موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
124 subscribers
1.74K photos
569 videos
12 files
273 links
این موسسه در صدد است با همکاری دستگاه‌های مربوطه و با همت و تلاش اساتید و دانش آموختگان دانشگاه، پیشکسوتان و رزمندگان بهداری دفاع مقدس، نسبت به جمع آوری، ثبت و ضبط و تدوین دستاوردهای بهداری دفاع مقدس و مقاومت و انتقال آن به نسل آینده اقدام نماید.
Download Telegram
جلسه مشترک موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت و سازمان نظام پزشکی سه شنبه ۴ آبان در محل سازمان نظام پزشکی با حضور دکتر محمد رئیس زاده رئیس کل سازمان نظام پزشکی، سردار فتحیان مسئول موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و جمعی از مدیران موسسه برگزار شد.
در این نشست دکتر رئیس زاده با اشاره به اهمیت دوران دفاع مقدس و حضور جامعه پزشکی در این آوردگاه بزرگ تاریخی گفت: دفاع مقدس بخش مهمی از تاریخ پزشکی کشور است و باید یک دایره المعارف جامع در این خصوص به صورت منسجم تدارک ببینیم. برای تحقق این مهم نیاز است به کمک موسسه بهداری تمام مکتوبات و کارهای پراکنده انجام شده موجود را جمع آوری کرده و به صورت یک دایره المعارف بزرگ برای ثبت در تاریخ و یادها ماندگار کنیم.

دکتر رئیس زاده در ادامه به اهمیت یادواره شهدا از جمله جایزه ملی شهید رهنمون اشاره و بر برگزاری این مراسم با همکاری دو طرف تاکید کرد.


#دکتر_محمد_رئیس_زاده #سازمان_نظام_پزشکی_کشور #سردار_نصراله_فتحیان #موسسه_بهداری_رزمی_دفاع_مقدس_و_مقاومت #دفاع_مقدس #بهداری #شهید_رهنمون #پزشکان_جنگ
موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
Photo
*از میز اتاق ریاست تا تخت غرق به خون اتاق عمل در خط مقدم!*

چهل سال هم که بگذرد،
رهنمون، همچنان رهنماست...



اسفند آن سال، مثل اسپند روی آتش بود! می‌دانست یک خبری است ولی کجا و چگونه‌اش را نه! به دلش برات شده بود که عاقبت در ۲۸ سالگی، نوبت او هم رسیده است.
سه روز از شروع عملیات خیبر می‌گذشت و قرار بود در چند روز آینده خودش هم به خط برود، ولی مدیریت بیمارستان صحرایی، آن هم زیر خط آتشباری دشمن کار هر کسی نبود؛ مردی را می‌طلبید که در عین اینکه به کارهای روتین یک بیمارستان جنگی تسلط و اشراف دارد، هر لحظه، بی هیچ هراسی، آماده‌‌ی شهادت هم باشد و این مشخصات، خوراک خودش بود؛ کاربلد و آماده‌ی شهادت!
فرماندهان بهداری سپاه همیشه اصرار داشتند که او را به دلیل قابلیت‌های مدیریتی‌اش از منطقه‌ی خطر دور نگه دارند، و حتی حکم ریاست دانشگاه علوم پزشکی یزد را هم به او داده بودند، ولی او همیشه با لبخندی ملیح و با آن لهجه‌ی شیرین یزدی‌اش می‌گفت که پشت میزنشینی آدم خودش را می‌خواهد و من به درد این کار نمی‌خورم و الحق هم نه تنها هیچ وقت نمی‌نشست بلکه همیشه‌ی خدا در حال دوییدن بودن تا مبادا نجات جان مجروحی، برای لحظه‌ای هم که شده، به تاخیر بیفتد.
سحرگاه روز ششم اسفند سال ۶۲ بود که صدای رادیوی کوچک او در محوطه‌ی بیمارستان صحرایی خاتم‌الانبیاء طنین‌انداز شد. نسیم خنکی می‌وزید و ناخودآگاه یاد دختر ۸ ماهه‌اش افتاد. همین چند روز پیش بود که قبل از اعزام به منطقه، از یک دست‌فروش، برایش یک کلاه زیبا خریده بود و آن کلاه، بهانه‌ی آخرين دیدارشان شده بود. به همسرش، نرجس خانم، تمام سفارشات را کرده بود، مخصوصا درباره‌ی زهرا؛ از روزی که در سه ماهگی و در کنار سجاده‌اش، برایش قرآن خوانده بود، خط مشی خود را به هر دوی آنها نشان داده بود.
او بعد از گرفتن وضو و بیدار کردن همکارانش، با آنها در اتاق مدیریت بیمارستان مشغول به نماز شد و درست هنگام قنوت و احتمالا در حال گفتن اللهم الرزقنی شهادت فی سبیل الله بود که خمپاره‌ای به روی اتاق آنها خورد و او با گفتن یا زهرا(س) به آرزوی دیرینه‌ی خویش رسید.
۴۰ سال از این اتفاق می‌گذرد اما تا ایران باقیست، نام و یاد شهید دکتر محمدعلی رهنمون و یارانش، که از شهدای محراب دفاع مقدس ما هستند، زنده خواهد ماند.

راستی... زهرای دکتر رهنمون، هم‌اکنون ۴۰ ساله و متخصص قلب است و نام دکتر رهنمون، همچنان رهنماست...


روحش شاد



ما را سری‌ست با تو، که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم...

#شهید_رهنمون #شهید_بهداری
موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
Photo
از میز اتاق ریاست تا تخت غرق به خون اتاق عمل در خط مقدم!

چهل سال هم که بگذرد،
رهنمون، همچنان رهنماست...

اسفند آن سال، مثل اسپند روی آتش بود! می‌دانست یک خبری است ولی کجا و چگونه‌اش را نه! به دلش برات شده بود که عاقبت در ۲۸ سالگی، نوبت او هم رسیده است.

سه روز از شروع عملیات خیبر می‌گذشت و قرار بود در چند روز آینده خودش هم به خط برود، ولی مدیریت بیمارستان صحرایی، آن هم زیر خط آتشباری دشمن کار هر کسی نبود؛ مردی را می‌طلبید که در عین اینکه به کارهای روتین یک بیمارستان جنگی تسلط و اشراف دارد، هر لحظه، بی هیچ هراسی، آماده‌‌ی شهادت هم باشد و این مشخصات، خوراک خودش بود؛ کاربلد و آماده‌ی شهادت!

فرماندهان بهداری سپاه همیشه اصرار داشتند که او را به دلیل قابلیت‌های مدیریتی‌اش از منطقه‌ی خطر دور نگه دارند، و حتی حکم ریاست دانشگاه علوم پزشکی یزد را هم به او داده بودند، ولی او همیشه با لبخندی ملیح و با آن لهجه‌ی شیرین یزدی‌اش می‌گفت که پشت میزنشینی آدم خودش را می‌خواهد و من به درد این کار نمی‌خورم و الحق هم نه تنها هیچ وقت نمی‌نشست بلکه همیشه‌ی خدا در حال دوییدن بودن تا مبادا نجات جان مجروحی، برای لحظه‌ای هم که شده، به تاخیر بیفتد.

سحرگاه روز ششم اسفند سال ۶۲ بود که صدای رادیوی کوچک او در محوطه‌ی بیمارستان صحرایی خاتم‌الانبیاء طنین‌انداز شد. نسیم خنکی می‌وزید و ناخودآگاه یاد دختر ۸ ماهه‌اش افتاد. همین چند روز پیش بود که قبل از اعزام به منطقه، از یک دست‌فروش، برایش یک کلاه زیبا خریده بود و آن کلاه، بهانه‌ی آخرين دیدارشان شده بود.

به همسرش، نرجس خانم، تمام سفارشات را کرده بود، مخصوصا درباره‌ی زهرا؛ از روزی که در سه ماهگی و در کنار سجاده‌اش، برایش قرآن خوانده بود، خط مشی خود را به هر دوی آنها نشان داده بود.

او بعد از گرفتن وضو و بیدار کردن همکارانش، با آنها در اتاق مدیریت بیمارستان مشغول به نماز شد و درست هنگام قنوت و احتمالا در حال گفتن اللهم الرزقنی شهادت فی سبیل الله بود که خمپاره‌ای به روی اتاق آنها خورد و او با گفتن یا زهرا(س) به آرزوی دیرینه‌ی خویش رسید.

۴۰ سال از این اتفاق می‌گذرد اما تا ایران باقیست، نام و یاد شهید دکتر محمدعلی رهنمون و یارانش، که از شهدای محراب دفاع مقدس ما هستند، زنده خواهد ماند.

راستی... زهرای دکتر رهنمون، هم‌اکنون ۴۰ ساله و متخصص قلب است و نام دکتر رهنمون، همچنان رهنماست... روحش شاد

🔸ما را سری‌ست با تو، که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم...🔸

@behdarirazmi

#بهداری_رزمی_دفاع_مقدس_و_مقاومت | #شهید_رهنمون | #شهید_بهداری