Aprin exchange
داستان های مدیریتی #بخشندگی . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
❇️داستان های مدیریتی(بخشندگی)
.
🔹بزرگی میگفت وقتی جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید و ...
.
🔹دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند، ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد...
.
🔹تکان دهنده است اما حقیقت دارد،تا وقتی بخشنده باشید هم امکانات در اختیارتان باقی میمانند و هم سهم خودتان محفوظ می ماند.
.
🔹بخشنده باشیم تا بهترینها نصیب همه مان شود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#بخشندگی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
.
🔹بزرگی میگفت وقتی جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید و ...
.
🔹دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند، ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد...
.
🔹تکان دهنده است اما حقیقت دارد،تا وقتی بخشنده باشید هم امکانات در اختیارتان باقی میمانند و هم سهم خودتان محفوظ می ماند.
.
🔹بخشنده باشیم تا بهترینها نصیب همه مان شود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#بخشندگی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
GIF
❇️ داستان های مدیریتی
.
🔹اسکندر مقدوني در سي و سه سالگي در گذشت روزي که او اين جهان را ترک ميکرد مي خواست يک روز ديگر هم زنده بماند - فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيندآن 24 ساعت فاصله اي بود که بايد طي مي کرد تا به پايتختش برسد.
.
🔹اسکندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتي که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچـه به او هديه خواهد کرد بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
.
🔹پزشکان پاسخ دادند که کاري از دستشان بر نمي آيد و گفتند که او بيش از چـند دقيقه قادر به ادامه زندگي نخواهد بود اسکندر گفت:من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را يعني نيمي از دنيا را در ازاي فقط 24 ساعت بدهم
.
🔹آن ها گفتند: اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي توانيم کاري براي نجاتتان صورت بدهيم امري غير ممکن است؛ آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامي کوشش هايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتي 24 ساعت را بخرد.
.
🔹سي و سه سال از عمرش را به هدر داده بود براي تصاحب چـيزي که با آن حتي قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#اسکندر_مقدونی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
.
🔹اسکندر مقدوني در سي و سه سالگي در گذشت روزي که او اين جهان را ترک ميکرد مي خواست يک روز ديگر هم زنده بماند - فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيندآن 24 ساعت فاصله اي بود که بايد طي مي کرد تا به پايتختش برسد.
.
🔹اسکندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتي که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچـه به او هديه خواهد کرد بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
.
🔹پزشکان پاسخ دادند که کاري از دستشان بر نمي آيد و گفتند که او بيش از چـند دقيقه قادر به ادامه زندگي نخواهد بود اسکندر گفت:من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را يعني نيمي از دنيا را در ازاي فقط 24 ساعت بدهم
.
🔹آن ها گفتند: اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي توانيم کاري براي نجاتتان صورت بدهيم امري غير ممکن است؛ آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامي کوشش هايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتي 24 ساعت را بخرد.
.
🔹سي و سه سال از عمرش را به هدر داده بود براي تصاحب چـيزي که با آن حتي قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#اسکندر_مقدونی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
❇️ داستان های مدیریتی #آرامش . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
❇️داستان های مدیریتی
#آرامش
.
🔹روزگاري حاکمي اعلام کرد به هنرمندي که بتواند آرامش را در يک تابلو نقاشي بياورد، جايزه اي نفيس خواهد داد.
.
🔹بسياري از هنرمندان سعي کردند و حاکم همه تابلو هاي نقاشي را نگاه کرد و از ميان آنها دو تابلو پسنديد و تصميم گرفت يکي از آنها را انتخاب کند.
.
🔹اولين نقاشي يک دريا چه آرام بود، درياچه مانند آينه اي تصوير کوه هاي اطرافش را نمايان ميساخت، بالاي درياچه آسماني آبي با ابرهاي زيبا و سفيد بود، هر کس اين نقاشي را ميديد حتما آرامش را در آن مي يافت.
.
🔹در دومي کوههايي بود ناهموار و پر صخره، آسمان پر از ابر هاي تيره، باران ميباريد و رعد و برق ميزد، از کنار کوه آبشاري به پايين ميريخت، در اين نقاشي اصلا آرامش ديده نميشد.
.
🔹حاکم با دقت نگاه کرد و پشت آبشار بوته اي کوچک ديد که در شکاف سنگي روييده بود، در آن بوته پرنده اي لانه کرده بود و در کنار آن آبشار خروشان و عصباني، پرنده اي در لانه اي با نشسته بود.
.
🔹حاکم نقاشي دوم را انتخاب کرد و گفت: آرامش به معناي آن نيست که صدايي نباشد، مشکلي وجود نداشته باشد، يا کار سختي پيش رو نباشد، آرامش يعني در ميان صدا، مشکل و کار سخت دلي آرام وجود داشته باشد.
.
#داستان_های_مدیریتی
#آرامش
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
#آرامش
.
🔹روزگاري حاکمي اعلام کرد به هنرمندي که بتواند آرامش را در يک تابلو نقاشي بياورد، جايزه اي نفيس خواهد داد.
.
🔹بسياري از هنرمندان سعي کردند و حاکم همه تابلو هاي نقاشي را نگاه کرد و از ميان آنها دو تابلو پسنديد و تصميم گرفت يکي از آنها را انتخاب کند.
.
🔹اولين نقاشي يک دريا چه آرام بود، درياچه مانند آينه اي تصوير کوه هاي اطرافش را نمايان ميساخت، بالاي درياچه آسماني آبي با ابرهاي زيبا و سفيد بود، هر کس اين نقاشي را ميديد حتما آرامش را در آن مي يافت.
.
🔹در دومي کوههايي بود ناهموار و پر صخره، آسمان پر از ابر هاي تيره، باران ميباريد و رعد و برق ميزد، از کنار کوه آبشاري به پايين ميريخت، در اين نقاشي اصلا آرامش ديده نميشد.
.
🔹حاکم با دقت نگاه کرد و پشت آبشار بوته اي کوچک ديد که در شکاف سنگي روييده بود، در آن بوته پرنده اي لانه کرده بود و در کنار آن آبشار خروشان و عصباني، پرنده اي در لانه اي با نشسته بود.
.
🔹حاکم نقاشي دوم را انتخاب کرد و گفت: آرامش به معناي آن نيست که صدايي نباشد، مشکلي وجود نداشته باشد، يا کار سختي پيش رو نباشد، آرامش يعني در ميان صدا، مشکل و کار سخت دلي آرام وجود داشته باشد.
.
#داستان_های_مدیریتی
#آرامش
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
❇️ داستان های مدیریتی #باور . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
.
❇️ داستان های مدیریتی
.
🔹تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمیتواند یک مایل را زیر 4 دقیقه بدود.
.
🔹آنها باور داشتند که انسان محدودیت های فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود.
.
🔹تا اینکه راجر بنستر کشف شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از 4 دقیقه دوید.
.
🔹از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد.
.
🔹چه چیزی فرق کرد درعرض یکسال، هیچ چیز فقط یک کلمه: باور به توانایی هایمان.
.
#داستان_های_مدیریتی
#باور
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
❇️ داستان های مدیریتی
.
🔹تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمیتواند یک مایل را زیر 4 دقیقه بدود.
.
🔹آنها باور داشتند که انسان محدودیت های فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود.
.
🔹تا اینکه راجر بنستر کشف شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از 4 دقیقه دوید.
.
🔹از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد.
.
🔹چه چیزی فرق کرد درعرض یکسال، هیچ چیز فقط یک کلمه: باور به توانایی هایمان.
.
#داستان_های_مدیریتی
#باور
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
❇️ داستان های مدیریتی #امیر_کبیر . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
.
❇️ داستان های مدیریتی
#امیر_کبیر
.
🔹از امیر کبیر پرسیدند:
در مدت زمان محدودی که داشتی چگونه این مملکت را از هر چه دزد پاک کردی؟
.
🔹گفت:من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند،نمی گذاشت معاونش دزدی کند و...
.
🔹و تا آخر همین طور سلسله ی پاک دستی ادامه می یافت...
.
🔹اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزد خانه، همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم
.
#داستان_های_مدیریتی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
❇️ داستان های مدیریتی
#امیر_کبیر
.
🔹از امیر کبیر پرسیدند:
در مدت زمان محدودی که داشتی چگونه این مملکت را از هر چه دزد پاک کردی؟
.
🔹گفت:من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند،نمی گذاشت معاونش دزدی کند و...
.
🔹و تا آخر همین طور سلسله ی پاک دستی ادامه می یافت...
.
🔹اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزد خانه، همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم
.
#داستان_های_مدیریتی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
❇️ داستان های مدیریتی #جایگاه . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
❇️ داستان های مدیریتی
#جایگاه
.
🔹آیا تاکنون دیده اید که گله گرگ ها چگونه با هم حرکت میکنند؟
.
🔹ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎ ﺑﻬﻤﻦ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ؛ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺁنها ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﻠﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ؛ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﻣﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺍﻣﻦ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮگ ها ﺭﺍ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺁﺯﻣﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮔﻠﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ.
.
🔹ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺮگ ها ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻟﯿﺪﺭ ﻭ ﺭﻫﺒﺮ ﮔﻠﻪ ﮔﺮگ هاﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
.
🔹نتیجه گیری راهبردی:
ﻟﯿﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﺎ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ.
.
🔹ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ شاید ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﺒﺮﺩ ﻫﻼﮎ ﺷﻮﯾﺪ.
.
#داستان_های_مدیریتی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
#جایگاه
.
🔹آیا تاکنون دیده اید که گله گرگ ها چگونه با هم حرکت میکنند؟
.
🔹ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎ ﺑﻬﻤﻦ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ؛ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺁنها ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﻠﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ؛ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﻣﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺍﻣﻦ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮگ ها ﺭﺍ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺁﺯﻣﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮔﻠﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ.
.
🔹ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺮگ ها ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻟﯿﺪﺭ ﻭ ﺭﻫﺒﺮ ﮔﻠﻪ ﮔﺮگ هاﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﺎﺷﺪ.
.
🔹نتیجه گیری راهبردی:
ﻟﯿﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﺎ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ.
.
🔹ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ شاید ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﺒﺮﺩ ﻫﻼﮎ ﺷﻮﯾﺪ.
.
#داستان_های_مدیریتی
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
❇️ داستان های مدیریتی #تلاش . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
❇️ داستان های مدیریتی
#تلاش
.
🔹از فورد میلیاردر معروف آمریکائی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده ی انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند:
.
🔹اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید.
.
🔹فورد پاسخ داد: دوباره یکی از نیاز های اصلی مردم را شناسائی می کنم و با کار و کوشش، آن خدمت را با کیفیت و ارزان به مردم ارائه می دهم و مطمئن باشید بعد از پنج سال دوباره فورد امروز خواهم بود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#تلاش
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
#تلاش
.
🔹از فورد میلیاردر معروف آمریکائی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده ی انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند:
.
🔹اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید.
.
🔹فورد پاسخ داد: دوباره یکی از نیاز های اصلی مردم را شناسائی می کنم و با کار و کوشش، آن خدمت را با کیفیت و ارزان به مردم ارائه می دهم و مطمئن باشید بعد از پنج سال دوباره فورد امروز خواهم بود.
.
#داستان_های_مدیریتی
#تلاش
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
✔️ داستان هاي مديريتي #حلوا . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
✔️ داستان هاي مديريتي
#حلوا
.
▫️می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام.
.
▫️همسرش می گوید: آرد گندم نداریم.
ملا می گوید: از آرد جو استفاده کن.
همسرش می گوید: شیر هم نداریم.
ملا جواب می دهد: به جایش آب بریز.
همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم.
ملا پاسخ می دهد: شکر نمی خواهد.
.
▫️همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد، ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید: چه ذائقه ی بدی دارند این ثروتمندها ‼️
.
#داستان_های_مدیریتی
#حلوا
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
#حلوا
.
▫️می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام.
.
▫️همسرش می گوید: آرد گندم نداریم.
ملا می گوید: از آرد جو استفاده کن.
همسرش می گوید: شیر هم نداریم.
ملا جواب می دهد: به جایش آب بریز.
همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم.
ملا پاسخ می دهد: شکر نمی خواهد.
.
▫️همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد، ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید: چه ذائقه ی بدی دارند این ثروتمندها ‼️
.
#داستان_های_مدیریتی
#حلوا
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
Aprin exchange
داستان های مدیریتی #شهامت . 🌐 www.aprinex.com @aprinexchange
❇️ داستان های مدیریتی(شهامت)
.
➰ وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد.
.
➰ درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست، ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
.
➰ ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت:
این را بر قاعده بنشان‼️
او نتوانست.
.
➰ تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
.
گفتند:
تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن‼️
.
➰ کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
🔆 گفت:
آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
.
✅ انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به #شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد.
#داستان_های_مدیریتی
#شهامت
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange
.
➰ وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد.
.
➰ درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست، ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
.
➰ ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت:
این را بر قاعده بنشان‼️
او نتوانست.
.
➰ تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
.
گفتند:
تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن‼️
.
➰ کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
🔆 گفت:
آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
.
✅ انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به #شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد.
#داستان_های_مدیریتی
#شهامت
.
🌐 www.aprinex.com
@aprinexchange