانی وقت دارم که مثلا فلانی تماس بگیره و باید برم
یعنی تو در این شرایطی:
زمان پایان نامشخص
و کلی کاری که داری و میدونی مهمند و باید انجام بدی
اگه از لحظاتی که در اختیار داری استفاده نکنی و کارای غیر مهم انجام بدی و دقیقه هات بره
همونجا نمیفهمی چی داری از دست میدی
ولی...
ولی زمانی که باهات تماس میگیرند که بیا فلان جا کار دیگه داری و...
و وقتت تموم میشه
اون موقعست که میفهمی چیا از دست دادی
چه دقیقه هایی که میتونستی کارای مهم بیشتری انجام بدی
و اونجاست که چقدر حسرت میخوری...
چقدر قضیش شبیه مرگه...
زمان پایان نامشخص
و کلی کاری که داری و میدونی مهمند و باید انجام بدی...