انتشارات بته‌جقه
46 subscribers
678 photos
76 videos
4 files
37 links
انتشارات بته‌جقه
ناشر تخصصی چاپ آثار نویسندگان ایرانی
عقد قرارداد به صورت حضوری یا غیرحضوری
تضمین کیفیت ویرایش،کاغذ،چاپ و...

ارتباط با ما:
@bottejeqqepub
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«به اُتاون خوش آمدید» (Welcome to O'Town) انیمیشنی کوتاه به کارگردانی یونی چو است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. داستان این انیمیشن درباره‌ی خرگوشی است که به شهر بزرگی نقل مکان می‌کند تا به‌عنوان موسیقی‌دانی موفق شناخته شود، اما با چالش‌های سازگاری با محیط جدید مواجه می‌شود. این اثر در ژانر درام و انیمیشن ساخته شده و محصول کشور کانادا است.


name: Welcome to O'Town
created by Euni Cho

#به_اتاون_خوش_امدید
#یونی_چو


@bjpub
1
نظر خوانندگان کتاب هریو و آوای دُرسامُون

#هریو_و_آوای_درسامون

@bjpub
👍1
توجه:
سایت انتشارات بته‌جقه به دلیل هزینه‌های سنگین نگه‌داری شرکت سازنده آن تعطیل شد و انتشارات بته‌جقه دیگر تصمیم به همکاری با آن شرکت را ندارد.
راه‌های سفارش کتاب همچون گذشته از طریق دایرکت انجام می‌پذیرد.

@bjpub
👍2
هریو و آوای دُرسامُون
کتاب کلاسیک/ سورئال
اثر الهه برزگر
انتشارات بته‌جقه
جلد سخت، کاغذ بالک
قیمت: ۲۶۵۰۰۰ تومان

رتبه: ۱۰ از ۱۰

@bjpub
👍1
پری ناروَن
Fairy tale
اثر الهه برزگر
انتشارات بته‌جقه
جلد سخت، کاغذ بالک
قیمت: ۲۴۹۰۰۰ تومان

رتبه: ۱۰ از ۱۰

@bjpub
1
ریگ‌وچین
اثر هلر شمسی
انتشارات بته‌جقه
طنز
جلد سخت، کاغذ بالک
قیمت: ۳۲۲۰۰۰ تومان

رتبه: ۱۰ از ۱۰

@bjpub
👌1
مجموعه داستان علمی به همراه رنگ‌آمیزی با عنوان منِ خوشحال
الهه برزگر
انتشارات بته‌جقه
قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان

رتبه: ۱۰ از ۱۰


@bjpub
🥰1
شبی که او را دیدم ستاره‌ای بود روشن
از میان ابرها راه نشان می‌داد
می‌خندید و خنده‌هایش قشنگ بود
زیبا بود
نوید صبح‌های نقره‌ای می‌داد
می‌گفت امید پرنده‌ای‌ست که در سینهٔ کوه آواز می‌خوانَد
رفته بود از پریشانیِ گندمزار، نخ طلا چیده بود
آمده بود تاروپود زندگی را با آن فرش می‌کرد
چطور می‌توانستم عاشق نباشم؟
گناه بود اگر عشق را در رگ‌های خانه نمی‌دوختم
صبح که شد دست‌هایش را درختی کرد که به دیگرکسان سایه ببخشد
گفتم: های! عزیز من
ول کن این همه را
دلت به احوال خودت شمع باشد
آفتاب دیروز، غبار تاریکی را از پنجره‌ها پاک می‌کند!
اما او نرفت
ماند
مانند بارانی که بر گونه‌های خاک‌گرفته، ظرافت نور می‌نویسد
او می‌خندید
خنده‌هایش قشنگ بود
آن‌قدر درخشان می‌خندید
که آسمان ماه را قربانی کرد
از آن پس،
او بود که بر گستره‌ای بی‌مرز می‌تابید.

الهه برزگر

@bjpub
👍1
‏سین جین❌️سین جیم✅️
جدوآباد❌️جدوآباء✅️
خرتناق❌️خرتلاق✅️
گرگ بارون دیده❌️گرگ بالان دیده✅️
بادمجون بم آفت نداره❌️بادمجون بدآفت نداره✅️
نازک نارِنجی❌️نازک نارَنجی✅️
حدالامکان❌️حتی الامکان✅️
پول علف خرس نیست❌️پول علف هرزنیست✅️

درستش اینه😁


@bjpub
👏1
امروز خانه مثل تابوتی زنده بود
رفتم پا در عبورِ خیابان بگذارم
تا سکوتِ سنگینِ آینه‌هایِ غبارگرفته کَرَم نکند
رفتم ولی ...
چه بگویم عزیز من،
بغضی شبیه به گره‌ای در انتهای یک طناب پوسیده در من تراوید
آدمیان در هم می‌لولیدند
می‌زدند
و به دنبال یک راه خالی می‌دویدند
آنجا بود که معضل خنده بر لبانم انجمن شد
خنده‌هایم به لکه‌ای کهنه بر پیراهن زمان بدل شد
می‌دانی چه دیدم عزیز من؟
کتاب‌ها خاموش بودند
و در پستوی کتابخانه‌ها مورچگان شاعری می‌کردند
کلمات خاک شدند عزیز من
کلمات در پُشته‌ای از یک گور دسته‌جمعی
کشته شدند و کسی صدایشان را نشنید
گفتم: چه می‌کنید ای کودکان گیرکرده در بلوغ تن؟
کسی نشنید
حرف‌هایم شیشه‌های شکسته‌ای‌ بودند که زیر پاهای آدمیان له می‌شدند
هیچ‌کس نپرسید پرنده‌ای که در قفس بزرگ شده رویایش چیست؟
اینجا
در این خالیِ اندوه
قصه‌ها مرده‌اند
با این همه اما
در دشت کوچکی حوالی گام‌های من
کتابی در بالابلندِ یک گوشه منتظر است
که شاید دستی
شاید دلی
شاید نگاهی
ورقی بزند و جادوی‌سیاه را باطل کند.


الهه برزگر

@bjpub
2
حالِ امروز من
سایه‌ای شد که پشت پنجره نفس می‌کشید
همه بودند ولی
اتاق بوی قبر خالی می‌داد
دست‌های سادهٔ تحمل
راه گریز را بسته بود
چراغ‌های دریچه را خاموش کردم
نشستم،
ماندم
خندیدم
و رنج
مثل تیغی در گلو آرواره‌های آدمیتم را خراشید
من از طعم ایهام و استعاره می‌ترسم
آن زمان تو کجا بودی عزیز من؟
وقتی در میان چشمانی که مثل شمع خاموش‌اند می‌سوختم
اتاق‌های آن خانه بوی خاکستر می‌داد
و مردگانش در تن اجسادی که زنده‌مانی تقلید می‌کنند
به هر کجا قدم برمی‌داشتند
آنجا،
در آن سردابهٔ ‌ساکت
ساعت‌‌ها درحال گریز از چهاردیواری قفس بودند
دویدند
دویدند
عاقبت، درهای بسته نفس کشیدند
سنگلاخی که دور پاهایم قفل زده بود شکست
و یک بار دیگر
پس از هزارسال به سردویدن
به جایی دور از کرنای تاریکی گریختم.


الهه برزگر


@bjpub
2
هر روز کلماتم را روی کاغذ پهن می‌کنم
مثل نانی که هیچ‌کس نمی‌خواهد

حرف‌هایم
در کوچه‌های سوت‌وکور ذهنم
ردپایی ندارند

در گوشه‌ترین نقطهٔ جهان مانده‌ام
می‌نویسم
می‌نویسم برای هیچ‌کس
برای کوچه‌ای که
حتی نگاهش هم خالی است

دست‌هایم
مداد را محکم‌تر می‌گیرند
انگار که جهان را گرفته‌اند
اما جهان
بی‌اعتنا
از کنارم می‌گذرد

من نویسنده‌ام
نویسنده‌ای که حرف‌هایش
مثل قطره‌ی کوچک آب
در اقیانوس گم می‌شود

نمی‌خواهم اما
باید آرزو کنم؟!
که یک لحظه
یک‌بار
کسی به این کلمات بی‌صدا
به این بغض در گلومانده
گوش بسپارد.


الهه برزگر


@bjpub
2
روزی اگر خسته شدی
به درختی فکر کن
که میمیرد
تا تنش در اندوه یک آگهی گرفتار شود!
برخیز و ادامه بده.

الهه برزگر


@bjpub
2
جواب آن دسته از عزیزانی که هنوز هم راجع‌به فردوسی بزرگ سوال و ابهام دارند. پیشنهاد می‌کنم حتماً کتاب خداوند الموت، از پل آمیر و ترجمه ذبیح الله منصوری رو بخونن.
به تمام سوالات و ابهامات شما جواب داده خواهد شد. اگه بعد از خوندن این کتاب همچنان ابهامتان باقی ماند دیگر ... !


@bjpub
🔥3
عزیز من آرام بخواب
می‌خواهم خواب درختی را برایت بگویم
که در فوران سرما خواب جوانه دید.
ققنوسی که از خاکستر خود برخاست
پرهایش از آتش دانایی، سرخ
و زبانش از زلال تاریخ سبز بود
آرام باش
که آواز این ققنوس طنین‌افکنده در کوه‌ها بود
و هیچ طوفانی نتوانست آتش او را خاموش کند
عزیز من آرام بخواب
می‌خواهم برایت قصه بخوانم
با زبانی که همچون رود از دل کوه‌ها گذشت
زلال و پیوسته
خاک‌های بیگانگی را شسته و به دشت سرسبز دانایی رسیده
به زبان مادری‌مان حرف می‌زنم
فارسی می‌خوانم
رودی که در کویر جوشید و دریا شد
عزیزکم
اگر بپرسی چگونه
باید از مردمانی حرف بزنم که در تاریکی شب
مشعل فارسی را روشن نگاه داشتند
ستارگانی که نورشان به قلب تاریخ رسید
آتش‌بانانی که در طوفان شن شعله‌ی اخلاق را
از گزند بادها حفظ کردند
چشم‌هایت را ببند
می‌خواهم از خورشید تعریف کنم
خورشیدی که
هیچ شبِ تیره‌ای نتوانست آن را خاموش کند
نوری که از پشت ابرهای مهاجم تابید و جهان را گرم کرد
عزیز من دستت را به من بده
اجازه بده رهایش نکنم
همچون دست‌هایی که مانند سنگ
در برابر سیل ایستادند و
جریان تاریخ را به مسیر خود بازگرداندند
به خواب عمیق برو
این سرزمین آینه‌ای بود که شکسته نشد
که از این آینه
خورشیدِ تاریخ و مهتابِ اندیشه می‌درخشند.

الهه برزگر


@bjpub
👏3
قابل توجه جغدهای دانا و نمکدونا: 😐
‏اگه شاهنامه نبود باید این توییت رو به این صورت می‌نوشتی:
«أنت لا تعرف كم أكره شاهنامه»


@bjpub
👍3
1
انتشارات بته‌جقه
Photo
تحلیل دکتر افسانه کریمی
روان‌درمانگر، مدرس دانشگاه
کاندیدای دکترای تخصصی روانشناسی
درباره‌ی کتاب پری ناروَن
به نویسندگی و تصویرگری الهه برزگر و چاپ انتشارات بته‌جقه

نویسنده در ابتدای کتاب نوشته « فرقی نمی‌کند چه سن‌وسالی دارید، این کتاب قصه برای شماست». اینجاست که اهمیت بعضی از مسائل مشخص‌ می‌شود. یکی از آنها بحث کودک درون و توجه به آن است که من خودم با دیدن اسم کتاب و عنوان و طرح جلد و نقاشی‌‌هایی که در کتاب دیدم حس کردم دارم توجه ویژه‌ای به خواسته‌های کودک درونم می‌کنم و گویی این حس خوبی که هرازگاهی کودک درون به آن احتیاج دارد را به وسیله‌ی این‌ کتاب دارم بهش هدیه می‌دهم، حتی با تماشای صفحات و جلدش. حتی اگر یک داستان تخیلی باشد. نکته دیگری هم که در این کتاب نظر مرا جلب کرد این بود که اهمیت رجوع به طبیعت است.طبق گفته‌های روانشناسان خیلی بزرگی از آغاز علم روانشناسی، ما از طبیعت هستیم و هرجا کم می‌آوریم برای از نو ساختن خود و از نو شروع کردن‌مان، به طبیعت‌رفتن و امتحان کردن آن به عنوان یکی از تجربه‌های ذهن‌آگاهی مفید است. این موضوع یکی از درمان‌های جدید و یکی از درمان‌های بحث‌برانگیز درمان اختلالات نیز هست. حتی طبیعت‌درمانی یا اکوتراپی را داریم‌. برای رهایی از نشانه‌های اضطراب، استرس، و... . بهترین عملکرد ما زمانی است که بتوانیم هرچه بیشتر نزدیک به طبیعت باشیم و از آن بهره ببریم. این مسئله در خیلی از نقاط کتاب نظرم را جلب کرد. مثل بخش اول که پری ناروَن درگیر خانه‌تکانی بود و در آنجا که احساس خستگی کرد از خانه بیرون آمد و وقتی صدای پرندگان را شنید و طبیعت را دید، آن حس آخیش‌گفتن و رفرش شدن را تجربه کرد حتی برای چند لحظه. به نظرم خیلی خوب به ان اشاره شده بود.
بخش دیگری که خیلی جالب بود توجه به حال خوب جمعی و علاقه‌ی اجتماعی بود. یکی از روانشناسان خیلی نامدار جهان به نام آلفرد آدلر به آن اشاره می‌کند که وقتی پری نارون حس آخیش را می‌گوید و حال خوب اهالی علفزار آن چیزی بوده که دوست داشته همیشه شاهدش باشد، مطلب مهمی در روانشناسی اجتماعی است. باید بدانیم اگر حال جامعه اطراف‌مان خوب باشد بر حال ما هم تأثیر مثبت خواهد گذاشت و ما را از گرایشی که گاهاً از بی‌تفاوتی نسبت به بقیه داریم، «خب من کار خودم‌و می‌کنم بقیه مهم نیستن» نجات می‌دهد. چون در نهایت برای همه ما افراد قطعاً این علاقه اجتماعی جایگاه ویژه‌ای دارد. اگر نادیده گرفته شود آسیب‌های درونی آن جایی خودش را نشان می‌دهد.
یک بخش مهم و قابل توجه دیگری که در این داستان به آن اشاره شده در رابطه با اردکی به نام تَئوما است که علی‌رغم محدودیت‌ها و ترس از قضاوت‌ها می‌خواهد زندگی کند و به عنوان یک فرد مستقل دنبال راهی برای رهایی از بند روانی وابستگی به انسانی است که از او مراقبت می‌کند. اینجاست که باید به خودمان یادآوری کنیم باید حواس‌مان به خودمان، خواسته‌مان و نیازهامان باشد. اینکه منتظر باشیم بقیه بخواهند ما را در جهت رشدمان پرورش دهند و راهنمایی کنند انتظاری بیجا است. هر فردی باید اولویت و اولین زندگی خودش باشد. زیرا اول و آخر خودش است و تا خودش روی پای خود نایستد نمیتواند انتظار رشد و پیشرفت داشته باشد. هر رشدی با گسستن و درد همراه خواهد بود. درد پذیرش و اینکه تصمیم ما در جهت رشد شاید گاهاً مورد قبول همه واقع نشود، اما این زندگی در نهایت زندگی ماست که باید برایش ارزش قائل باشیم و بجنگیم. دقیقاً کاری که آن اردک ، تئوما کرد و باوجود محدودیت‌هاشی توانست از عهده‌اش برآید، ترس‌هایش را کنار گذاشت و درنهایت توانست موفق شود و شاید جایی هم درون خودش به این نتیجه رسید که قرار نبود اتفاق بدی بیفتد.
آنجایی که پری نارون می‌گوید «قرار نیست همیشه با همه چیز کنار بیای و معنی مهربونی فدا کردن خودت نیست» موضوع مهمیه. در بحث طرحواره‌ی ایثار می‌تونه وارد بشه. خیلی به قشنگی و سادگی توانسته به مخاطب برساند. تلنگری به مخاطب که «پاشو و کاری در جهت رشد خودت انجام بده و بدون که اگر رشد کنی جاهایی درد داری، یه جاهایی گسستن داری، یه جاهایی بیدارشدن رو داری که اگر نباشه قطعا داری درجا میزنی» و به نظر من این خیلی باارزشه.
این که ما فکر کنیم همش باید یکسری کتاب‌های قلمبه سلمبه و علمی در نظر بگیریم که بخواد یه چیزایی رو به افراد یاد بده خیلی انتظار بیجاییه. چون خیلی‌ها دوست ندارند و برایشان جذاب نیست. شاید جزو رشته کاری و گرایش فکری‌شان نباشد که بخواهند چنین کتاب‌هایی بخوانند. اما کتاب‌های داستانی مثل پری نارون بسیار کمک‌کننده است و اگر بتوانیم با این کتاب‌ها آموزشی داشته باشیم برای جامعه ما بسیار مفید است.
این کتاب با وجود کوچک و گوگولی‌بودنش مطالب مهمی را در بر داشت.


تهیه کتاب از طریق دایرکت


@bjpub
👍2
یکی از ماندگارترین پاراگراف‌های رمان سقوط، نوشته آلبر کامو قطعاً این قطعه است:

من آن‌قدر بزرگوار نبودم که از اهانت‌ها بگذرم،
اما سرانجام فراموش می‌کردم. و آن‌که گمان می‌برد از او بیزارم مبهوت‌ می‌شد، آن‌گاه که می‌دید لبخند زنان به او سلام می‌کنم، برحسب سرشتش، عظمت روحم تحسینش را برمی‌انگیخت یا خفت منشم را خوار می‌شمرد،
غافل از این‌که علت رفتارم ساده‌تر از این حرف‌ها بود: من حتی نامش را فراموش کرده بودم.



@bjpub
👍1