آمیگــدِل
355 subscribers
106 photos
14 videos
5 files
57 links
نوشته‌هایی تا هستی را از زاویه‌ای دیگر ببینیم.

🏷⁩آمیگدال نام بخشی مهم در مغز است که کارش پردازش احساسات، یادگیری و حافظه است.

اما آمیگدِل، لابد باید بخشی از قلب باشد!

پیام ناشناس به من: forms.gle/BydthsSxBP84TxBh7
Download Telegram
Forwarded from فرابنفش 💜
شفق
بخش ۱۸ از ۳۰

از در بیرون می‌ریم. پیاده. ماشین رو بهمون برنگردوندن. سر میدون لاله از بردیا و مهسا جدا می‌شیم. اونا می‌رن سمت خونه‌ی خودشون. اگه چیزی ازش مونده باشه. پل بزرگراه چمران تخریب شده، میلگردها مثل سیم لخت از بتن‌ها بیرون زده‌ن. رنگ پارک پریده.
«کدوم ایلیا رو می‌گفت؟ دوست‌پسر سابقت؟» لیانا نگاه می‌کنه ولی جوابمو نمی‌ده. می‌ریم سمت خونه.
Forwarded from فرابنفش 💜
شفق
بخش ۱۹ از ۳۰

از بین راه‌پله‌های خاک گرفته‌ی مملو از گچ و خرده‌شیشه، راهمونو به سمت واحد خودمون باز می‌کنیم. سکوت توی راهروها اکو می‌شه و توی بی‌برقیِ شهر، نور دنبال کوچیک‌ترین سوراخی می‌گرده تا خودشو به پاگردهای تاریک آپارتمان برسونه. لیانا در رو باز می‌کنه و می‌ریم داخل خونه‌ای که کسی توش نیست. و روی اوپن، روی یه تیکه کاغذپاره به اندازه‌ی یه بند انگشت، نوشته‌ای با مداد چشم پیدا می‌کنیم با دست‌خط مامان:
«بیاید کمپ غدیر، توی رکن‌الدوله»
🍓1
Forwarded from فرابنفش 💜
شفق
بخش ۲۰ از ۳۰

«یه چیزی درست کنم بخوریم؟»
سرشو تکون می‌ده که یعنی آره.
چند لحظه بعد، رب گوجه توی روغن داغ جلز و ولز می‌کنه و قطره‌های جدا افتاده‌ی رب، همون چند ثانیه‌ی اول می‌سوزن و سیاه می‌شن. ماهیتابه‌ی املت رو می‌ذارم جلوی لیانا و «می‌رم از بالکن ترشی بیارم».
وقتی از انتخاب سخت بین ترشی‌ها و نگاه به افق دودآلود شهر برمی‌گردم، ایلیا اونجاست، سر میز، کنار لیانا.
«اینا رو به خودت جذب می‌کنی لیا؟!»
1
چند روز پیش، یکی از همکاران، من را شارژ کرد که بعد از مدت‌ها دوباره بروم درس‌گفتارهای دکتر آذرخش مکری را گوش کنم. این شد که دیروز که سخنرانی خلاصه‌ی کتاب «تناقض داستان»ش را می‌شنیدم، از قول لَری اچ سامرز (وزیر سابق خزانه‌داری ایالات متحده) نقل قولی کرد، برگ‌ریزان:

«دست نامرئی، بسیار قوی‌تر از دست پنهان است»

دست نامرئی، همان دست نامرئی بازار است. همان روندهای طبیعی، اتفاقاتی که بدون قصد می‌افتند، عامل (agent) واحدی پشت‌شان نیست و سیستم پیچیده‌ای از عوامل، بدون طرح و توطئه، آن‌ها را هدایت می‌کنند.

دست پنهان، همان دست‌های پشت پرده‌اند. توطئه، برنامه‌ریزی، عامل اراده‌مندی که با برنامه، سناریویی را چیده و هدفی را دنبال می‌کند.

و قوی‌تر بودن دست نامرئی از دست پنهان، از فلسفه و خداشناسی بگیر، تا بازار، از سیاست، تا به مشکل خوردن با دوست‌دخترت، همه را در بر می‌گیرد.

از این «نظریه‌های همه‌چیز» خوشم می‌آید.

آمیگدل @amigdel
👍4
… و دقیقاً به همین خاطر است که باید همدیگر را دوست بداریم. 🌱

آمیگدل @amigdel
🍓41
🪡جزئیات بدیهی، مهم‌ترند!

این خوب است که یک ایده‌ی خلاقانه به ذهنتان زده. احتمالاً برقش هم چشمتان را گرفته. مثل من که چند روز پیش یک‌باره به ذهنم زد به جای جوجه‌زعفرانی همیشگی، جوجه‌لاری درست کنم!

اما مهم‌تر از آن این است که در عمل، چه‌قدر به جزییات دقت می‌کنید و چه‌قدر سعی می‌کنید کار را خوب درآورید.

مثل من جوجه‌ها را سرهم‌بندی می‌کنید و کج‌وکوله سر سیخ می‌زنید و زغال را یکنواخت نمی‌کنید و آخرش یک جوجه‌ی سوخته-نپخته تحویل خانواده می‌دهید، یا حوصله و سلیقه به خرج می‌دهید و تمیز و مرتب انجامش می‌دهید؟

آمیگدل @amigdel
👍2
🔸 قانون ۸۵٪

موقع یادگیری، باید در ۸۵ درصد موارد مسیر درست را برویم و جواب درست را بلد باشیم، و در ۱۵ درصد موارد اشتباه کنیم.
اگر بیش‌تر از ۱۵ درصد موارد اشتباه کنیم، مأیوس و سرخورده می‌شویم، و اگر کم‌تر از آن اشتباه کنیم، معنایش این است که داریم به اندازه‌ی کافی خودمان را به چالش نمی‌کشیم و یادگیری خوب اتفاق نمی‌افتد.

🔹 قانون ۷۰٪

این قانون را جف بزوس (بنیان‌گذار آمازون) معرفی کرده. می‌گوید که هر زمان به ۷۰ درصد اطلاعاتی که برای تصمیم‌گیری نیاز داری، دست پیدا کردی، اقدام کن و بیش از این منتظر نمان.

آمیگدل @amigdel
👍4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بابک عمادیان قطعه‌ی معروف نینوای حسین علیزاده را با گیتار الکتریک زده.
انگار امام حسین آمده وسط خیابان‌های منهتن.
چقدر عجیب!

آمیگدل @amigdel
👏1
«نمی‌توانید آدم‌ها را شرم‌زده یا تحقیر کنید به این امید که رفتارشان را تغییر بدهند.»

- برنه براون
👍42👏2
غیر از مهارت «نه» گفتن که لازم است تا خلاف‌کار و معتاد و ایدزی و حامله و زیر حجم کارها له نشویم، مهارت «نه» شنیدن هم لازم است تا بعد از جواب رد، افسردگی‌مان را سریع رد کنیم و خودمان را باز -به قول خارجی‌ها: ریکاور- یابیم.

بعد، غیر از این دوتا، مهارت «بله» گفتن هم لازم است. حالا شاید خیلی از شما کارتان راست آمده و از کودکی این را ناخودآگاه یاد گرفته بوده باشید. لله درکم. به قول خارجی‌ها: لاکی یو. اما بعضی‌ها مثل من باید خودشان حواسشان را جمع و ماتحتشان را محکم کنند و بروند یاد بگیرند.

مهارت «بله» گفتن مهم است، چون آدم را مسئولیت‌پذیر می‌کند. به قول خارجی‌ها: اونرشیپ. مثل گربه‌ی خیس، تا چیزی ازمان خواستند، نلرزیم و پا پس نکشیم. برویم جلو بلند بگوییم «این دو تا کار، با من». اصلا بگردیم مشکل‌ها را پیدا کنیم بعد دوباره برویم بگوییم «این‌جاها مشکل هست. بسپار من درستش کنم».

حالا شاید خراب کردیم، طوری نیست. بالاخره آدم اگر می‌خواهد سود کند، بایستی ریسک کند. خرجش همین است. کم‌کم قلق‌گیری می‌کنیم، دستمان راه می‌افتد. همین.

راستی این عکس کارنامه مطالعه من در طاقچه است. این ماه (مرداد) رکورد خرداد را می‌زنم. با من.
4👏1🍓1
از قوانین زندگی محمدرضا شعبانعلی.
👍3👏1
آمیگــدِل
چند روز پیش، یکی از همکاران، من را شارژ کرد که بعد از مدت‌ها دوباره بروم درس‌گفتارهای دکتر آذرخش مکری را گوش کنم. این شد که دیروز که سخنرانی خلاصه‌ی کتاب «تناقض داستان»ش را می‌شنیدم، از قول لَری اچ سامرز (وزیر سابق خزانه‌داری ایالات متحده) نقل قولی کرد، برگ‌ریزان:…
من داستان ژانر گمانه‌زن دوست دارم. و معتقدم داستان، بیش از آن‌چه بدانیم، مدل‌های ذهنی ما را شکل و تغییر می‌دهد.

اما خیلی از داستان‌های گمانه‌زن، همیشه یک موجود آگاهِ (agent) شرور را در پشت همه‌ی سیه‌روزی‌های بشر ترسیم می‌کنند که باید بریزیم و حقش را کف دستش بگذاریم. از سائورون تا ضحاک، از وایت‌کینگ تا جوکر، از «از تا نس تا» تا ولدمورت. و این، یک پیامد منفی دارد.

احتمالاً دنیا این‌جوری کار نمی‌کند. یک موجود شرور و دست پنهانی نیست که لشکر سیاهش را گسیل کند، مردم را قلع و قمع کنند. شاید چون تاریخ را شاهان نوشته‌اند، داستان‌ها را همیشه از دید آن‌ها می‌بینیم و همیشه شاه کشور همسایه، دشمن شرور ماست. انگار مرکز ثقل همه‌چیز، آن‌ها هستند. گویی بقیه‌ی رویدادهای گم‌شده در روایت‌های تاریخ، که ربطی به شاه و دربار نداشته، فقط بازیگران ناچیزی هستند که مثل اصطکاک در مسأله‌های فیزیک دبیرستان، از آن‌ها صرف‌نظر می‌شود.

نه. فکر نمی‌کنم دنیا، دیگر دنیای شرورها باشد. بیش‌تر، دنیای سیستم‌هایی بسیار بسیار بسیار (تا هرجا دوست دارید، «بسیار») پیچیده است که در کشمکش و تبادل با هم، رفتارهای گوناگونی بروز می‌دهند. همان اثر پروانه‌ای.

شاید زیاد منطقی نباشد که دنبال یک سلطان و پدرخوانده بگردیم، به زیر بکشیمش و دیگر دنیا گل و بلبل شود (شاید هم باشد، و مورد به مورد فرق کند 🤷🏻). برای راست کردن سیستم‌های کج‌کار، نمی‌شود آدم‌ها را حذف کرد، باید راه‌حل‌های سیستمی پیدا کرد.

از بین قصه‌های گمانه‌زن، مثلاً Interstellar یا سریال The Peripheral (و خب البته خیلی‌های دیگر) این نگاه سیستمی را بهتر منعکس می‌کنند. دشمن، دیگر dark lord نیست. تغییرات اقلیم است، بحران اقتصادی طولانی‌مدت است، جنگ در گوشه‌ای از جهان، انفجار در یک خط لوله، شیوع یک بیماری، تلاش خون‌بار مردم یک کشور برای انتقام تحقیرهای تاریخی از خارجی‌ها، یا همه‌ی این‌ها با هم است.

عادت نداریم، اما به نظرم باید از این داستان‌ها بیش‌تر بنویسید. مدل‌های ذهنی را به‌روزرسانی کنید. کمک کنید آدم‌ها، به جای آن‌که با خشم و نفرت، دنبال کشتن مقصر باشند، ذهنیت همکاری و حل مسأله پیدا کنند.
👍52
اینم مقاله خوبی بود.
می‌گه فیدبک منفی (انتقاد) خیلی فایده‌ای نداره و شخص رو وارد حالت جنگ و گریز می‌کنه و جلوی یادگیری و اصلاح رو می‌گیره.

به جاش چه کار کنیم؟ تشویق کنیم. هر وقت طرف مقابل کار درستی انجام داد، اون کار رو تحسین کنیم و حمایت کنیم.
👍5👎3
یک. من برخی از بهترین دوستانم را در اینترنت پیدا کردم، در حالی که مثلاً فقط ۲۰۰ فالور داشتم. آدم ۲۰ فالور داشته باشد ولی با آن‌ها رابطه‌ی عمیق بسازد، خیلی وقت‌ها بهتر است از فالورهای زیادی که فقط لایک می‌کنند و می‌روند.

دو. این حکمت‌های تصویری -که تازگی باب شده‌اند- چه‌قدر زیبا و خلاقانه اثر می‌کنند! یک پکیج از آن‌ها را که برای خودم جذاب‌تر بودند، این‌جا جمع کرده‌ام و اگر چیز قشنگی ببینم، باز هم بهشان اضافه می‌کنم.
👍21🔥1
امروز یه نکته‌ی جالب درباره‌ی تفکر سیستمی یاد گرفتم.
برتالانفی (مبدع نظریه عمومی سیستم‌ها) می‌گه «در سیستم‌های بسته، حال سیستم تابع آینده‌ی سیستمه». این رو اولین بار که خوندم معنیش رو نفهمیدم. اما امروز با این پست محمدرضا شعبانعلی توی وبلاگش روبه‌رو شدم و خوندمش و الحق توضیح خوبی داده بود.

قلب توضیحش رو می‌شه در این جمله خلاصه کرد:

«سیستم بسته، امروز کاری را انجام می‌دهد و رفتارهایی را انتخاب می‌کند که انتروپی‌اش بیشتر شود. چون می‌داند که طبق قوانین طبیعت و سیستم‌ها، فردا باید انتروپی‌اش بیشتر از امروز باشد.»

در ریاضیات ثابت می‌شه که انتروپی (بی‌نظمی و پوسیدگی) در سیستم‌های بسته (سیستم‌هایی که با محیطشون و با سیستم‌های دیگر تبادل ندارن) مدام افزایش پیدا می‌کنه تا جایی که سیستم از بین بره.

ناظر به این مطلب می‌شه فهمید که در سیستم‌های بسته، «آینده (= فروپاشی)، سیستم را از عقب هُل می‌دهد».

اگر آینده می‌خواست با سیستم بسته حرف بزند چنین می‌گفت:
«سلام. من آیندهٔ تو هستم.
خود تو هستم، ادامهٔ تو هستم، اما با انتروپی بیشتر.
من فعالانه منتظرت هستم،
نه این‌که بنشینم و رسیدنت را نگاه کنم،
بلکه آمده‌ام پشت سرت تو را هل بدهم تا به سمت من حرکت کنی.»

راستی اگر خواستید با تفکر سیستمی آشنا بشید، یه نگاه به این پست بندازید.
👍1
درختان هزاران هزار تخم از خودشون پراکنده می‌کنن، اما تنها چند عدد از اون تخم‌ها، به گیاه بالغ تبدیل می‌شن. قریب به اتفاق هاگ‌هایی که قارچ‌ها منتشر می‌کنن، از بین می‌رن و تعداد بسیار بسیار کمی که موفق می‌شن، نسل قارچ‌ها رو گسترش می‌دن. ماهی‌ها در هر تخم‌ریزی، صدها تخم توی دریا رها می‌کنن و فقط چندتا تبدیل به ماهی می‌شن. در هر رابطه‌ی جنسی ده‌ها میلیون اسپرم آزاد می‌شن، اما بعد از هر چند سال، فقط یکی موفق می‌شه به انسان خردمند تبدیل بشه. جهان هستی میلیاردها سال با گرما و گرانش و کم و زیاد شدن پروتون‌های هسته اتم، در فضای نامحدود کیهانی بازی کرد، تا اولین تک‌سلولی زنده به وجود اومد.

لذاست که کمّیت تلاش‌ها، خیلی مهمه. تعداد بسیار زیادی تلاش سریع و متنوع، با کیفیت نه‌چندان عالی، و بعد، فیدبک گرفتن از محیط، و بعد، حذف تلاش‌های بی‌نتیجه و تکرار و بهبود تلاش‌های موفق. فرگشت.

سخت نگیر. تخم‌هایت را بپراکن.
👍7