متأسفانه برخی انسانها نمیتوانند بپذیرند که «اون باشه، منم باشم». مایلند به بازیهای جمع صفر. بازیهایی که یک طرف همیشه باید ببازد و حذف شود، تا طرف دیگر برنده شود.
این بازیها مسری هم هستند. اگر با تو وارد این بازی شوند، احتمال زیاد مجبور میشوی با همین فرمان با آنها بازی کنی.
جیمز پ. کارس و بعد از او سایمون سینِک مفهوم «بازی بینهایت» را معرفی کردند که بگویند در زندگی دو نوع بازی داریم:
- بازیهای محدود، مثل فوتبال، که پایان مشخص دارند و قوانین برد و باخت و بازیکنهای معلوم.
- و بازیهای نامحدود، مثل کسبوکار، مثل ازدواج و دوستی، مثل بهرهبرداری از محیط زیست، و مثل یادگیری، که پایان مشخصی ندارند، برنده و بازنده ندارند، قوانین معین ندارند، و بازیکنانش مشخص و ثابت نیستند.
در بازیهای نامحدود، قرار نیست ببریم یا ببازیم. برد و باخت اصلاً معنی ندارد. بلکه هدف این است که تا جای ممکن در میدان بمانیم و با شیبی ملایم، به تدریج بهتر از قبل شویم.
این یک مدل ذهنی و نوع نگاه است. خیلیها خیلی وقتها بازیهای نامحدود را با ذهنیت بازی محدود میبینند، بعد افق دیدشان کوتاهمدت میشود، برای پیروزیهای نزدیک، هزینههای هنگفت میکنند و ذوقزده میشوند و متوجه نیستند که فردا پس چی؟
وقتی ذهنیت بازی محدود داشته باشیم و برد کوتاهمدت چشممان را بگیرد، زورگو میشویم و متوجه نیستیم که با زور، شاید امروز ببریم، اما فردایی هم هست.
این بازیها مسری هم هستند. اگر با تو وارد این بازی شوند، احتمال زیاد مجبور میشوی با همین فرمان با آنها بازی کنی.
جیمز پ. کارس و بعد از او سایمون سینِک مفهوم «بازی بینهایت» را معرفی کردند که بگویند در زندگی دو نوع بازی داریم:
- بازیهای محدود، مثل فوتبال، که پایان مشخص دارند و قوانین برد و باخت و بازیکنهای معلوم.
- و بازیهای نامحدود، مثل کسبوکار، مثل ازدواج و دوستی، مثل بهرهبرداری از محیط زیست، و مثل یادگیری، که پایان مشخصی ندارند، برنده و بازنده ندارند، قوانین معین ندارند، و بازیکنانش مشخص و ثابت نیستند.
در بازیهای نامحدود، قرار نیست ببریم یا ببازیم. برد و باخت اصلاً معنی ندارد. بلکه هدف این است که تا جای ممکن در میدان بمانیم و با شیبی ملایم، به تدریج بهتر از قبل شویم.
این یک مدل ذهنی و نوع نگاه است. خیلیها خیلی وقتها بازیهای نامحدود را با ذهنیت بازی محدود میبینند، بعد افق دیدشان کوتاهمدت میشود، برای پیروزیهای نزدیک، هزینههای هنگفت میکنند و ذوقزده میشوند و متوجه نیستند که فردا پس چی؟
وقتی ذهنیت بازی محدود داشته باشیم و برد کوتاهمدت چشممان را بگیرد، زورگو میشویم و متوجه نیستیم که با زور، شاید امروز ببریم، اما فردایی هم هست.
Telegram
attach 📎
👍3❤2👏1
برای شما هم پیش اومده که یه مدت ذهنتون در شرایط انقلابی باشه و تعداد زیادی از کارهایی رو که سابقا انجام میدادید، یهو به شکل انقلابی کنار بذارید و پوست بندازید؟
خب من الان در شرایط انقلابی هستم. دارم تعداد زیادی پروندههای باز، از چیزها و کارهایی که ارزش کافی برام خلق نمیکردند (و براشون خلق نمیکردم)، میبندم.
ما چیزی داریم به اسم Emergence. یعنی وقتی چند چیز با هم ترکیب میشن، چیز جدیدی میسازن که از اساس با اجزای سازنده فرق میکنه. مثلاً وقتی دو اتم گازی هیدروژن با یک اتم گازی اکسیژن پیوند بسازن، مادهی جدیدی تشکیل میشه که مایعه و رفتارهای متفاوتی از عناصر سازندهاش داره.
سلولها به تنهایی رفتار خاصی دارن اما وقتی تودهای چند سلولی میسازن، اون توده میتونه یک موجود زنده مستقل دیگر باشه، با اهدافی متفاوت و رفتاری منحصربهفرد. مثل یه درخت، یک گربه، یا یک انسان.
وقتی اون موجود مرکّب، از اجزای بسیار بسیار زیادی ساخته شده باشه و این اجزا روابط بسیار تودرتو با هم داشته باشن، اون موجود مرکّب میتونه حتی به قدری پیچیده بشه که از خودش شخصیت و آگاهی و هویت مستقل نشون بده و یه چیز زنده (به معنی حقیقی کلمه) و بسیار هوشمندتر بشه. مثل مغز انسان. مثل جامعه. مثل بازار. همون چیزی که آدام اسمیت بهش میگه دست نامرئی. همون خدایی که قیمتها رو تعیین میکنه.
با این تحلیل، حس میکنم که بخشی از نورونهای مغزم علیه نورونهای حاکم دست به شورش زدهن. شاید حتی کودتا، چون بخشی از سیستم حاکم هم باهاشون همراهه. و برخی ساختارهای کهنه یک به یک دارن سرنگون میشن.
خب من الان در شرایط انقلابی هستم. دارم تعداد زیادی پروندههای باز، از چیزها و کارهایی که ارزش کافی برام خلق نمیکردند (و براشون خلق نمیکردم)، میبندم.
ما چیزی داریم به اسم Emergence. یعنی وقتی چند چیز با هم ترکیب میشن، چیز جدیدی میسازن که از اساس با اجزای سازنده فرق میکنه. مثلاً وقتی دو اتم گازی هیدروژن با یک اتم گازی اکسیژن پیوند بسازن، مادهی جدیدی تشکیل میشه که مایعه و رفتارهای متفاوتی از عناصر سازندهاش داره.
سلولها به تنهایی رفتار خاصی دارن اما وقتی تودهای چند سلولی میسازن، اون توده میتونه یک موجود زنده مستقل دیگر باشه، با اهدافی متفاوت و رفتاری منحصربهفرد. مثل یه درخت، یک گربه، یا یک انسان.
وقتی اون موجود مرکّب، از اجزای بسیار بسیار زیادی ساخته شده باشه و این اجزا روابط بسیار تودرتو با هم داشته باشن، اون موجود مرکّب میتونه حتی به قدری پیچیده بشه که از خودش شخصیت و آگاهی و هویت مستقل نشون بده و یه چیز زنده (به معنی حقیقی کلمه) و بسیار هوشمندتر بشه. مثل مغز انسان. مثل جامعه. مثل بازار. همون چیزی که آدام اسمیت بهش میگه دست نامرئی. همون خدایی که قیمتها رو تعیین میکنه.
با این تحلیل، حس میکنم که بخشی از نورونهای مغزم علیه نورونهای حاکم دست به شورش زدهن. شاید حتی کودتا، چون بخشی از سیستم حاکم هم باهاشون همراهه. و برخی ساختارهای کهنه یک به یک دارن سرنگون میشن.
Wikipedia
دست نامرئی
مفهوم اقتصادی که توسط آدام اسمیت رواج یافت
❤2🔥2👍1😱1
آدمهایی که بازی میکنن، به چند دسته تقسیم میشن؟ بارتل در ۱۹۹۶ بر اساس تجربه و مشاهدات شخصی خودش، بازیکنندگان رو به ۴ دسته تقسیم کرد. البته این تقسیمبندی خیلی مرزبندی دقیق و محکمی نداره و افراد توی این دستهبندی ممکنه جابهجا بشن، اما معمولاً یه طبقهی غالب دارن که اکثراً توی اون طبقه قرار میگیرن.
۱. افرادی که در پی دستاورد و رشد شخصی خودشون هستن (Achiever): اینا معمولاً توجهشون به موفقیتها و امتیازات خودشونه، پیشرفت خودشون رو نسبت به گذشتهشون در نظر میگیرن و جلو میرن.
۲. جستوجوگر و کاشف (Explorer): اینا دوست دارن فضای بازی رو بهتر بشناسن. حتی اگر مسیر برنده شدن رو هم بدونن، بازم دوست دارن مسیرهای دیگه رو تست و تجربه کنن. اگر در گوشهای از زمین بازی فرصتی برای تجربه وجود داشته باشه، جذبش میشن. دوست دارن مطمئن بشن که همهی جهان بازی رو کشف کردن.
۳. تعاملگر (Socializer): این افراد به تعامل اجتماعی با سایر بازیکنها توجه زیادی دارن و رقابت و امتیاز و حتی خود بازی براشون یه امر حاشیهایه. دوست دارن بقیه رو بشناسن و ببینن بقیه چطور بازی میکنن و هرکسی چه انگیزههایی داره. دوست دارن ببینن با کی میشه گپ زد، یا کی به کمک نیاز داره.
۴. قاتل (Killer): اینا از ضربه زدن به بقیه بازیکنها لذت میبرن. دنبال فرصتهایی هستن که بتونن مخرب باشن. از حداکثر ظرفیتهای منفی یا مخرب بازی استفاده میکنن تا بقیه رقبا رو از زمین بازی حذف کنن. البته لزوماً آدمهای غیراخلاقیای نیستن. بلکه در همون چارچوب بازی، سعیشون اینه که رقیب رو حذف کنن.
فارغ از نقدهایی که به مدل بارتل وارده، اگر زندگی در جهان رو نوعی بازی در نظر بگیریم (از نوع بازی بینهایت)، باید بپذیریم که چه بخواهیم چه نخواهیم، یه گروهی از انسانها، شخصیت قاتل دارن و جز با حذف رقیب، از بازیِ زندگی لذت نمیبرن. در نتیجه شاید باید بپذیریم که رقابت، جنگ و زورگویی، همیشه با ما خواهد بود.
۱. افرادی که در پی دستاورد و رشد شخصی خودشون هستن (Achiever): اینا معمولاً توجهشون به موفقیتها و امتیازات خودشونه، پیشرفت خودشون رو نسبت به گذشتهشون در نظر میگیرن و جلو میرن.
۲. جستوجوگر و کاشف (Explorer): اینا دوست دارن فضای بازی رو بهتر بشناسن. حتی اگر مسیر برنده شدن رو هم بدونن، بازم دوست دارن مسیرهای دیگه رو تست و تجربه کنن. اگر در گوشهای از زمین بازی فرصتی برای تجربه وجود داشته باشه، جذبش میشن. دوست دارن مطمئن بشن که همهی جهان بازی رو کشف کردن.
۳. تعاملگر (Socializer): این افراد به تعامل اجتماعی با سایر بازیکنها توجه زیادی دارن و رقابت و امتیاز و حتی خود بازی براشون یه امر حاشیهایه. دوست دارن بقیه رو بشناسن و ببینن بقیه چطور بازی میکنن و هرکسی چه انگیزههایی داره. دوست دارن ببینن با کی میشه گپ زد، یا کی به کمک نیاز داره.
۴. قاتل (Killer): اینا از ضربه زدن به بقیه بازیکنها لذت میبرن. دنبال فرصتهایی هستن که بتونن مخرب باشن. از حداکثر ظرفیتهای منفی یا مخرب بازی استفاده میکنن تا بقیه رقبا رو از زمین بازی حذف کنن. البته لزوماً آدمهای غیراخلاقیای نیستن. بلکه در همون چارچوب بازی، سعیشون اینه که رقیب رو حذف کنن.
فارغ از نقدهایی که به مدل بارتل وارده، اگر زندگی در جهان رو نوعی بازی در نظر بگیریم (از نوع بازی بینهایت)، باید بپذیریم که چه بخواهیم چه نخواهیم، یه گروهی از انسانها، شخصیت قاتل دارن و جز با حذف رقیب، از بازیِ زندگی لذت نمیبرن. در نتیجه شاید باید بپذیریم که رقابت، جنگ و زورگویی، همیشه با ما خواهد بود.
👍2❤1
آن اوایلی که کرونا آمده بود، بعضی متخصصان همهگیرشناسی پیشبینی میکردند که نژادهای خشن و مرگبار ویروس کرونا خیلی زود خودشان از چرخه حیات حذف و منقرض میشوند. چرا؟ چون گونههای مرگبار، میزبان انسانیِ خودشان را زمینگیر و نابود میکنند و همزمان، خودشان هم همانجا نابود میشوند. برای همین، فرصت سرایت و بقا را از دست میدهند.
و خب، انسان فقط میزبان ویروسها نیست. میزبان افکار، ایدهها و میمها هم هست. افکار، در اکوسیستم ذهنها با همدیگر رقابت میکنند، از ذهنی به ذهن دیگر سرایت میکنند و سازگارترینهایشان فرصت بقا پیدا میکنند. بعضی افکار خطرناک و مرگبارند و اگر سیستم ایمنی ذهن، قوی نباشد، میزبان را قربانی میکنند.
از قضای روزگار، افکاری که میزبان را به سمت اِعمال خشونت و کشتن بقیهی انسانها (ذهنهای دیگر) میبرند، به تدریج خشونت را به سمت خودشان هم جذب میکنند و بدن میزبان را هم در معرض خطر مرگ قرار میدهند. پس طبیعتاً، افکار خشونتبار هم عمر درازی نخواهند داشت و خیلی زود از چرخه حیات در اکوسیستم ذهنها حذف میشوند.
در یک کلام، خشونت پایدار نیست و عمر کوتاهی دارد. اما در دیگ پرجوشوخروش اکوسیستم ذهنها، همیشه ممکن است جهشی اتفاق بیفتد، و یک ایده رادیکال و خشن جدید، اپیدمی شود.
و خب، انسان فقط میزبان ویروسها نیست. میزبان افکار، ایدهها و میمها هم هست. افکار، در اکوسیستم ذهنها با همدیگر رقابت میکنند، از ذهنی به ذهن دیگر سرایت میکنند و سازگارترینهایشان فرصت بقا پیدا میکنند. بعضی افکار خطرناک و مرگبارند و اگر سیستم ایمنی ذهن، قوی نباشد، میزبان را قربانی میکنند.
از قضای روزگار، افکاری که میزبان را به سمت اِعمال خشونت و کشتن بقیهی انسانها (ذهنهای دیگر) میبرند، به تدریج خشونت را به سمت خودشان هم جذب میکنند و بدن میزبان را هم در معرض خطر مرگ قرار میدهند. پس طبیعتاً، افکار خشونتبار هم عمر درازی نخواهند داشت و خیلی زود از چرخه حیات در اکوسیستم ذهنها حذف میشوند.
در یک کلام، خشونت پایدار نیست و عمر کوتاهی دارد. اما در دیگ پرجوشوخروش اکوسیستم ذهنها، همیشه ممکن است جهشی اتفاق بیفتد، و یک ایده رادیکال و خشن جدید، اپیدمی شود.
❤4👌2👏1
آمیگــدِل
آن اوایلی که کرونا آمده بود، بعضی متخصصان همهگیرشناسی پیشبینی میکردند که نژادهای خشن و مرگبار ویروس کرونا خیلی زود خودشان از چرخه حیات حذف و منقرض میشوند. چرا؟ چون گونههای مرگبار، میزبان انسانیِ خودشان را زمینگیر و نابود میکنند و همزمان، خودشان هم همانجا…
حرف از اکوسیستم شد، بد نیست بگم اون چیزی که توی ابعاد میکرو (زندگیهای روزمره خودمون) بهش «شر» و «بدی» میگیم، توی ابعاد ماکرو (نسلها و قرنها و فراتر از مرزها) ممکنه خیر باشه. اگه مار نباشه، کی جمعیت موشها رو تثبیت کنه؟ اگه دشمن کمونیستی نباشه، کی سیستم موقعیتیاب ماهوارهای (GPS) رو توسعه بده؟ اگه صدام نباشه، دیگه ۳۰۰ هزار شهید که یکراست برن «بهشت» نداریم.
و خب اگر یه کم دیگه zoom out کنیم، حتی همین خیر و شر هم معنیشون رو از دست میدن. خیر و شری نخواهد بود، فقط «هست» و «نیست» خواهد بود، یا به عبارتی فقط «هست».
و خب اگر یه کم دیگه zoom out کنیم، حتی همین خیر و شر هم معنیشون رو از دست میدن. خیر و شری نخواهد بود، فقط «هست» و «نیست» خواهد بود، یا به عبارتی فقط «هست».
👌3❤1👏1🤔1🗿1
من (در این قطعه از زندگیم) واقعاً لذت میبرم و حس عرفانی میگیرم از توجه به این حقیقت که حیات بر پایه فرگشت و آگاهی بر پایه Emergence شکل گرفته.
چیزهای بزرگی که خوف و خشیت در ما ایجاد میکنند، از چیزهای ساده و کوچکی درست شدهاند که همیشه جلوی چشممان خوار و حقیرند.
احساس عرفانی که از این موضوع میگیرم، چندین مرتبهی بزرگی، بزرگتر از احساسی است که مثلاً از توجه به توجیهات مذهبی برای پدیدههای جهان هستی میگیرم.
با این حال، تنها ثابت جهان، تغییر است. پنجرهها را باز بگذاریم ببینیم چیزِ جدید، چی داریم.
چیزهای بزرگی که خوف و خشیت در ما ایجاد میکنند، از چیزهای ساده و کوچکی درست شدهاند که همیشه جلوی چشممان خوار و حقیرند.
احساس عرفانی که از این موضوع میگیرم، چندین مرتبهی بزرگی، بزرگتر از احساسی است که مثلاً از توجه به توجیهات مذهبی برای پدیدههای جهان هستی میگیرم.
با این حال، تنها ثابت جهان، تغییر است. پنجرهها را باز بگذاریم ببینیم چیزِ جدید، چی داریم.
👌2
یک جمله از خلاصهی کتاب Switch خواندم، آنقدر خوب بود که آوردم برایتان تعریف کنم.
میگوید: آنچه که به صورت مقاومت در برابر تغییر دیده میشود در اکثر مواقع، عدم وضوح (روشن نبودن جهت حرکت) است.
قبلترها یک پیج اینستاگرام روانشناسی را دنبال میکردم که شبیه همین حرف را پست کرده بود. میگفت چیزی به اسم تنبلی وجود ندارد. در واقعیت، یا ابهام داریم، یا کمالطلبی.
اگر من دست و دلم به انجام آن کار نمیرود، یا اگر همکارم من را پِند خودش معطل نگه داشته، یا اگر جامعه در برابر تغییر مقاومت نشان میدهد، خب لابد نمیدانیم باید چه کار کنیم. مبهم است. کلّی است. تار و تیره است. گام اولش روشن نیست. به اجزاء مشخص شکسته نشده.
جملهی بعدی، از قبلی هم داغتر است. میگوید: مشکلات بزرگ به ندرت از طریق راهحلهای بزرگ حل میشوند. در اغلب موارد این مشکلات با یک سری از راهحلهای کوچک از سر راه برداشته میشوند.
چرا کوچکترها را دست کم میگیریم؟ کوچک زیباست.
میگوید: آنچه که به صورت مقاومت در برابر تغییر دیده میشود در اکثر مواقع، عدم وضوح (روشن نبودن جهت حرکت) است.
قبلترها یک پیج اینستاگرام روانشناسی را دنبال میکردم که شبیه همین حرف را پست کرده بود. میگفت چیزی به اسم تنبلی وجود ندارد. در واقعیت، یا ابهام داریم، یا کمالطلبی.
اگر من دست و دلم به انجام آن کار نمیرود، یا اگر همکارم من را پِند خودش معطل نگه داشته، یا اگر جامعه در برابر تغییر مقاومت نشان میدهد، خب لابد نمیدانیم باید چه کار کنیم. مبهم است. کلّی است. تار و تیره است. گام اولش روشن نیست. به اجزاء مشخص شکسته نشده.
جملهی بعدی، از قبلی هم داغتر است. میگوید: مشکلات بزرگ به ندرت از طریق راهحلهای بزرگ حل میشوند. در اغلب موارد این مشکلات با یک سری از راهحلهای کوچک از سر راه برداشته میشوند.
چرا کوچکترها را دست کم میگیریم؟ کوچک زیباست.
👍2
The Path Of The Fossils - Day 2
Ludovico Einaudi
برای رانندگی در جادههای خلوت و صاف، و جدا شدن از ساختارهای کلیشهای مصنوعی ادراک در مغز
آمیگدل @amigdel
آمیگدل @amigdel
❤1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کسی با تو دشمنی نداره! خون خودت رو کثیف نکن.
به نظرم این مصداقی از بلوغه که بتونیم به پدیدهها، non-agentic نگاه کنیم. رفتار بد دیگران رو به «نیت شرورانه» تعبیر نکنیم. بلکه صرفاً محصول طبیعیِ سلسلهای از علتها به حساب بیاریمشون و سعی کنیم قواعدش رو بشناسیم و مهارش کنیم.
با این نوع نگاه، به جای خُرد کردن اعصاب خودمون و به جای سرزنش و غُر، به پدیدههای اطرافمون مثل لولهی آزمایش نگاه میکنیم و بدون حرص خوردن، باهاش تعامل میکنیم.
اگه دوست داشتید ۴۸ دقیقهی کاملِ این سخنرانی رو گوش بدید:
بخش اول
بخش دوم
به نظرم این مصداقی از بلوغه که بتونیم به پدیدهها، non-agentic نگاه کنیم. رفتار بد دیگران رو به «نیت شرورانه» تعبیر نکنیم. بلکه صرفاً محصول طبیعیِ سلسلهای از علتها به حساب بیاریمشون و سعی کنیم قواعدش رو بشناسیم و مهارش کنیم.
با این نوع نگاه، به جای خُرد کردن اعصاب خودمون و به جای سرزنش و غُر، به پدیدههای اطرافمون مثل لولهی آزمایش نگاه میکنیم و بدون حرص خوردن، باهاش تعامل میکنیم.
اگه دوست داشتید ۴۸ دقیقهی کاملِ این سخنرانی رو گوش بدید:
بخش اول
بخش دوم
❤1👍1
برداشتم این است که اغلب دولتها Best Practice های اقتصادی را بلدند. آنقدر تجربهی بشری در این زمینه در تکستبوکها و جاهای مختلف انباشت شده که میشود با چندتا تکنیک مشخص، تورم را حل کرد، یک رشد اقتصادی متوسط ایجاد کرد و فقر را کاهش داد.
برای همین اگر در کشوری عقل و ارادهی توسعه از قبل وجود داشته باشد، خیلی فرقی نمیکند اگر شخص الف در رأس دولت یک کشور باشد یا شخص ب. تأثیر بسزایی در اقتصاد نخواهند داشت. شاید یک مدت رشد اقتصادی ۲ درصدی را بکنند ۴ درصد. تورم ۵ درصدی را بکنند ۲ درصد. اما این تفاوت در حدی نیست که مثلاً ۸۰ درصد تأثیر بگذارند. اما رقابت نیاز به یک تأثیر ۸۰ درصدی (و بیشتر) دارد، یک هویت مستقل، یک رنگوبوی متفاوت.
به همین خاطر، سیاستمدارها دیگر برای رقابت شاید نتوانند و نخواهند که وعدههای اقتصادی بدهند. حداقل دیگر تمرکزشان روی این چیزها نمیماند. چون اقتصاد راه خودش را میرود و چرخاش میچرخد و هر سال یک درصد مشخصی رشدش را میکند.
سیاستمدارهای رقابتجو، به جای این وعدهها، میروند سمت چیزهای دیگری که با آنها بشود اکثریت مردم را سمت خودشان بکشند؛ مثل دوقطبیهای فرهنگی. میگردند جاهایی را که مردم در آن جاها با هم اختلاف نظر اندکی دارند، پیدا میکنند. مثلاً بحث سقط جنین یا حقوق دگرباشان جنسی. بعد روی آن شکافها نمک میپاشند و تحریکش میکنند تا به جنجال اجتماعی تبدیل شود. بعد روی موج این جنجالها سوار میشوند و خودشان را حامی یکی از این دو گروه نشان میدهند تا رأی و حمایت بخرند.
خیلی از این دوقطبیها کاذباند. آدمها در بطن و متن زندگیشان، زیاد برایشان فرقی نمیکند سقط جنین قانونی باشد یا نباشد. اگر لازمشان شد، راهش را پیدا میکنند و انجامش میدهند. این بحث و جنجالها در نهایت اثر مهمی روی ساختارها ندارند و قرار نیست به جای خاصی ختم شوند. صرفاً قرار است سرگرمی باشند و موج ایجاد کنند تا قدرتها دستبهدست شود. دوقطبیها آدمها را احمق میکنند.
برای همین اگر در کشوری عقل و ارادهی توسعه از قبل وجود داشته باشد، خیلی فرقی نمیکند اگر شخص الف در رأس دولت یک کشور باشد یا شخص ب. تأثیر بسزایی در اقتصاد نخواهند داشت. شاید یک مدت رشد اقتصادی ۲ درصدی را بکنند ۴ درصد. تورم ۵ درصدی را بکنند ۲ درصد. اما این تفاوت در حدی نیست که مثلاً ۸۰ درصد تأثیر بگذارند. اما رقابت نیاز به یک تأثیر ۸۰ درصدی (و بیشتر) دارد، یک هویت مستقل، یک رنگوبوی متفاوت.
به همین خاطر، سیاستمدارها دیگر برای رقابت شاید نتوانند و نخواهند که وعدههای اقتصادی بدهند. حداقل دیگر تمرکزشان روی این چیزها نمیماند. چون اقتصاد راه خودش را میرود و چرخاش میچرخد و هر سال یک درصد مشخصی رشدش را میکند.
سیاستمدارهای رقابتجو، به جای این وعدهها، میروند سمت چیزهای دیگری که با آنها بشود اکثریت مردم را سمت خودشان بکشند؛ مثل دوقطبیهای فرهنگی. میگردند جاهایی را که مردم در آن جاها با هم اختلاف نظر اندکی دارند، پیدا میکنند. مثلاً بحث سقط جنین یا حقوق دگرباشان جنسی. بعد روی آن شکافها نمک میپاشند و تحریکش میکنند تا به جنجال اجتماعی تبدیل شود. بعد روی موج این جنجالها سوار میشوند و خودشان را حامی یکی از این دو گروه نشان میدهند تا رأی و حمایت بخرند.
خیلی از این دوقطبیها کاذباند. آدمها در بطن و متن زندگیشان، زیاد برایشان فرقی نمیکند سقط جنین قانونی باشد یا نباشد. اگر لازمشان شد، راهش را پیدا میکنند و انجامش میدهند. این بحث و جنجالها در نهایت اثر مهمی روی ساختارها ندارند و قرار نیست به جای خاصی ختم شوند. صرفاً قرار است سرگرمی باشند و موج ایجاد کنند تا قدرتها دستبهدست شود. دوقطبیها آدمها را احمق میکنند.
عمدهی جنبشهای بزرگ حمایت از حقوق مصرفکنندگان را خود مصرفکنندهها راه نمیاندازند. بلکه رقبا راه میاندازند.
- ست گادین
👍2🤔2
با کدام موافقترید؟
Anonymous Poll
37%
«بیچاره مردمی که قهرمان ندارند»
63%
«بیچاره مردمی که به قهرمان نیاز دارند»
🔥1
این پست به پست دوتا-قبلی مربوط است، اما مستقل است.
شما اهرم را میکشید یا نه؟
اول که به مسأله نگاه میکنید، دو گزینه دارید که باید یکی را انتخاب کنید. شبیه این سوالات بازپاسخ است که خوراک سر صحبت باز کردن و لاس زدناند.
اما دقیق که میشوید، میبینید طراح سوال، عامدانه شما را درگیر یک مغالطه کرده: مغالطه دوگانه جعلی.
چه کسی گفته فقط همین دو راه را دارید؟ و چرا میخواهد زورکی ذهن شما را از خلاقیت و تفکر خارج از چارچوب منع کند؟ مسأله تراموا البته یک آزمایش فکری است و کاربرد فلسفی دارد، اما همین بازی را خیلی اوقات در زندگی با ما میکنند.
- یا طرفدار این کشوری، یا آن کشور.
- یا مدافع بازار آزادی، یا کمونیسم.
- یا در فلان پیشآمد اجتماعی موضع میگیری، یا حامی ستمگران هستی.
- یا مهاجرت میکنی، یا بدبختی.
- یا مثل ما باش، یا از اینجا برو.
- یا در رابطهای مریض بمان، یا تا آخر عمر تنها باش.
- یا کل این کتاب را بخوان، یا اصلا نخوان.
شما گوش نکنید. بگردید راهی پیدا کنید که بشود هم [مزایای] این را داشت، هم آن را. دنیا آنقدر بزرگ است که احتمال زیاد یک راهی پیدا میشود.
مسئله تراموا (Trolley problem یا Tramway) یک آزمایش فکری مشهور در زمینهٔ فلسفه اخلاق است. صورت کلی مسئله به این صورت است که فرض میکند تراموایی روی ریل راهآهن در حال حرکت است و پنج نفر سر راه آن هستند و تراموا مستقیماً در حال رفتن به سمت آنهاست و شما به عنوان ناظر در نزدیکی صحنه و نزدیک به یک اهرم هستید که با کشیدن آن تراموا به ریل دیگری که تنها یک نفر روی آن است هدایت میشود، شما دو انتخاب دارید: ۱) هیچ اقدامی نکنید که این مساوی با کشتهشدن آن پنج نفر روی ریل اصلی است. ۲) با کشیدن اهرم، تراموا را به سمتی هدایت کنید که موجب کشتهشدن آن یک نفر شود.
انتخاب درست چیست؟
شما اهرم را میکشید یا نه؟
اول که به مسأله نگاه میکنید، دو گزینه دارید که باید یکی را انتخاب کنید. شبیه این سوالات بازپاسخ است که خوراک سر صحبت باز کردن و لاس زدناند.
اما دقیق که میشوید، میبینید طراح سوال، عامدانه شما را درگیر یک مغالطه کرده: مغالطه دوگانه جعلی.
مغالطه دوگانه جعلی مغالطهای است که در آن شخص تنها حالتهای ممکن را آنهایی بداند که خود بیان کردهاست درحالیکه حالتهای دیگری هم متصور باشند.
چه کسی گفته فقط همین دو راه را دارید؟ و چرا میخواهد زورکی ذهن شما را از خلاقیت و تفکر خارج از چارچوب منع کند؟ مسأله تراموا البته یک آزمایش فکری است و کاربرد فلسفی دارد، اما همین بازی را خیلی اوقات در زندگی با ما میکنند.
- یا طرفدار این کشوری، یا آن کشور.
- یا مدافع بازار آزادی، یا کمونیسم.
- یا در فلان پیشآمد اجتماعی موضع میگیری، یا حامی ستمگران هستی.
- یا مهاجرت میکنی، یا بدبختی.
- یا مثل ما باش، یا از اینجا برو.
- یا در رابطهای مریض بمان، یا تا آخر عمر تنها باش.
- یا کل این کتاب را بخوان، یا اصلا نخوان.
شما گوش نکنید. بگردید راهی پیدا کنید که بشود هم [مزایای] این را داشت، هم آن را. دنیا آنقدر بزرگ است که احتمال زیاد یک راهی پیدا میشود.
👍4
⚠️ هشدار غر زدن
گفتم دنیا بزرگ است، یاد این افتادم که اخبار را که باز میکنی، ۷۰-۸۰ درصدش دربارهی سیاستمداران است یا با یک واسطه به آنها مربوط میشود. شاید اخباری که در اتاق پژواک من اکو میشود اینطوری است. یا شاید ایران اینطوری است. نمیدانم.
اما به هر حال، این چه زندگیای است؟ 😂
چرا باید اخبار پر از این انسانهای کسالتبارِ کینهایِ حریصِ استرسزا باشد؟ چرا زندگی ما را خلاصه کردهاند در فانتزیها و تصمیمات تعدادی سیاستمدار؟ عمله و سیاهیلشکرشان شدهایم، هروقت میخواهند به صف میشویم، هر وقت میخواهند فحش میدهیم.
دنیا بزرگ است. آنقدر بزرگ که مثلاً هزاران نفر-ساعت صرف کنجکاوی برای شناخت تعدادی گونهی گیاهی در جنگلهای استوایی میشود. یا هزاران نفر-ساعت برای غور کردن در اساطیر نورس صرف میشود. و لذتبخش هم هست. و استرس هم ندارد. و عمیقتر و ماندگارتر هم هست. و به طبیعت هم نزدیکتر است.
گفتم دنیا بزرگ است، یاد این افتادم که اخبار را که باز میکنی، ۷۰-۸۰ درصدش دربارهی سیاستمداران است یا با یک واسطه به آنها مربوط میشود. شاید اخباری که در اتاق پژواک من اکو میشود اینطوری است. یا شاید ایران اینطوری است. نمیدانم.
اما به هر حال، این چه زندگیای است؟ 😂
چرا باید اخبار پر از این انسانهای کسالتبارِ کینهایِ حریصِ استرسزا باشد؟ چرا زندگی ما را خلاصه کردهاند در فانتزیها و تصمیمات تعدادی سیاستمدار؟ عمله و سیاهیلشکرشان شدهایم، هروقت میخواهند به صف میشویم، هر وقت میخواهند فحش میدهیم.
دنیا بزرگ است. آنقدر بزرگ که مثلاً هزاران نفر-ساعت صرف کنجکاوی برای شناخت تعدادی گونهی گیاهی در جنگلهای استوایی میشود. یا هزاران نفر-ساعت برای غور کردن در اساطیر نورس صرف میشود. و لذتبخش هم هست. و استرس هم ندارد. و عمیقتر و ماندگارتر هم هست. و به طبیعت هم نزدیکتر است.
❤3🤔1
Tom Day - Lyrebird
برای پیادهروی در لابهلای درختان، در پارکهای جنگلی خلوت، هوای ابری مرطوب و بوی نم باران در هنگام عصر
آمیگدل @amigdel
آمیگدل @amigdel
❤3
میشود به عنوان یک حکم کلی چنین گفت:
هرجا داری زور میزنی تا جور خاصی باشی یا کار خاصی کنی، آنجا خود واقعیات نیستی، اصیل نیستی.
زور زدن به معنی سختکوشی نیست. زور زدن یعنی تلاشی که از سر ایمان و آرامش درونی نباشد. زور زدن یعنی عذاب وجدان، یا خجالت، یا ترس از قضاوت مردم، یا تقلید، تو را به سمت خاصی ببرند. تلاشی که از لحظه لحظهاش رنج میبری.
پایه باشید و بیایید زور نزنیم و همان کسی باشیم که برایمان راحت است و برایمان کار میکند.
هرجا داری زور میزنی تا جور خاصی باشی یا کار خاصی کنی، آنجا خود واقعیات نیستی، اصیل نیستی.
زور زدن به معنی سختکوشی نیست. زور زدن یعنی تلاشی که از سر ایمان و آرامش درونی نباشد. زور زدن یعنی عذاب وجدان، یا خجالت، یا ترس از قضاوت مردم، یا تقلید، تو را به سمت خاصی ببرند. تلاشی که از لحظه لحظهاش رنج میبری.
پایه باشید و بیایید زور نزنیم و همان کسی باشیم که برایمان راحت است و برایمان کار میکند.
👍4👏1
سه تا تیغ خوب براتون آوردم.
۱. تیغ گرایس: تمرکز اصلیتون رو توی گفتوگوها بذارید روی منظور و حرف دل گوینده، نه اون کلماتی که به زبون میاره.
۲. تیغ هانلون: دلیل اصلی توی اکثریت قاطع رفتارهای بد دیگران، جهالتشونه، و نه دشمنی و سوءنیتشون.
۳. قانون استرجن: ۹۰ درصد محتواهایی که باهاشون مواجه میشی چرندن. بریز بره.
(طراحی از پژمان میلانی)
۱. تیغ گرایس: تمرکز اصلیتون رو توی گفتوگوها بذارید روی منظور و حرف دل گوینده، نه اون کلماتی که به زبون میاره.
۲. تیغ هانلون: دلیل اصلی توی اکثریت قاطع رفتارهای بد دیگران، جهالتشونه، و نه دشمنی و سوءنیتشون.
۳. قانون استرجن: ۹۰ درصد محتواهایی که باهاشون مواجه میشی چرندن. بریز بره.
(طراحی از پژمان میلانی)
👍3🔥2
اگر شیمی دبیرستان خوب خاطرم باشد، چیزی داشتیم به اسم پدیدهی انتشار.
پدیدهی انتشار یعنی مولکولها از جایی که جمعیتشان زیاد است، به سمت محیطی میروند که جمعیت کمتری دارند. مثلاً اگر توی اتاق شیر گاز را باز کنید، چند ثانیه بعد یک نفر ته راهرو هم بوی گاز را حس خواهد کرد. چون گاز از نقطهی پرغلظت (همان دم شیر گاز) به سمت مناطقی حرکت کرده که غلظتش کمتر است.
اما چرا مولکولها چنین اخلاقی دارند؟ چون مولکولهای مایعات و گازها میتوانند آزادانه حرکت کنند و در محیطشان جابهجا شوند. این حرکات تصادفی و کاتورهای، باعث میشود با هم برخورد کنند و با هر برخورد، از همدیگر فاصله بگیرند و دورتر شوند. تا جایی که آنقدر دور باشند که کمترین احتمال برخورد را با همدیگر داشته باشند.
بدون پدیدهی انتشار، حیات ممکن نبود. چون هیچوقت مولکولهای اکسیژن و کربن دیاکسید از غشای سلولی تبادل نمیشدند و اولین تکسلولیها، اولین نفسشان را نمیتوانستند بکِشند. جابهجایی از طریق انتشار، هیچگونه انرژی مصرف نمیکند. رایگان است. و طبیعت عاشق چیزهای رایگان است.
خب حالا چشم از میکروسکوپ الکترونی برداریم و برگردیم توی جامعه. آیا الگوی مشابهی وجود دارد؟ آیا پدیدهی انتشار در فضای ذهنها و باورها و فرهنگها هم وجود دارد؟ شاید.
اختلاف عقیده اگر باعث برخورد و اصطکاک بین انسانها شود، آنها را در مقیاسهای بزرگ (در درازمدت و به لحاظ آماری) از همدیگر جدا میکند. آدمهایی که تعارض فرهنگی و اعتقادی با هم دارند و برای همدیگر ناملایمت ایجاد میکنند، به تدریج از همدیگر فاصله میگیرند و پخش میشوند. گاهی اول به تدریج، بعد ناگهان.
این پخش شدن باعث میشود که انسانهای ناهمگن از یکدیگر دور شوند و خوشهها و کلونیهایی از انسانهای همگن در اینجا و آنجا شکل بگیرد. قبیلهها، فرقهها و جناحها. تعصب اینگونه زاییده میشود. و این فرایندی است که هیچ انرژی خاصی مصرف نمیکند. یعنی اگر طبیعت را ول کنیم، خودبخود به سمت ایجاد خوشههای همگن و توسعهی تعصب میرود. تعصبزدایی نیاز به صرف انرژی و هزینه و مراقبت دائمی دارد. همین الآن، بدون قضاوت، به احساستان نسبت به دگرباشان و دگراندیشان توجه کنید. تعصب را آنجا پیدا میکنید. و لزوما هم وجودش زیانبار نیست. اما وجود دارد. و میتواند خطرناک باشد.
اینها را گفتم، اما استفاده از استعارههای فیزیکی برای توضیح رفتار جامعه، زیاد کار قشنگی نیست. توصیه نمیشود. در خانه امتحان نکنید.
پدیدهی انتشار یعنی مولکولها از جایی که جمعیتشان زیاد است، به سمت محیطی میروند که جمعیت کمتری دارند. مثلاً اگر توی اتاق شیر گاز را باز کنید، چند ثانیه بعد یک نفر ته راهرو هم بوی گاز را حس خواهد کرد. چون گاز از نقطهی پرغلظت (همان دم شیر گاز) به سمت مناطقی حرکت کرده که غلظتش کمتر است.
اما چرا مولکولها چنین اخلاقی دارند؟ چون مولکولهای مایعات و گازها میتوانند آزادانه حرکت کنند و در محیطشان جابهجا شوند. این حرکات تصادفی و کاتورهای، باعث میشود با هم برخورد کنند و با هر برخورد، از همدیگر فاصله بگیرند و دورتر شوند. تا جایی که آنقدر دور باشند که کمترین احتمال برخورد را با همدیگر داشته باشند.
بدون پدیدهی انتشار، حیات ممکن نبود. چون هیچوقت مولکولهای اکسیژن و کربن دیاکسید از غشای سلولی تبادل نمیشدند و اولین تکسلولیها، اولین نفسشان را نمیتوانستند بکِشند. جابهجایی از طریق انتشار، هیچگونه انرژی مصرف نمیکند. رایگان است. و طبیعت عاشق چیزهای رایگان است.
خب حالا چشم از میکروسکوپ الکترونی برداریم و برگردیم توی جامعه. آیا الگوی مشابهی وجود دارد؟ آیا پدیدهی انتشار در فضای ذهنها و باورها و فرهنگها هم وجود دارد؟ شاید.
اختلاف عقیده اگر باعث برخورد و اصطکاک بین انسانها شود، آنها را در مقیاسهای بزرگ (در درازمدت و به لحاظ آماری) از همدیگر جدا میکند. آدمهایی که تعارض فرهنگی و اعتقادی با هم دارند و برای همدیگر ناملایمت ایجاد میکنند، به تدریج از همدیگر فاصله میگیرند و پخش میشوند. گاهی اول به تدریج، بعد ناگهان.
این پخش شدن باعث میشود که انسانهای ناهمگن از یکدیگر دور شوند و خوشهها و کلونیهایی از انسانهای همگن در اینجا و آنجا شکل بگیرد. قبیلهها، فرقهها و جناحها. تعصب اینگونه زاییده میشود. و این فرایندی است که هیچ انرژی خاصی مصرف نمیکند. یعنی اگر طبیعت را ول کنیم، خودبخود به سمت ایجاد خوشههای همگن و توسعهی تعصب میرود. تعصبزدایی نیاز به صرف انرژی و هزینه و مراقبت دائمی دارد. همین الآن، بدون قضاوت، به احساستان نسبت به دگرباشان و دگراندیشان توجه کنید. تعصب را آنجا پیدا میکنید. و لزوما هم وجودش زیانبار نیست. اما وجود دارد. و میتواند خطرناک باشد.
اینها را گفتم، اما استفاده از استعارههای فیزیکی برای توضیح رفتار جامعه، زیاد کار قشنگی نیست. توصیه نمیشود. در خانه امتحان نکنید.
👏4 1