💢دعوت ویژه داداش ابراهیم 💢
🌿بد از شکسته شدن منیت تمام گروه
به صورت کاملا غیر منتظره راوی منطقه به پیشنهاد فرمانده گروه سیم خاردار ها رو کنار زد
و کاروان ما ۲ دقیقه
۲ دقیقه ی زیبا و تکرار نشدنی
در داخل کانال کمیل وارد شد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تجربه ی یکی از اعضا ی کاروان بد از رسیدن به تهران
👇👇👇👇👇👇👇👇
🌾دیروز وقتی خدافظی کردیم حرم امامو که دیدم به عاطفه گفتم بیا بریم دیدن امام انگارقسمت بوده سلام شهدارو برای امام برسونیم رفتیم ولی چون وسیله همراهمون بود به زور رامون دادن بعد از امام عاطفه گفت بریم سر مزار #رسول خلیلی رفتیم هم عجله داشیم هم خسته بودیم خلاصه با اون سرعتی که ما میخواستیم پیش نمیرفت هی بهانه ای میشد که به فلان شهید سر راهمونم سر بزنیم خلاصه اینکه دست اخر رسیدیم مزار #ابراهیم_هادی
🌾 همزمان با ما دوتا پسر رسیدن سر مزار ابراهیم مثل همیشه شلوغ بود ما که نزدیک شدیم یه اقایی که نشسته بود و 10 20 نفر دختر بودن اقاهه بغضش ترکید ...
🌾من از کانال یه مقدار خاک برا تبرک برداشته بودم عاطفه گفت میخوای یکم از اون خاکی که همراهته بدیم بهش صداش کردیم دادیم گفتیم تازه از راه رسیدیم تربت شهدای کمیله ...اقاهه گفت اتفاقا گروه ما دیروز اونجا بود انگار بغض اقاهه نشونه ای بود که ما یاد خاک بیفتیم
🌾بعد از اینکه اونا رفتن منو عاطفه موندیم سر مزار که یهو عاطفه گفت یکم خاک بدیم به اون پسره که سر مزار #هادی_ذوالفقاری نشسته داره قران میخونه گفتم اخه دو نفرن خاک کمه گفت یه نفره بابا برگشتم دیدم اره یه نفره یکیشون رفته...
یکم نشستیم موقع رفتن یه مقدار از خاکو بردیم بهش دادیم بهش گفتیم ما الان از راه جنوب رسیدیم این تبرکه تربت شهدای کانال کمیله ...
🌾عین جن زده ها گفت همش ماله منه 😭😭😭..
.بهش گفتیم اره ما دیدیم شما نشستین دارین قران میخونین گفتیم شاید حاجت دارین این تبرکه تربت ابراهیمه یهو چشاش پر شد شروع کرد گریه کردن..
🌾.بعد گفت امروز تولدمه من هر سال روز تولدم میام مزار ابراهیم چن وقته دلگیر بودم امروزم که اومدم یکی دو ساعتی بود داشتم دنبالش میگشتم با اینکه چن ساله باهاش رفیقم گمش کرده بودم اخر سر از یکی پرسیدم گفت من میرسونمت منو اورد خودش یهو غیبش زد ...
میگفت داشتم بهش میگفتم انگار از رفاقت با من خسته شدی انگار باشه منم نمیام دیگه دلشکسته شده بودم که یهو شما اینو برام اوردین ...
🌾#ابراهیم_هادی مارو مامور کرد که کادو تولد یکی از رفقاشو از کانال تا مزارش برسونیمو یه نشونه برا این پسره بفرسته..
.پسره هنگ بود
ماکه داشتیم از خستگی غش میکردیم با وسیله هامون نمیتونستیم حرکت کنیم طوری برنامه ریزی کرد که ما همزمان با اون پسره برسیم و کادوی ابراهیمو بهش برسونیم...
موندم تو کارش بخدا این ابراهیم چیکار میکنه با دلهامون اخه ...
چه مقامی داره پیش خدا...
👉 @Alamdarkomeil 👈
💢دعوت ویژه داداش ابراهیم 💢
🌿بد از شکسته شدن منیت تمام گروه
به صورت کاملا غیر منتظره راوی منطقه به پیشنهاد فرمانده گروه سیم خاردار ها رو کنار زد
و کاروان ما ۲ دقیقه
۲ دقیقه ی زیبا و تکرار نشدنی
در داخل کانال کمیل وارد شد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تجربه ی یکی از اعضا ی کاروان بد از رسیدن به تهران
👇👇👇👇👇👇👇👇
🌾دیروز وقتی خدافظی کردیم حرم امامو که دیدم به عاطفه گفتم بیا بریم دیدن امام انگارقسمت بوده سلام شهدارو برای امام برسونیم رفتیم ولی چون وسیله همراهمون بود به زور رامون دادن بعد از امام عاطفه گفت بریم سر مزار #رسول خلیلی رفتیم هم عجله داشیم هم خسته بودیم خلاصه با اون سرعتی که ما میخواستیم پیش نمیرفت هی بهانه ای میشد که به فلان شهید سر راهمونم سر بزنیم خلاصه اینکه دست اخر رسیدیم مزار #ابراهیم_هادی
🌾 همزمان با ما دوتا پسر رسیدن سر مزار ابراهیم مثل همیشه شلوغ بود ما که نزدیک شدیم یه اقایی که نشسته بود و 10 20 نفر دختر بودن اقاهه بغضش ترکید ...
🌾من از کانال یه مقدار خاک برا تبرک برداشته بودم عاطفه گفت میخوای یکم از اون خاکی که همراهته بدیم بهش صداش کردیم دادیم گفتیم تازه از راه رسیدیم تربت شهدای کمیله ...اقاهه گفت اتفاقا گروه ما دیروز اونجا بود انگار بغض اقاهه نشونه ای بود که ما یاد خاک بیفتیم
🌾بعد از اینکه اونا رفتن منو عاطفه موندیم سر مزار که یهو عاطفه گفت یکم خاک بدیم به اون پسره که سر مزار #هادی_ذوالفقاری نشسته داره قران میخونه گفتم اخه دو نفرن خاک کمه گفت یه نفره بابا برگشتم دیدم اره یه نفره یکیشون رفته...
یکم نشستیم موقع رفتن یه مقدار از خاکو بردیم بهش دادیم بهش گفتیم ما الان از راه جنوب رسیدیم این تبرکه تربت شهدای کانال کمیله ...
🌾عین جن زده ها گفت همش ماله منه 😭😭😭..
.بهش گفتیم اره ما دیدیم شما نشستین دارین قران میخونین گفتیم شاید حاجت دارین این تبرکه تربت ابراهیمه یهو چشاش پر شد شروع کرد گریه کردن..
🌾.بعد گفت امروز تولدمه من هر سال روز تولدم میام مزار ابراهیم چن وقته دلگیر بودم امروزم که اومدم یکی دو ساعتی بود داشتم دنبالش میگشتم با اینکه چن ساله باهاش رفیقم گمش کرده بودم اخر سر از یکی پرسیدم گفت من میرسونمت منو اورد خودش یهو غیبش زد ...
میگفت داشتم بهش میگفتم انگار از رفاقت با من خسته شدی انگار باشه منم نمیام دیگه دلشکسته شده بودم که یهو شما اینو برام اوردین ...
🌾#ابراهیم_هادی مارو مامور کرد که کادو تولد یکی از رفقاشو از کانال تا مزارش برسونیمو یه نشونه برا این پسره بفرسته..
.پسره هنگ بود
ماکه داشتیم از خستگی غش میکردیم با وسیله هامون نمیتونستیم حرکت کنیم طوری برنامه ریزی کرد که ما همزمان با اون پسره برسیم و کادوی ابراهیمو بهش برسونیم...
موندم تو کارش بخدا این ابراهیم چیکار میکنه با دلهامون اخه ...
چه مقامی داره پیش خدا...
👉 @Alamdarkomeil 👈
💠حلال و حرام💠
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
✳️روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم.
💢در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام میرفت و در مراسم حاج منصور ارضی شرکت میکرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعهاش بود. صبح میآمد خانه، هیچ وقت بیکار نبود.
✅ وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح میگفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایههای ایمان و تقوایش را محکم کند.
📚شهید #رسول_خلیلی به روایت پدر.
👉 @Alamdarkomeil 👈
💠حلال و حرام💠
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
✳️روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم.
💢در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام میرفت و در مراسم حاج منصور ارضی شرکت میکرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعهاش بود. صبح میآمد خانه، هیچ وقت بیکار نبود.
✅ وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح میگفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایههای ایمان و تقوایش را محکم کند.
📚شهید #رسول_خلیلی به روایت پدر.
👉 @Alamdarkomeil 👈