یک فرقی هست بین ذهنیت کشاورز و ذهنیت شکارچی.
کشاورز با تقریب خوبی میداند چقدر زحمت باید بکشد و چقدر برداشت میکند. اگر اتفاق غیرمترقبهای نیفتد، درآمد ثابت و مطمئنی دارد و آبباریکهای همیشگی برایش برقرار است.
اما شکارچی با تصادفی بودن کنار آمده است. نمیداند آیا امروز شکار چاق و چلهای نصیبش میشود یا طعمهای نحیف و لاغر، یا شاید اصلا هیچی گیرش نیاید. اما در مجموع، دستش خالی نمیماند و بالاخره شکمش سیر میشود، و گاهی حتی طعمههای خیلی جذابی به تورش مینشینند.
این دو سبک معاش، در ذهن ما ریشه دارد، و بعضی وقتها ما را به خطا میاندازد. جایی که باید با ذهنیت شکارچی جلو برویم، خطاست که نگاه کشاورزی داشته باشیم، و برعکس.
مثلاً انتخاب شغل یا انتخاب شریک عاطفی از آن چیزهایی است که خیلی وقتها با استراتژی شکار سازگارتر است. آدم از قبل نمیداند قرار است چه کاره شود و با چه کسی وارد رابطه شود. در عوض، میرود در دل بازار و خودش را در معرض تجربهها و گزینههای مختلف قرار میدهد تا به یک نتیجهی مناسب برسد.
چه بخواهیم چه نه، باید این خصلت تصادفی بودن شکار را به رسمیت بشناسیم. بپذیریم که نمیشود از قبل برایش برنامه ریخت و ورودی و خروجی کار را پیشبینی کرد. اما میدانیم که در پایان روز، همیشه یک چیزی به قلابمان خواهد گرفت، و گاهی چیزهای خیلی جذاب!
کشاورز با تقریب خوبی میداند چقدر زحمت باید بکشد و چقدر برداشت میکند. اگر اتفاق غیرمترقبهای نیفتد، درآمد ثابت و مطمئنی دارد و آبباریکهای همیشگی برایش برقرار است.
اما شکارچی با تصادفی بودن کنار آمده است. نمیداند آیا امروز شکار چاق و چلهای نصیبش میشود یا طعمهای نحیف و لاغر، یا شاید اصلا هیچی گیرش نیاید. اما در مجموع، دستش خالی نمیماند و بالاخره شکمش سیر میشود، و گاهی حتی طعمههای خیلی جذابی به تورش مینشینند.
این دو سبک معاش، در ذهن ما ریشه دارد، و بعضی وقتها ما را به خطا میاندازد. جایی که باید با ذهنیت شکارچی جلو برویم، خطاست که نگاه کشاورزی داشته باشیم، و برعکس.
مثلاً انتخاب شغل یا انتخاب شریک عاطفی از آن چیزهایی است که خیلی وقتها با استراتژی شکار سازگارتر است. آدم از قبل نمیداند قرار است چه کاره شود و با چه کسی وارد رابطه شود. در عوض، میرود در دل بازار و خودش را در معرض تجربهها و گزینههای مختلف قرار میدهد تا به یک نتیجهی مناسب برسد.
چه بخواهیم چه نه، باید این خصلت تصادفی بودن شکار را به رسمیت بشناسیم. بپذیریم که نمیشود از قبل برایش برنامه ریخت و ورودی و خروجی کار را پیشبینی کرد. اما میدانیم که در پایان روز، همیشه یک چیزی به قلابمان خواهد گرفت، و گاهی چیزهای خیلی جذاب!
نکته تکمیلی
شکارچیها دو تاکتیک متفاوت دارند:
- تاکتیک فعال: شکارچی، فعالانه دنبال شکارش میرود، کمین میکند، و آن یک موردی را که نشان کرده، شکار میکند. مثلاً ببرها از این تاکتیک برای شکار استفاده میکنند.
- تاکتیک منفعل: شکارچی دام پهن میکند و منتظر میماند تا شکار، خودش با پای خودش بیاید و به دام بیفتد. عنکبوتها نمونهی خوبی از این تاکتیک هستند.
👍4
Forwarded from فنجان
آیرولوس (محمدحسین) یه چیزی تازگی توی توییترش نوشته بود به این مضمون که:
یکی از نشانه های هوش کم سختگیر بودنه.
سخت گیری به این معنا که پاسدار سفت و سخت یه حد و مرزی باشی، اونم بیشتر از روی فرمش، بدون اینکه اصلا بدونی چرا داری این کارو میکنی. در واقع آدمی که حکمت پشت rule ها رو میدونه و میفهمه، نسبت به رعایت نشدنشون منعطف تره. وقتی قاعدههه نقض میشه به جای حمله کردن یا ترک موقعیت، کنجکاوی میکنه که ببینه دقیقا چی شده. ولی کسی که فقط یه چیزی شنیده به محض نقض شدن صوری اون قاعده و بلافاصله، واکنش خیلی تندی نشون میده و موقعیت رو ترک میکنه. چون چیزی بیشتر از همون صورت از اون قاعده نمیدونه.
اگر اینجا رو میخونی سلام آیرولوس 😁👋
یکی از نشانه های هوش کم سختگیر بودنه.
سخت گیری به این معنا که پاسدار سفت و سخت یه حد و مرزی باشی، اونم بیشتر از روی فرمش، بدون اینکه اصلا بدونی چرا داری این کارو میکنی. در واقع آدمی که حکمت پشت rule ها رو میدونه و میفهمه، نسبت به رعایت نشدنشون منعطف تره. وقتی قاعدههه نقض میشه به جای حمله کردن یا ترک موقعیت، کنجکاوی میکنه که ببینه دقیقا چی شده. ولی کسی که فقط یه چیزی شنیده به محض نقض شدن صوری اون قاعده و بلافاصله، واکنش خیلی تندی نشون میده و موقعیت رو ترک میکنه. چون چیزی بیشتر از همون صورت از اون قاعده نمیدونه.
اگر اینجا رو میخونی سلام آیرولوس 😁👋
👍2
مدل لوکالیسم برای ارزشگذاری:
در نتیجه اگر تو به اندازه ناتالی پورتمن / برد پیت جذاب نیستی، اما گزینهای در دسترس برای اون پسر / دختر هستی، ارزشِ رابطهایِ بالایی براش خواهی داشت.
در نتیجه اگر تو به اندازه استارلینک جذاب نیستی، اما به اندازه روبات فروش فیلترشکن v2ray تلگرام در دسترس کاربر هستی، ارزش اقتصادی بالایی برای ایرانیها خواهی داشت.
در نتیجه ارزش نهایی کیش و رامسر برای کسی که نمیتونه بره به جزایر قناری و سواحل میامی، همچنان بالا خواهد بود.
در نتیجه اگر برای شام نودل بخوام، سوپر کریمی سر کوچه، برای من ارزش بالاتری از فروشگاه زنجیرهای هایپراستار در اون سر شهر خواهد داشت و وجودش توجیه اقتصادی داره.
چیزی که به اندازه کافی خوبه و میتونه به یه تعداد از اطرافیانش (= Adjacent Possible اش) نفع برسونه و گره از کارشون باز کنه، ارزشش لزوماً کمتر از اون چیز ابرخفن و معروف و موردتوجه نیست.
ما معمولاً ضریب دسترسیپذیری رو توی محاسبات ارزشگذاریمون لحاظ نمیکنیم و در نتیجه، غمباد میگیریم.
ارزش نهایی = ارزش محصول × دسترسیپذیری
در نتیجه اگر تو به اندازه ناتالی پورتمن / برد پیت جذاب نیستی، اما گزینهای در دسترس برای اون پسر / دختر هستی، ارزشِ رابطهایِ بالایی براش خواهی داشت.
در نتیجه اگر تو به اندازه استارلینک جذاب نیستی، اما به اندازه روبات فروش فیلترشکن v2ray تلگرام در دسترس کاربر هستی، ارزش اقتصادی بالایی برای ایرانیها خواهی داشت.
در نتیجه ارزش نهایی کیش و رامسر برای کسی که نمیتونه بره به جزایر قناری و سواحل میامی، همچنان بالا خواهد بود.
در نتیجه اگر برای شام نودل بخوام، سوپر کریمی سر کوچه، برای من ارزش بالاتری از فروشگاه زنجیرهای هایپراستار در اون سر شهر خواهد داشت و وجودش توجیه اقتصادی داره.
چیزی که به اندازه کافی خوبه و میتونه به یه تعداد از اطرافیانش (= Adjacent Possible اش) نفع برسونه و گره از کارشون باز کنه، ارزشش لزوماً کمتر از اون چیز ابرخفن و معروف و موردتوجه نیست.
ما معمولاً ضریب دسترسیپذیری رو توی محاسبات ارزشگذاریمون لحاظ نمیکنیم و در نتیجه، غمباد میگیریم.
👍4❤3😱1
امشب یه موضوعی دغدغهم شده بود و نیاز به تراپی داشتم. سعی کردم از هوش مصنوعی کمک بگیرم. سوالهام رو با روشهای مختلف پرسیدم. یکی از بهترین روشها این بود که پرسیدم «اگر بخوای بهم فقط یک راه پیشنهاد بدی، چی میگی». البته به زبان انگلیسی.
جوابهای معقولی گرفتم. غیربدیهی و بدیع نبودن، چنانکه اگر پیش تراپیست هم میرفتم، همینطور بود. اما انگار یه شابلونی گذاشت روی ذهنم و از پراکندگی درَم آورد. یه سری سرنخ بهم داد که خودم بیشتر دربارهش فکر کنم. هم پیشنهاد عملی داد و هم پیشنهاد برای اصلاح نوع نگاه به مسایل.
در کل خوب بود. به عنوان خط اول درمان (به عنوان یک غیرمتخصص) میتونم توصیهش کنم.
البته اصلا ازشون نپرسید که «نیاز به تراپی دارم و تو تراپیستم باش» چون همون اول چت رو میبندن :)
* من از Bing AI و Bard استفاده کردم. دومی یک مقدار سرعت و عملکرد بهتری داشت.
جوابهای معقولی گرفتم. غیربدیهی و بدیع نبودن، چنانکه اگر پیش تراپیست هم میرفتم، همینطور بود. اما انگار یه شابلونی گذاشت روی ذهنم و از پراکندگی درَم آورد. یه سری سرنخ بهم داد که خودم بیشتر دربارهش فکر کنم. هم پیشنهاد عملی داد و هم پیشنهاد برای اصلاح نوع نگاه به مسایل.
در کل خوب بود. به عنوان خط اول درمان (به عنوان یک غیرمتخصص) میتونم توصیهش کنم.
البته اصلا ازشون نپرسید که «نیاز به تراپی دارم و تو تراپیستم باش» چون همون اول چت رو میبندن :)
* من از Bing AI و Bard استفاده کردم. دومی یک مقدار سرعت و عملکرد بهتری داشت.
👍5
Forwarded from 🌕 مهتاب
🔹مهتاب چیه؟
- مهتاب، یه چالش ۲۱ روزهی گروهیه.
- سه هفته توی یه تیم، کنار همیم.
- در عمل برای خودمون عادت میسازیم.
- مطالعه، ورزش، درس خوندن یا هر عادت خوبی که خودمون دوست داریم.
- با تیممون بازی و رقابت میکنیم.
- دانش و تئوری عادتسازی رو به شکل کاربردی یاد میگیریم.
- یه مربی هوامونو داره و توی چالشها کمکمون میکنه تا درجا نزنیم.
- بعد از ۲۱ روز، میتونیم مستقل از مهتاب، خودمون ادامه بدیم و رشد کنیم.
🔹مهتاب برای کیا مناسبه؟
- اگه کمالگرا هستی و شروع کردن برات سخته
- یا اگه دنبال یه گروه از آدمهای پایه هستی که با هم درس بخونید
- یا نیاز به یه مربی و کوچ داری که توی ایجاد نظم و برنامهریزی کمکت کنه تا موتورت روشن بشه...
مهتاب برای تو عه.
برای ثبتنام و توضیحات بیشتر، پیام بدید: @oosmajid
- مهتاب، یه چالش ۲۱ روزهی گروهیه.
- سه هفته توی یه تیم، کنار همیم.
- در عمل برای خودمون عادت میسازیم.
- مطالعه، ورزش، درس خوندن یا هر عادت خوبی که خودمون دوست داریم.
- با تیممون بازی و رقابت میکنیم.
- دانش و تئوری عادتسازی رو به شکل کاربردی یاد میگیریم.
- یه مربی هوامونو داره و توی چالشها کمکمون میکنه تا درجا نزنیم.
- بعد از ۲۱ روز، میتونیم مستقل از مهتاب، خودمون ادامه بدیم و رشد کنیم.
🔹مهتاب برای کیا مناسبه؟
- اگه کمالگرا هستی و شروع کردن برات سخته
- یا اگه دنبال یه گروه از آدمهای پایه هستی که با هم درس بخونید
- یا نیاز به یه مربی و کوچ داری که توی ایجاد نظم و برنامهریزی کمکت کنه تا موتورت روشن بشه...
مهتاب برای تو عه.
برای ثبتنام و توضیحات بیشتر، پیام بدید: @oosmajid
🔥3
🌕 مهتاب
🔹مهتاب چیه؟ - مهتاب، یه چالش ۲۱ روزهی گروهیه. - سه هفته توی یه تیم، کنار همیم. - در عمل برای خودمون عادت میسازیم. - مطالعه، ورزش، درس خوندن یا هر عادت خوبی که خودمون دوست داریم. - با تیممون بازی و رقابت میکنیم. - دانش و تئوری عادتسازی رو به شکل کاربردی…
بیایید و دوستاتون رو هم بیارید 💚
❤1
من حدس میزنم این میل انسان به جواب دادن به حرفهای مفت مسلّم، یک سوگیری ذهنی و دارای ریشههای تکاملی است.
داری زندگیات را میکنی، بعد یک نفر یک حرف خیلی غلط بدیهی میزند و تو اصلاً بدون اینکه کسی مسئولیتی بهت سپرده باشد، حس میکنی باید بروی و جواب حرف غلطش را بدهی. نمونهاش؟ همین دعواهای توی کامنتهای اینستاگرام و اکس.
و خب صدی هشتاد هم قرار نیست حرفت اثری داشته باشد. فقط اعصابخردی و کاهش ظرفیت ذهنی برای توست.
باید تمرین کرده باشی و یاد بگیری که بیاعتنا از کنارشان بگذری، وگرنه در حالت عادی سخت است. چرا این حرفهای غلطِ اعصابخردکن اینقدر وسوسهبرانگیزند و آدم را مجبور میکنند واکنش دهد؟
داری زندگیات را میکنی، بعد یک نفر یک حرف خیلی غلط بدیهی میزند و تو اصلاً بدون اینکه کسی مسئولیتی بهت سپرده باشد، حس میکنی باید بروی و جواب حرف غلطش را بدهی. نمونهاش؟ همین دعواهای توی کامنتهای اینستاگرام و اکس.
و خب صدی هشتاد هم قرار نیست حرفت اثری داشته باشد. فقط اعصابخردی و کاهش ظرفیت ذهنی برای توست.
باید تمرین کرده باشی و یاد بگیری که بیاعتنا از کنارشان بگذری، وگرنه در حالت عادی سخت است. چرا این حرفهای غلطِ اعصابخردکن اینقدر وسوسهبرانگیزند و آدم را مجبور میکنند واکنش دهد؟
❤3👍1
گسترش تکنولوژی باعث شده که انسانها راحتتر از قبل احراز هویت بشن و حریم خصوصیشون نقض بشه. مثلاً من برای محل کارم باید چند نوع اطلاعات بیومتریک مختلف بدم تا احراز هویت بشم.
اما آیا همین تکنولوژی میتونه دوباره ما رو ببره توی سایه و حریم خصوصیمون رو به ما برگردونه؟
بله به نظرم میتونه. نمونهش همین هوش مصنوعی جعل عمیق (deep fake) که میتونه دیتای مخدوش تولید کنه و اعتبار کل دادهها رو زیر سوال ببره.
هرجا اراده واقعی برای کاری وجود داشته باشه، دیر یا زود، ابزار و فناوری هم براش ساخته میشه و یه کم بعد، به تولید انبوه هم میرسه.
بازار سرکوب نمیشه.
اما آیا همین تکنولوژی میتونه دوباره ما رو ببره توی سایه و حریم خصوصیمون رو به ما برگردونه؟
بله به نظرم میتونه. نمونهش همین هوش مصنوعی جعل عمیق (deep fake) که میتونه دیتای مخدوش تولید کنه و اعتبار کل دادهها رو زیر سوال ببره.
هرجا اراده واقعی برای کاری وجود داشته باشه، دیر یا زود، ابزار و فناوری هم براش ساخته میشه و یه کم بعد، به تولید انبوه هم میرسه.
بازار سرکوب نمیشه.
👍4❤1
اگر ادعا کنم مغز انسان بر پایهی گیم و بازی کار میکند و بدون گیم، روزش شب نمیشود، بیراه نگفتهام.
خیلی از بازیها از یک مکانیک ساده پیروی میکنند: امتیاز (point). یک مقدار عددی که خیلی زود با آن اخت میشویم و هویت خودمان را به آن عدد گره میزنیم و دیگر متوجه وجودش هم نمیشویم.
آن نمرهای که توی کلاس بهمان میدادند و تقریباً همهی ما توی دامش میافتادیم و ارزش خودمان را بر اساسش میسنجیدیم و خودمان را با هم مقایسه میکردیم، همان امتیاز در بازیهاست.
کنکور یک بیزینس با گردش مالی چند ده هزار میلیاردی است که بر پایه رتبهی افراد کار میکند. رتبه یک عدد است، یک امتیاز، یک جدول ردهبندی.
تعداد فالوورها و لایکهای ما در شبکههای اجتماعی، مصداق بارز امتیاز است، و خودتان میدانید که این شبکههای اجتماعی چقدر اعتیادآورند.
مذهب از امتیاز عددی «ثواب» استفاده میکند و انسان مذهبی همین که میفهمد سلام ۶۹ ثواب دارد و جوابش ۱ ثواب، ناخودآگاه علاقمند میشود به سبقت گرفتن در کار خیر و ابتدا به سلام.
پول، مهمترین امتیاز ما در دنیاست. درصد بالایی از احساسات شخصی، روابط و جایگاه اجتماعی ما را پول ما تعیین میکند. مردم به خاطر امتیاز بیشتر، دهها سال زحمت میکشند و کار میکنند، و دولتها بر سر امتیاز، جنگ میکنند و میکُشند.
اینها را نگفتم که اهمیت امتیازها را زیر سوال ببرم. امتیازدهی واقعا کار میکند. امتیاز باید باشد تا چرخ اقتصاد بچرخد و آدمها بابت یک مقدار عددی مشخص تلاش بکنند و بتوانند نتیجهی تلاشهایشان را با یک مقدار عینی جلوی چشمشان یا در حساب بانکیشان ببینند.
امتیاز به آدمها قدرت مقایسه میدهد و ابهام دنیای آشفته را کاهش میدهد و کمک میکند بفهمیم چقدر پیش رفتهایم و چقدر مانده.
خیلی از بازیها از یک مکانیک ساده پیروی میکنند: امتیاز (point). یک مقدار عددی که خیلی زود با آن اخت میشویم و هویت خودمان را به آن عدد گره میزنیم و دیگر متوجه وجودش هم نمیشویم.
آن نمرهای که توی کلاس بهمان میدادند و تقریباً همهی ما توی دامش میافتادیم و ارزش خودمان را بر اساسش میسنجیدیم و خودمان را با هم مقایسه میکردیم، همان امتیاز در بازیهاست.
کنکور یک بیزینس با گردش مالی چند ده هزار میلیاردی است که بر پایه رتبهی افراد کار میکند. رتبه یک عدد است، یک امتیاز، یک جدول ردهبندی.
تعداد فالوورها و لایکهای ما در شبکههای اجتماعی، مصداق بارز امتیاز است، و خودتان میدانید که این شبکههای اجتماعی چقدر اعتیادآورند.
مذهب از امتیاز عددی «ثواب» استفاده میکند و انسان مذهبی همین که میفهمد سلام ۶۹ ثواب دارد و جوابش ۱ ثواب، ناخودآگاه علاقمند میشود به سبقت گرفتن در کار خیر و ابتدا به سلام.
پول، مهمترین امتیاز ما در دنیاست. درصد بالایی از احساسات شخصی، روابط و جایگاه اجتماعی ما را پول ما تعیین میکند. مردم به خاطر امتیاز بیشتر، دهها سال زحمت میکشند و کار میکنند، و دولتها بر سر امتیاز، جنگ میکنند و میکُشند.
اینها را نگفتم که اهمیت امتیازها را زیر سوال ببرم. امتیازدهی واقعا کار میکند. امتیاز باید باشد تا چرخ اقتصاد بچرخد و آدمها بابت یک مقدار عددی مشخص تلاش بکنند و بتوانند نتیجهی تلاشهایشان را با یک مقدار عینی جلوی چشمشان یا در حساب بانکیشان ببینند.
امتیاز به آدمها قدرت مقایسه میدهد و ابهام دنیای آشفته را کاهش میدهد و کمک میکند بفهمیم چقدر پیش رفتهایم و چقدر مانده.
❤2
آمیگــدِل
🧭 قانون گودهارت When a measure becomes a target, it ceases to be a good measure. وقتی یک شاخص اندازهگیری به یک هدف تبدیل شود، دیگر شاخص خوبی نخواهد بود. نمونهها - در ابتدا رتبهی کنکور شاخصی برای سنجش توانمندیهای علمی دانشجویان بود، اما به تدریج خودش…
یادآوری.
امتیازها به تدریج از معنا خالی میشوند و خودشان به خودی خود، خالیخالی، به ارزش و هدف تبدیل میشوند.
همین اتفاق برای پول افتاده. پولی که بانکهای مرکزی خلق میکنند، دیگر پشتوانه ارزشمند (طلا) ندارد. برای مردم هم به تدریج پول به خودی خود به یک هدف تبدیل میشود، و نه وسیله.
ثواب به یک هدفِ تهی از معنا تبدیل میشود. عبادت و نماز برای تسکین وسوسهی ناشی از اثر زیگارنیک، که یکی از انگیزههای ما برای ادامه دادن بازیهاست، بدل میشود.
دانشآموزها دانش نمیآموزند، تکنیک حفظ و تستزنی یاد میگیرند تا عدد نمره و رتبه را بهتر کنند.
شبکهی اینستاگرام به تدریج به نقطهی اشباع میرسد و کاربران شروع میکنند به آزمایش و خطا برای پیدا کردن الگوریتمهای پروموت شدن پستها در اکسپلور اینستاگرام. تولید محتوای خالی از معنا، صرفا برای بالا بردن عدد impression و عدد بازدید پستها.
دزدی/اختلاس برای کسب امتیاز (پول) بیشتر، به جای خلق ارزش برای مردم و دریافت پول در ازای کار واقعی مینشیند.
آدمها به طور غریزی رقابتیاند. خیلی راحت در دام زرقوبرق میافتند و آیفون ۱۵ میخرند، چون ۱۵ از ۱۴ بزرگتر است.
امتیازها به تدریج از معنا خالی میشوند و خودشان به خودی خود، خالیخالی، به ارزش و هدف تبدیل میشوند.
همین اتفاق برای پول افتاده. پولی که بانکهای مرکزی خلق میکنند، دیگر پشتوانه ارزشمند (طلا) ندارد. برای مردم هم به تدریج پول به خودی خود به یک هدف تبدیل میشود، و نه وسیله.
ثواب به یک هدفِ تهی از معنا تبدیل میشود. عبادت و نماز برای تسکین وسوسهی ناشی از اثر زیگارنیک، که یکی از انگیزههای ما برای ادامه دادن بازیهاست، بدل میشود.
دانشآموزها دانش نمیآموزند، تکنیک حفظ و تستزنی یاد میگیرند تا عدد نمره و رتبه را بهتر کنند.
شبکهی اینستاگرام به تدریج به نقطهی اشباع میرسد و کاربران شروع میکنند به آزمایش و خطا برای پیدا کردن الگوریتمهای پروموت شدن پستها در اکسپلور اینستاگرام. تولید محتوای خالی از معنا، صرفا برای بالا بردن عدد impression و عدد بازدید پستها.
دزدی/اختلاس برای کسب امتیاز (پول) بیشتر، به جای خلق ارزش برای مردم و دریافت پول در ازای کار واقعی مینشیند.
آدمها به طور غریزی رقابتیاند. خیلی راحت در دام زرقوبرق میافتند و آیفون ۱۵ میخرند، چون ۱۵ از ۱۴ بزرگتر است.
❤2
آمیگــدِل
آدمهایی که بازی میکنن، به چند دسته تقسیم میشن؟ بارتل در ۱۹۹۶ بر اساس تجربه و مشاهدات شخصی خودش، بازیکنندگان رو به ۴ دسته تقسیم کرد. البته این تقسیمبندی خیلی مرزبندی دقیق و محکمی نداره و افراد توی این دستهبندی ممکنه جابهجا بشن، اما معمولاً یه طبقهی…
و احتمالا به تدریج killer ها -که بیرحمترین اعضای بازی هستند و خشونت و حذف رقبا برایشان خوشایند است- از نردبانهای بازی بالا میآیند و نوک هرم بازی را تصرف میکنند و کل بازی به یک پوچی بیثمر تبدیل میشود و در یک نقطه یا به تدریج، فرومیپاشد، تا بازی بعدی متولد شود.
«بازی» استعارهی مفهومی خوبی برای توصیف زندگی است.
«بازی» استعارهی مفهومی خوبی برای توصیف زندگی است.
Wikipedia
استعاره مفهومی
استعاره مفهومی اصطلاحی است در زبانشناسی شناختی که به فهمیدن یک ایده یا یک حوزهٔ مفهومی بر اساس ایده یا حوزهٔ مفهومیِ دیگر اشاره میکند. بهعنوان مثال، هنگامی که میگوییم «قیمتها بالا میرود»، از مفهوم «بالا رفتن» در حوزهٔ مفهومیِ «جهتها» برای درک «کمیتها»…
❤2
ما مسائل خودمون رو انتخاب میکنیم. چه به عنوان یک فرد و چه به عنوان جامعه.
مسألههایی که external تر هستن و بغرنجیِ کمتری دارن، راحتتر حل میشن و جاشون رو به مسایل بعدی میدن و جریان تغییرِ رو به جلو رو در ما حفظ میکنن. در نتیجه حس بهتری بهمون میدن و رشد برامون میارن.
اما مسایلی که بیش از حد گنگ و گوریده هستن، یا سرنخشون از کنترل ما خارجه، ما رو متوقف میکنن و توی خودشون میمکن تا زیر قیر زمان افسرده بشیم*. Overthink کردن اینجا به وجود میاد. یا در مقیاس اجتماعی، درجا زدن یک جامعه و یک تمدن در یک فرهنگ خراب، به نوعی که نتونه خودش رو ازش جدا کنه، اینجا تعریف میشه.
بهتره مسألهی خودمون رو درست انتخاب کنیم، و اگر بو بردیم که مسألهمون از جنس مسائل بغرنجه، و نمیشه به اجزاء قابلحلتر تجزیهش کرد، رهاش کنیم.
مغز انسان دوست داره مسألهها و معماها رو حلنشده ترک نکنه، و از همین دوست داشتنش گاهی لطمه میخوره.
نمیخواد حلش کنی. رهاش کن بره رییس.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
* ممکنه کسی بگه: «از دل این درگیری درازمدت ذهنی، زایایی به وجود میاد. مدت طولانی درجا میزنی، اما ناگهان رشدی طوفانی رو تجربه میکنی». حرفش محترمه، اما من فکر میکنم به لحاظ آماری، شانس موفقیت و خوشبختی برای این نوع مواجهه با مسایل، خیلی کمه، و به ریسکش نمیارزه. اما در نهایت، جذابیت بازی به همین ریسکهاشه.
مسألههایی که external تر هستن و بغرنجیِ کمتری دارن، راحتتر حل میشن و جاشون رو به مسایل بعدی میدن و جریان تغییرِ رو به جلو رو در ما حفظ میکنن. در نتیجه حس بهتری بهمون میدن و رشد برامون میارن.
اما مسایلی که بیش از حد گنگ و گوریده هستن، یا سرنخشون از کنترل ما خارجه، ما رو متوقف میکنن و توی خودشون میمکن تا زیر قیر زمان افسرده بشیم*. Overthink کردن اینجا به وجود میاد. یا در مقیاس اجتماعی، درجا زدن یک جامعه و یک تمدن در یک فرهنگ خراب، به نوعی که نتونه خودش رو ازش جدا کنه، اینجا تعریف میشه.
بهتره مسألهی خودمون رو درست انتخاب کنیم، و اگر بو بردیم که مسألهمون از جنس مسائل بغرنجه، و نمیشه به اجزاء قابلحلتر تجزیهش کرد، رهاش کنیم.
مغز انسان دوست داره مسألهها و معماها رو حلنشده ترک نکنه، و از همین دوست داشتنش گاهی لطمه میخوره.
نمیخواد حلش کنی. رهاش کن بره رییس.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
* ممکنه کسی بگه: «از دل این درگیری درازمدت ذهنی، زایایی به وجود میاد. مدت طولانی درجا میزنی، اما ناگهان رشدی طوفانی رو تجربه میکنی». حرفش محترمه، اما من فکر میکنم به لحاظ آماری، شانس موفقیت و خوشبختی برای این نوع مواجهه با مسایل، خیلی کمه، و به ریسکش نمیارزه. اما در نهایت، جذابیت بازی به همین ریسکهاشه.
❤2🔥1
The Last Man
Clint Mansell
بعضی از جذابترین آدمهایی که توی زندگیم دیدم، اونایی بودن که ذهن عمیقی داشتن و پیچیدگیهای چیزها رو درک میکردن و راهکار عملیاتی هم داشتن، اما چیزی رو بهت تحمیل نمیکردن و کاری هم به کارِت نداشتن.
متوجه هستن که هر رویدادی، فرایندی داره که تا وقت و موقعیتش نرسیده، نمیشه به صورت اجباری و دستوری انتظارش رو داشت.
برای اون آدمها، و برای رشد ارگانیک 🥂❤️
متوجه هستن که هر رویدادی، فرایندی داره که تا وقت و موقعیتش نرسیده، نمیشه به صورت اجباری و دستوری انتظارش رو داشت.
برای اون آدمها، و برای رشد ارگانیک 🥂❤️
👍7🔥2
تجربه:
با اینکه از محتوای «زرد» خوشم نمیآید، در حوزهی غیرتخصصیام وقتی میخواهم حرف بزنم یا فکر کنم، زرد میشوم.
زرد بودن احتمالا یک سطح از معرفت است. سطح نازل، اما محترمی است. شایستهی تحقیر و سرزنش نیست. اول باید زرد بشویم، بعد رفتهرفته عمق بگیریم.
منظورم از محتوای زرد، محتوای مستهجن یا خلاف واقع نیست. محتوای سطحی منظورم است. محتوایی که فقط تعداد کمی از فاکتورها را در تحلیل لحاظ کرده و مدلی ضعیف ارائه داده که فقط به بخشی از واقعیت فیت میشود.
و اصلا زردی، نسبی است. هر محتوایی نسبت به محتوای چند مرتبه عمیقتر از خود، زرد است.
با اینکه از محتوای «زرد» خوشم نمیآید، در حوزهی غیرتخصصیام وقتی میخواهم حرف بزنم یا فکر کنم، زرد میشوم.
زرد بودن احتمالا یک سطح از معرفت است. سطح نازل، اما محترمی است. شایستهی تحقیر و سرزنش نیست. اول باید زرد بشویم، بعد رفتهرفته عمق بگیریم.
منظورم از محتوای زرد، محتوای مستهجن یا خلاف واقع نیست. محتوای سطحی منظورم است. محتوایی که فقط تعداد کمی از فاکتورها را در تحلیل لحاظ کرده و مدلی ضعیف ارائه داده که فقط به بخشی از واقعیت فیت میشود.
و اصلا زردی، نسبی است. هر محتوایی نسبت به محتوای چند مرتبه عمیقتر از خود، زرد است.
❤4👍1
چند روزه که عادت تماشای روزانه ۱۵ دقیقه یوتیوب رو به عادت قبلیم (روزانه ۳۰ دقیقه مطالعه) اضافه کردم و راضیام.
امروز توی یوتیوب یه تدتاک دیدم از سایمون سینک برای حدود ۷ سال پیش. خیلی جذاب بود. واقعا دنبال یه همچین توضیحی میگشتم. شهودی حسش کرده بودم ولی ادبیاتی براش نداشتم تو ذهنم.
دربارهی این داشت صحبت میکرد که دو نوع بازی داریم: محدود و نامحدود. (اینجا قبلا دربارهش نوشتم ولی با ادبیات این تدتاک دوباره توی این پست تکرارش میکنم).
بعد میگفت اگر دو نفر با ذهنیت بازی محدود با همدیگه بازی کنن، سیستم پایداره و بازی خوب پیش میره.
و اگر دو نفر با ذهنیت بازی نامحدود با هم بازی کنن، باز هم بازی خوب پیش میره.
مشکل زمانی پیش میاد که یکی با ذهنیت نامحدود و دیگری با ذهنیت محدود بازی میکنه.
اونی که ذهنیت بازی محدود داره، دنبال برنده شدنه و تصمیمات کوتاهمدت میگیره و آشوب وارد سیستم میکنه. اما در نهایت اونی که ذهنیت نامحدود داره باقی میمونه و اونی که ذهنیت محدود داره، توانایی یا ارادهش رو برای ادامه بازی از دست میده و حذف میشه.
بعد مثال میزنه به جنگ ویتنام. آمریکا برای برنده شدن وارد جنگ شده بود، در حالی که ویتکنگها برای زنده ماندن میجنگیدن. برای همین حاضر بودن تا ابد بجنگن. برای همین آمریکا بعد از مدتی از بازی حذف شد.
حالا من داشتم فکر میکردم به روند مواجهه حاکمان کنونی ایران با مسأله پوشش بانوان. به نظرم حاکمان فعلی، با هدف برنده شدن با این موضوع مواجه شدهان. اما مردم با هدف ادامه دادن و ماندن، دارن جلو میرن.
تو باید توی بازی، جوری بازی کنی که حریفت به هزاران برد نیاز داشته باشه، و فقط یک باخت، کارش رو تموم کنه. اون باید انرژی مصرف کنه تا توی بازی بمونه، اما تو فقط کافیه خودت باشی. اینجوری، به تدریج حریفت فرسوده میشه و توانایی یا انگیزهش رو از دست میده و سرانجام از بازی نامحدود حذف میشه.
امروز توی یوتیوب یه تدتاک دیدم از سایمون سینک برای حدود ۷ سال پیش. خیلی جذاب بود. واقعا دنبال یه همچین توضیحی میگشتم. شهودی حسش کرده بودم ولی ادبیاتی براش نداشتم تو ذهنم.
دربارهی این داشت صحبت میکرد که دو نوع بازی داریم: محدود و نامحدود. (اینجا قبلا دربارهش نوشتم ولی با ادبیات این تدتاک دوباره توی این پست تکرارش میکنم).
بازی محدود قوانین و بازیکنان مشخصی داره.
اما بازی نامحدود قوانینش متغیرن و بازیکنانش هم شناخته و ناشناخته هستن.
در بازی محدود، هدف، برنده شدنه.
در بازی نامحدود، هدف، باقی ماندن در بازیه.
بازی محدود مثلاً بسکتبال.
بازی نامحدود مثلاً جنگ و بیزینس.
بعد میگفت اگر دو نفر با ذهنیت بازی محدود با همدیگه بازی کنن، سیستم پایداره و بازی خوب پیش میره.
و اگر دو نفر با ذهنیت بازی نامحدود با هم بازی کنن، باز هم بازی خوب پیش میره.
مشکل زمانی پیش میاد که یکی با ذهنیت نامحدود و دیگری با ذهنیت محدود بازی میکنه.
اونی که ذهنیت بازی محدود داره، دنبال برنده شدنه و تصمیمات کوتاهمدت میگیره و آشوب وارد سیستم میکنه. اما در نهایت اونی که ذهنیت نامحدود داره باقی میمونه و اونی که ذهنیت محدود داره، توانایی یا ارادهش رو برای ادامه بازی از دست میده و حذف میشه.
بعد مثال میزنه به جنگ ویتنام. آمریکا برای برنده شدن وارد جنگ شده بود، در حالی که ویتکنگها برای زنده ماندن میجنگیدن. برای همین حاضر بودن تا ابد بجنگن. برای همین آمریکا بعد از مدتی از بازی حذف شد.
حالا من داشتم فکر میکردم به روند مواجهه حاکمان کنونی ایران با مسأله پوشش بانوان. به نظرم حاکمان فعلی، با هدف برنده شدن با این موضوع مواجه شدهان. اما مردم با هدف ادامه دادن و ماندن، دارن جلو میرن.
تو باید توی بازی، جوری بازی کنی که حریفت به هزاران برد نیاز داشته باشه، و فقط یک باخت، کارش رو تموم کنه. اون باید انرژی مصرف کنه تا توی بازی بمونه، اما تو فقط کافیه خودت باشی. اینجوری، به تدریج حریفت فرسوده میشه و توانایی یا انگیزهش رو از دست میده و سرانجام از بازی نامحدود حذف میشه.
Telegram
آمیگــدِل
متأسفانه برخی انسانها نمیتوانند بپذیرند که «اون باشه، منم باشم». مایلند به بازیهای جمع صفر. بازیهایی که یک طرف همیشه باید ببازد و حذف شود، تا طرف دیگر برنده شود.
این بازیها مسری هم هستند. اگر با تو وارد این بازی شوند، احتمال زیاد مجبور میشوی با…
این بازیها مسری هم هستند. اگر با تو وارد این بازی شوند، احتمال زیاد مجبور میشوی با…
👍3👏2❤1🔥1
اون چیزی که باور رو تغییر میده، اطلاعات جدیده.
اون چیزی که رفتار رو تغییر میده، شبکهی روابط جدیده.
اون چیزی که رفتار رو تغییر میده، شبکهی روابط جدیده.
👍11🔥2👏2❤1
شما وقتی به نقشهی تاریخ تمدنها نگاه میکنید، دورانهایی را میبینید که یک تمدن در اوج قدرت و ثروت بوده و چند صباحی بعدتر، یا به حضیض افتاده و یا به کل محو شده. برای نمونه، امپراتوری روم یا امپراتوری اسلامی امروز دیگر نیستند و دیگر خبری از عثمانیها هم نیست.
اما چینیها انگار همیشهی تاریخ، بودهاند. همیشه هم تقریبا در یک سطح محدود. نه طمعی برای بزرگتر شدن، نه یأس از بقا.
الغرض، خواستم دربارهی بیزینس یا ایدهتان بگویم که اگر دورهای هم رشد کند، بالاخره رشدش زایل میشود. و اگر دورهای در حضیض باشد، بالاخره میتواند راهش را به سمت بالا پیدا کند. گهی پشت به زین و گهی زین به پشت است و این رسم روزگار است. دست پنهان بازی، هر از چند گاهی ورقها را بُر میزند تا هیجان بازی نخوابد.
معالوصف، شاید بهتر باشد دربارهی رها کردن، کمی سختگیرانهتر تصمیم بگیرید. شاید بهتر باشد به جای ول کردن و رفتن، بمانید و تغییر روش بدهید (pivot کنید). راهی پیدا میشود و روزهای خوش میرسد. دوباره به چالشهای جدیدی میخورید ولی باز راه جدیدی پیدا میشود. قاعده دنیا این است. فقط بمانید، ادامه دهید، ول نکنید.
اما چینیها انگار همیشهی تاریخ، بودهاند. همیشه هم تقریبا در یک سطح محدود. نه طمعی برای بزرگتر شدن، نه یأس از بقا.
الغرض، خواستم دربارهی بیزینس یا ایدهتان بگویم که اگر دورهای هم رشد کند، بالاخره رشدش زایل میشود. و اگر دورهای در حضیض باشد، بالاخره میتواند راهش را به سمت بالا پیدا کند. گهی پشت به زین و گهی زین به پشت است و این رسم روزگار است. دست پنهان بازی، هر از چند گاهی ورقها را بُر میزند تا هیجان بازی نخوابد.
معالوصف، شاید بهتر باشد دربارهی رها کردن، کمی سختگیرانهتر تصمیم بگیرید. شاید بهتر باشد به جای ول کردن و رفتن، بمانید و تغییر روش بدهید (pivot کنید). راهی پیدا میشود و روزهای خوش میرسد. دوباره به چالشهای جدیدی میخورید ولی باز راه جدیدی پیدا میشود. قاعده دنیا این است. فقط بمانید، ادامه دهید، ول نکنید.
❤9
اولین بار که مجبور بودم چیزی بفروشم، با حقیقتی بدیهی رودررو شدم: تو نمیتوانی محصولت را به همه بفروشی. تو خیلی کوچکتر از آن هستی که بتوانی.
اکثر آدمها اصلاً نگاهت هم نمیکنند. آنهایی که نگاهت میکنند، اکثرشان نمیفهمند محصولت به چه دردی میخورد، رد میشوند و میروند. بعضیها چندتا سوال هم ازت میپرسند، بعد میروند. خیلیها فقط قصدشان این است تو را با بقیه مقایسه کنند، یا آمدهاند سرگرم شوند، نیامدهاند که بخرند.
یک عده قلیلی هستند که حس میکنند شاید محصولت به دردشان بخورد. آنها جلو میآیند و قیمت میپرسند. اینجا هم کسری از آنها حس میکنند قیمت مناسب نیست و میروند.
اما بعضی بالاخره به تهِ قیف میرسند و خریدار میشوند. حس میکنی کمکشان کردهای و برایشان مفید بودهای. اما بعدها میفهمی بعضی از آنها، محصول تو را اصلاً جور دیگری استفاده کردهاند، جوری که قصدش را نداشتی. روزنامه خریدهاند نه برای خواندن، که برای شیشه پاک کردن.
بعضی از آنهایی که میخرند، بعدها میآیند و سرت غر میزنند که این چه ناسزایی بود به آنها فروختی و جنست به درد عمهات میخورد. بسیاری دیگر، همین را هم نمیگویند. فقط میروند و دیگر پیدایشان نمیشود.
گاهی دورههای رونق فروش را تجربه میکنی. اما چندی بعد، همهچیز میخوابد. و باید یاد بگیری که این طبیعی است. فروش، آدم را آبدیده میکند. باد آدم را خالی میکند و پوچی فانتزیهایش را میگذارد جلوی چشمش، روی میز.
وقتی مجبور باشی بفروشی، یاد میگیری فقط چند ثانیه فرصت داری مشتری را قانع کنی بخرد. یاد میگیری که خیلی راحت ممکن است کمی آن طرفتر سر و کله کس دیگری پیدا شود و محصولی بهتر از مال تو بسازد و بازار را از تو بقاپد.
بر خلاف آکادمی، در بازار هیچچیز کامل و بینقص نیست. بلکه به عکس، چیزها به غایت کثیف و وصلهپینهشده هستند. چون حقیقت واحدی در کار نیست، بلکه پای نفع و نیت هزاران انسان متنوع در میان است و تو باید کار این هزاران نفر را با کمترین هزینه راه بیندازی.
آنهایی که خیال میکنند میتوانند محصولی بسازند که مطلقاً همه را راضی کند و همه خریدارش شوند، احتمالاً تا به حال چیزی نفروختهاند، یا شاید یادشان رفته توی آن یکی دستشان اسلحه گرفتهاند. که البته همان اسلحه را هم یک روز کمی آن طرفتر کسی خواهد فروخت.
پانوشت: این متن را دوباره بخوانید. چون من دربارهی اجناس مادی حرف نمیزنم.
اکثر آدمها اصلاً نگاهت هم نمیکنند. آنهایی که نگاهت میکنند، اکثرشان نمیفهمند محصولت به چه دردی میخورد، رد میشوند و میروند. بعضیها چندتا سوال هم ازت میپرسند، بعد میروند. خیلیها فقط قصدشان این است تو را با بقیه مقایسه کنند، یا آمدهاند سرگرم شوند، نیامدهاند که بخرند.
یک عده قلیلی هستند که حس میکنند شاید محصولت به دردشان بخورد. آنها جلو میآیند و قیمت میپرسند. اینجا هم کسری از آنها حس میکنند قیمت مناسب نیست و میروند.
اما بعضی بالاخره به تهِ قیف میرسند و خریدار میشوند. حس میکنی کمکشان کردهای و برایشان مفید بودهای. اما بعدها میفهمی بعضی از آنها، محصول تو را اصلاً جور دیگری استفاده کردهاند، جوری که قصدش را نداشتی. روزنامه خریدهاند نه برای خواندن، که برای شیشه پاک کردن.
بعضی از آنهایی که میخرند، بعدها میآیند و سرت غر میزنند که این چه ناسزایی بود به آنها فروختی و جنست به درد عمهات میخورد. بسیاری دیگر، همین را هم نمیگویند. فقط میروند و دیگر پیدایشان نمیشود.
گاهی دورههای رونق فروش را تجربه میکنی. اما چندی بعد، همهچیز میخوابد. و باید یاد بگیری که این طبیعی است. فروش، آدم را آبدیده میکند. باد آدم را خالی میکند و پوچی فانتزیهایش را میگذارد جلوی چشمش، روی میز.
وقتی مجبور باشی بفروشی، یاد میگیری فقط چند ثانیه فرصت داری مشتری را قانع کنی بخرد. یاد میگیری که خیلی راحت ممکن است کمی آن طرفتر سر و کله کس دیگری پیدا شود و محصولی بهتر از مال تو بسازد و بازار را از تو بقاپد.
بر خلاف آکادمی، در بازار هیچچیز کامل و بینقص نیست. بلکه به عکس، چیزها به غایت کثیف و وصلهپینهشده هستند. چون حقیقت واحدی در کار نیست، بلکه پای نفع و نیت هزاران انسان متنوع در میان است و تو باید کار این هزاران نفر را با کمترین هزینه راه بیندازی.
آنهایی که خیال میکنند میتوانند محصولی بسازند که مطلقاً همه را راضی کند و همه خریدارش شوند، احتمالاً تا به حال چیزی نفروختهاند، یا شاید یادشان رفته توی آن یکی دستشان اسلحه گرفتهاند. که البته همان اسلحه را هم یک روز کمی آن طرفتر کسی خواهد فروخت.
پانوشت: این متن را دوباره بخوانید. چون من دربارهی اجناس مادی حرف نمیزنم.
🔥5👍4👏3❤2