فدائیان ولایت 1️⃣
راز بیست و یک
🌷شب 21 ماه مبارک رمضان، مقارن با 21 سالگی آقا سید بود.. بی تاب بود و از این سنگر به آن سنگر می رفت.. قرر نداشت..
🌻نماز می خواند.. رفقای شهیدش را بلند بلند جار می زد.. گاهی راه می رفت.. گاهی گریه و التماس..
🍃با او حرف زدم.. فهمیدم که بسته شدن باب شهادت آتش به جانش انداخته است..
🌺به سید گفتم، سید جان نماز مغرب و عشا را خوانده بودی.. این چه نمازی بود؟ گفت این نماز شهادتم بود.. می دانم که این روزها باب شهادت می بندند.. راست هم می گفت سال 67 بود و کم کم بساط جنگ برچیده می شد و خوبان هم که پر کشیده بودند..
🌺کمی با خودش نجوا کرد و ناگهان فریاد زد:
وای به حالت علی، باب شهادت دارد بسته می شود.. تو اگر امشب شهید نشوی چقدر بیچاره می شوی...
🌸بهش گفتم.. چی شده؟ تو توی این چند سال کلی تیر و ترکش خوردی و جانبازی.. یه شهید زنده ای.. آرام باش.. همین برایت کافی است.. اما او صدایم را نمی شنید..
🍃سید علی هم مثل #شهید_ابراهیم_هادی واله و شیدای مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها بود.. و درست مثل او، چیزی جز روضه های مادر سید علی دوامی را بی تاب نمی کرد..
💐اصلا ابراهیم و سید علی خوب می دانستند که رمز شهادت دلدادگی مادر است..
🌿نمی دانم ملائکه در آن شب قدر چه برایش مقدر کردند و چرا مقدر کردند .. که شب به صبح رسید و خبر دار شدیم که سید علی هم به جمع دوستان شهیدش پیوست..
🌷حقیقت دارد که شهید شدن عشق می خواهد و بالاتر از عشق.. اشک و ناله ..
برگرفته از بخشی از کتاب #فدائیان_ولایت داستان شهید #سید_علی_دوامی
👉 @Alamdarkomeil 👈
فدائیان ولایت 1️⃣
راز بیست و یک
🌷شب 21 ماه مبارک رمضان، مقارن با 21 سالگی آقا سید بود.. بی تاب بود و از این سنگر به آن سنگر می رفت.. قرر نداشت..
🌻نماز می خواند.. رفقای شهیدش را بلند بلند جار می زد.. گاهی راه می رفت.. گاهی گریه و التماس..
🍃با او حرف زدم.. فهمیدم که بسته شدن باب شهادت آتش به جانش انداخته است..
🌺به سید گفتم، سید جان نماز مغرب و عشا را خوانده بودی.. این چه نمازی بود؟ گفت این نماز شهادتم بود.. می دانم که این روزها باب شهادت می بندند.. راست هم می گفت سال 67 بود و کم کم بساط جنگ برچیده می شد و خوبان هم که پر کشیده بودند..
🌺کمی با خودش نجوا کرد و ناگهان فریاد زد:
وای به حالت علی، باب شهادت دارد بسته می شود.. تو اگر امشب شهید نشوی چقدر بیچاره می شوی...
🌸بهش گفتم.. چی شده؟ تو توی این چند سال کلی تیر و ترکش خوردی و جانبازی.. یه شهید زنده ای.. آرام باش.. همین برایت کافی است.. اما او صدایم را نمی شنید..
🍃سید علی هم مثل #شهید_ابراهیم_هادی واله و شیدای مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها بود.. و درست مثل او، چیزی جز روضه های مادر سید علی دوامی را بی تاب نمی کرد..
💐اصلا ابراهیم و سید علی خوب می دانستند که رمز شهادت دلدادگی مادر است..
🌿نمی دانم ملائکه در آن شب قدر چه برایش مقدر کردند و چرا مقدر کردند .. که شب به صبح رسید و خبر دار شدیم که سید علی هم به جمع دوستان شهیدش پیوست..
🌷حقیقت دارد که شهید شدن عشق می خواهد و بالاتر از عشق.. اشک و ناله ..
برگرفته از بخشی از کتاب #فدائیان_ولایت داستان شهید #سید_علی_دوامی
👉 @Alamdarkomeil 👈