خبر دارید... .
.
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
.
.
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
.
.
از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
.
.
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
.
.
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.
هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب....
#برادرم #نگاه....
.
.
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
.
.
.
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
کانال شهید ابراهیم هادی
@alamdarkomeil
.
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
.
.
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
.
.
از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
.
.
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
.
.
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.
هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب....
#برادرم #نگاه....
.
.
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
.
.
.
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
کانال شهید ابراهیم هادی
@alamdarkomeil
پهلوان :
در همان ایام که هر شب با بچهها ورزش ميکردیم یکبار ديدم حاج حسن خیره خیره تو صورت ابراهیم نگاه میکند.
ابراهیم آمد جلو و گفت:
"چی شده حاجی ؟"
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: "تو قدیمهای تهرون دو تا پهلوون بودند به نامهای حاج سید حسن رزاّز و حاج محمد صادق بلور فروش، اونا خیلی با هم دوست و رفیق بودند. توی کشتی هم هیچکس حریف اونا نبود. اما مهمتر از همه این بود که بندههای خالصی برای خدا بودند، اونا قبل از شروع ورزش کار خودشون رو با چند آیه قرآن و یک روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برای آقا اباعبدالله(ع)، شروع میکردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن مریض شفا می داد".
بعد ادامه داد:
"ابراهیم، من تو رو یه #پهلوان می دونم مثل اونها".
ابراهیم هم خندید و گفت:
"نه حاجی ما کجا و اونها کجا"،
بعضی از بچهها هم از اینکه حاج حسن اینطوری از ابراهیم تعریف میکرد، ناراحت شدند.
فردای آن روز 5 تا پهلوان از یکی از زورخانههای تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچههای ما کشتی بگیرند .
همه هم قبول کردند که حاج حسن داور باشه و بعداز ورزش کشتیها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از کشتیها را بچههای ما بردند ، دو تا هم آنها.
اما در کشتی آخر مقداری شلوغ کاری شد.
آنها سر حاج حسن داد میزدند و حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود. من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچههای آنهاست، آنها هم که ابراهیم را خوب میشناختند مطمئن بودند که میبازند برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور.
چند لحظهای نگذشته بود که ابراهیم داخل گود آمد و در حالی که همه عصبانی بودند، با لبخندی که بر لب داشت با همه بچه های مهمان دست داد و گفت:
"من کشتی نمیگیرم!!!"
همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟
گفت: " دوستی ما خیلی بیشتر از این حرفها ارزش داره"، بعد هم دست حاج حسن را بوسید و با يه #صلوات پایان کشتیها رو اعلام کرد. شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود وقتی هم که میخواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن ما را صدا کرد و گفت:
فهمیدید چرامن میگفتم: "ابراهیم پهلوانه ؟"
ما همه ساکت بودیم،حاج حسن ادامه داد:
"ببینید بچهها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. ابراهیم امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد. ابراهیم به خاطر خدا با اونا کشتی نگرفت و با این کار جلوی یک کینه و دعوا رو گرفت. آره بچهها #پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید."
داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد و بعد از آن اکثر بچهها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شده بود.
تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند.
بعد از آن هر روز صبح برای #اذان در #زورخانه جمع می شدیم و #نماز #صبح را به جماعت میخواندیم و بعد #ورزش را شروع میکردیم.
بعد هم یک صبحانه مختصر و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود چرا که از طرفی بچهها نماز صبح را به جماعت میخواندند و از طرفی هم ورزش بچهها تعطیل نشده بود.
#پیامبر گرامي اسلام می فرماید:
«اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است »
📚كنز العمال حديث22792ج8
با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد و اکثر بچهها در جبهه حضور داشتند و خود ابراهیم هم کمتر به تهران میآمد، یکبار هم که آمده بود، وسائل ورزشي خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش #باستانی را راهاندازی کرد.
زورخانه حاج حسن توکل، در تربیت پهلوانهای واقعی زبانزد بود از بچههای آنجا به جز ابراهیم جوانهای بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود.
آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوانهای واقعی همینها هستند.
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سالهای اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسن شهابی مرشد زورخانه، شهيد اصغررنجبران(فرمانده تيپ يكم عمار) وشهيدان سيدصالحي،محمد شاهرودي،علي خرّمدل،حسن زاهدي،جواد مجد پور،رضاپند ،حمدالله مرادي،رضا هوريار، مجيد فريدوند ، قاسم كاظمي و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله و مصطفی هرندی و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید و با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی به خاطرهها پیوست.
@alamdarkomeil
در همان ایام که هر شب با بچهها ورزش ميکردیم یکبار ديدم حاج حسن خیره خیره تو صورت ابراهیم نگاه میکند.
ابراهیم آمد جلو و گفت:
"چی شده حاجی ؟"
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: "تو قدیمهای تهرون دو تا پهلوون بودند به نامهای حاج سید حسن رزاّز و حاج محمد صادق بلور فروش، اونا خیلی با هم دوست و رفیق بودند. توی کشتی هم هیچکس حریف اونا نبود. اما مهمتر از همه این بود که بندههای خالصی برای خدا بودند، اونا قبل از شروع ورزش کار خودشون رو با چند آیه قرآن و یک روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برای آقا اباعبدالله(ع)، شروع میکردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن مریض شفا می داد".
بعد ادامه داد:
"ابراهیم، من تو رو یه #پهلوان می دونم مثل اونها".
ابراهیم هم خندید و گفت:
"نه حاجی ما کجا و اونها کجا"،
بعضی از بچهها هم از اینکه حاج حسن اینطوری از ابراهیم تعریف میکرد، ناراحت شدند.
فردای آن روز 5 تا پهلوان از یکی از زورخانههای تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچههای ما کشتی بگیرند .
همه هم قبول کردند که حاج حسن داور باشه و بعداز ورزش کشتیها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از کشتیها را بچههای ما بردند ، دو تا هم آنها.
اما در کشتی آخر مقداری شلوغ کاری شد.
آنها سر حاج حسن داد میزدند و حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود. من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچههای آنهاست، آنها هم که ابراهیم را خوب میشناختند مطمئن بودند که میبازند برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور.
چند لحظهای نگذشته بود که ابراهیم داخل گود آمد و در حالی که همه عصبانی بودند، با لبخندی که بر لب داشت با همه بچه های مهمان دست داد و گفت:
"من کشتی نمیگیرم!!!"
همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟
گفت: " دوستی ما خیلی بیشتر از این حرفها ارزش داره"، بعد هم دست حاج حسن را بوسید و با يه #صلوات پایان کشتیها رو اعلام کرد. شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود وقتی هم که میخواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن ما را صدا کرد و گفت:
فهمیدید چرامن میگفتم: "ابراهیم پهلوانه ؟"
ما همه ساکت بودیم،حاج حسن ادامه داد:
"ببینید بچهها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. ابراهیم امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد. ابراهیم به خاطر خدا با اونا کشتی نگرفت و با این کار جلوی یک کینه و دعوا رو گرفت. آره بچهها #پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید."
داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد و بعد از آن اکثر بچهها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شده بود.
تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند.
بعد از آن هر روز صبح برای #اذان در #زورخانه جمع می شدیم و #نماز #صبح را به جماعت میخواندیم و بعد #ورزش را شروع میکردیم.
بعد هم یک صبحانه مختصر و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود چرا که از طرفی بچهها نماز صبح را به جماعت میخواندند و از طرفی هم ورزش بچهها تعطیل نشده بود.
#پیامبر گرامي اسلام می فرماید:
«اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است »
📚كنز العمال حديث22792ج8
با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد و اکثر بچهها در جبهه حضور داشتند و خود ابراهیم هم کمتر به تهران میآمد، یکبار هم که آمده بود، وسائل ورزشي خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش #باستانی را راهاندازی کرد.
زورخانه حاج حسن توکل، در تربیت پهلوانهای واقعی زبانزد بود از بچههای آنجا به جز ابراهیم جوانهای بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود.
آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوانهای واقعی همینها هستند.
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سالهای اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسن شهابی مرشد زورخانه، شهيد اصغررنجبران(فرمانده تيپ يكم عمار) وشهيدان سيدصالحي،محمد شاهرودي،علي خرّمدل،حسن زاهدي،جواد مجد پور،رضاپند ،حمدالله مرادي،رضا هوريار، مجيد فريدوند ، قاسم كاظمي و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله و مصطفی هرندی و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید و با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی به خاطرهها پیوست.
@alamdarkomeil
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
💢 اگر بہ #قـرآن عمـل میشـد
چہ اتفـاقهـایے مے افتـاد؟!
🔸 ➊⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
اعـراف آیہ٣١ 👈 « ڪُلٌو وَ اشرَبُوا وَ لا
تُسرِفُوا » #توجہ میڪرد ، دیگر هر ڪس
بہ انـدازه نیـازش غـذا میخـورد و پر خوری
نمیڪرد و این همـہ غـذای #اضـافے دور
ریختـہ نمیشد و شـاید هم دیگر گـرسنہ ای
باقے #نمے_مـاند!
🔹 ➋⇦ اگر هرڪسے بہ #سـوره ملك آیہ ١٥ 👈 « فَامشُـوا فِے مَنـاڪِبِهـا وَ ڪُلُـو مِن رِزقِہ » توجہ #میڪرد راه رفتـن را در برنـامہ روزانہ خـود پیـش میگرفت.
🔸 ➌⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
بقـره آیہ ٨٣ 👈 « وَ قُولُوا لِلنَّـاسِ حُسنََـا » توجہ #میڪرد دیگر عصبـانے نمیشد و دیگر
دعـوا و بدگویے از جامعہ #رخت بر مے بسـت.
🔹 ➍⇦ اگر #هر ڪسے بہ سـوره
اسراء آیہ ٣٧ 👈 « وَلا تَمـشِ فِے الاَرضِ مَرَحا» توجہ میڪرد دیگر ڪسے برای #جلب تـوجہ
دیگـران وفخـر فروشے و خودنمـایے
با غـرور #راه نمے رفت.
🔸 ➎⇦ اگر هر ڪسے بہ #سوره
آل عمـران آیہ ٧٣ 👈 « وَ لا تُومِنُـوا اِلَّا
لِمَـن تَبعَ دِینَڪُم » توجہ میڪرد دیگر
در مقـابل #اروپا و آمـریڪا و ڪافـران
احسـاس ضعف نمیڪردیم وتقلیـد ڪورڪورانہ
از لباس و فرهنگشان #نمے_ڪردیم.
🔹 ➏⇦ اگر هر ڪسے بہ سـوره
نور #آیہ ۳٧ 👈 « رِجَال لا تُلہِیہِـم تِجَـارَه
وَ لا بَیـع عَن ذِڪرِ اللهِ وَ اِقَامِ الصَّلاه وَ ....»
عمـل میڪرد ، دیگر هنگام #اذان بازارها
از مـردم خالے میشد و همہ بہ صف نمـاز
#مے_ایستـادن و صفـا و صمیمیـت و دوستے
و معنـویت فرا گیـر میشـد و فرمـان خـدا
اطاعت میشـد و فحشـا و #منڪر از بین میـرفت
و خـداوند برڪاتش را بر ما نازل میڪرد.
🔸 ➐⇦ #اگر هر زنے بہ سـوره
نور آیہ ٣١ 👈 « وَ لا یُبـدِینَ زِینَتَهـُنَّ اِلَّا لِبُعُـولَتِهِـنَّ » عمـل میڪرد #دیگر زنے
بـرای غیـر شوهرش آرایش نمیڪرد
و #خیلے از زندگیهـا آرام بود و جوانهـا
دنبـال شهـوترانے نبـودند.
🔹 ➑⇦ اگر هر #ڪسے بہ سـوره
نور آیہ ۳۰ 👈 « وَ یَغُضُّـو مِن اَبصَارِهِم »
عمـل #میڪرد دیگر ڪسے بہ نامحـرم
نگاه نمیڪرد و تیـر زهر آگین شیطان بہ
قلبـش وارد نمیشـد و این همہ #فسـاد
جنسے رایـج نمیشد .
🔸 ➒⇦ اگر هر #دختـر و پسر جوانے
بہ سـوره نور آیہ ٣٣ 👈 « وَلیَستَعفِفِ
الَّذِیـنَ لا یَجِـدُونَ نِڪَاحـا حَتَّے یُغنِیَهُـمُ اللهُ
مِن فَضلِہِ » عمـل میڪرد دیگر بہ #بهـانہ
نداشتـن موقعیـت ازدواج ، گنـاه نمیڪردند و
صبـر #میڪردند تا خـدا از فضلش بہ آنهـا همسـری بدهد و زمینہ ازدواجش فراهم شـود.
🔹 ➓⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
نـور آیہ ١٩ 👈 « اِنَّ الَّـذِیـنَ یُحِبُّـونَ اَن
تَشِیـعَ الفَـاحِشَهُ فِے الَّـذیـنَ آمَنُـوا لَهُـم عَذَابٌ اَلِیـم » #توجہ میڪرد دیگر ڪسے دوستش را
بہ گنـاه دعوت نمیڪرد و برای هم فیلـم
و عڪس نامشروع #نمے_فرستـادن تا علاوه
بر خودشـان دیگران را بہ دنبـال فحشـا ببـرند.
🔸 ➊➊⇦ اگر #شمـا خواننـده محتـرم بہ سـوره اعراف آیہ ١٩٩ 👈 « وَ امُـر بِالعُرفِ » عمل #بڪنیـد و این پیام را نشر دهيـد شاید چنـد نفـر بیشتری آن را یـاد #بگیـرند و عملے ڪنند.
👉 @Alamdarkomeil 👈
💢 اگر بہ #قـرآن عمـل میشـد
چہ اتفـاقهـایے مے افتـاد؟!
🔸 ➊⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
اعـراف آیہ٣١ 👈 « ڪُلٌو وَ اشرَبُوا وَ لا
تُسرِفُوا » #توجہ میڪرد ، دیگر هر ڪس
بہ انـدازه نیـازش غـذا میخـورد و پر خوری
نمیڪرد و این همـہ غـذای #اضـافے دور
ریختـہ نمیشد و شـاید هم دیگر گـرسنہ ای
باقے #نمے_مـاند!
🔹 ➋⇦ اگر هرڪسے بہ #سـوره ملك آیہ ١٥ 👈 « فَامشُـوا فِے مَنـاڪِبِهـا وَ ڪُلُـو مِن رِزقِہ » توجہ #میڪرد راه رفتـن را در برنـامہ روزانہ خـود پیـش میگرفت.
🔸 ➌⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
بقـره آیہ ٨٣ 👈 « وَ قُولُوا لِلنَّـاسِ حُسنََـا » توجہ #میڪرد دیگر عصبـانے نمیشد و دیگر
دعـوا و بدگویے از جامعہ #رخت بر مے بسـت.
🔹 ➍⇦ اگر #هر ڪسے بہ سـوره
اسراء آیہ ٣٧ 👈 « وَلا تَمـشِ فِے الاَرضِ مَرَحا» توجہ میڪرد دیگر ڪسے برای #جلب تـوجہ
دیگـران وفخـر فروشے و خودنمـایے
با غـرور #راه نمے رفت.
🔸 ➎⇦ اگر هر ڪسے بہ #سوره
آل عمـران آیہ ٧٣ 👈 « وَ لا تُومِنُـوا اِلَّا
لِمَـن تَبعَ دِینَڪُم » توجہ میڪرد دیگر
در مقـابل #اروپا و آمـریڪا و ڪافـران
احسـاس ضعف نمیڪردیم وتقلیـد ڪورڪورانہ
از لباس و فرهنگشان #نمے_ڪردیم.
🔹 ➏⇦ اگر هر ڪسے بہ سـوره
نور #آیہ ۳٧ 👈 « رِجَال لا تُلہِیہِـم تِجَـارَه
وَ لا بَیـع عَن ذِڪرِ اللهِ وَ اِقَامِ الصَّلاه وَ ....»
عمـل میڪرد ، دیگر هنگام #اذان بازارها
از مـردم خالے میشد و همہ بہ صف نمـاز
#مے_ایستـادن و صفـا و صمیمیـت و دوستے
و معنـویت فرا گیـر میشـد و فرمـان خـدا
اطاعت میشـد و فحشـا و #منڪر از بین میـرفت
و خـداوند برڪاتش را بر ما نازل میڪرد.
🔸 ➐⇦ #اگر هر زنے بہ سـوره
نور آیہ ٣١ 👈 « وَ لا یُبـدِینَ زِینَتَهـُنَّ اِلَّا لِبُعُـولَتِهِـنَّ » عمـل میڪرد #دیگر زنے
بـرای غیـر شوهرش آرایش نمیڪرد
و #خیلے از زندگیهـا آرام بود و جوانهـا
دنبـال شهـوترانے نبـودند.
🔹 ➑⇦ اگر هر #ڪسے بہ سـوره
نور آیہ ۳۰ 👈 « وَ یَغُضُّـو مِن اَبصَارِهِم »
عمـل #میڪرد دیگر ڪسے بہ نامحـرم
نگاه نمیڪرد و تیـر زهر آگین شیطان بہ
قلبـش وارد نمیشـد و این همہ #فسـاد
جنسے رایـج نمیشد .
🔸 ➒⇦ اگر هر #دختـر و پسر جوانے
بہ سـوره نور آیہ ٣٣ 👈 « وَلیَستَعفِفِ
الَّذِیـنَ لا یَجِـدُونَ نِڪَاحـا حَتَّے یُغنِیَهُـمُ اللهُ
مِن فَضلِہِ » عمـل میڪرد دیگر بہ #بهـانہ
نداشتـن موقعیـت ازدواج ، گنـاه نمیڪردند و
صبـر #میڪردند تا خـدا از فضلش بہ آنهـا همسـری بدهد و زمینہ ازدواجش فراهم شـود.
🔹 ➓⇦ اگر هر ڪسے بہ #سـوره
نـور آیہ ١٩ 👈 « اِنَّ الَّـذِیـنَ یُحِبُّـونَ اَن
تَشِیـعَ الفَـاحِشَهُ فِے الَّـذیـنَ آمَنُـوا لَهُـم عَذَابٌ اَلِیـم » #توجہ میڪرد دیگر ڪسے دوستش را
بہ گنـاه دعوت نمیڪرد و برای هم فیلـم
و عڪس نامشروع #نمے_فرستـادن تا علاوه
بر خودشـان دیگران را بہ دنبـال فحشـا ببـرند.
🔸 ➊➊⇦ اگر #شمـا خواننـده محتـرم بہ سـوره اعراف آیہ ١٩٩ 👈 « وَ امُـر بِالعُرفِ » عمل #بڪنیـد و این پیام را نشر دهيـد شاید چنـد نفـر بیشتری آن را یـاد #بگیـرند و عملے ڪنند.
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و دوم: دبیر ورزش
✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار
🔸ارديبهشت سال 1359 بود. #دبير ورزش دبيرستان #شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته #مرام و اخلاق ابراهيم شدم.
🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم.
حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر #محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و...
🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... .
ميخواست #ضايع نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد!
🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند.
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای #اذان ظهر بود.
توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد.
🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند.
جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با #رفاقت باشد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
💥قسمت بیست و دوم: دبیر ورزش
✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار
🔸ارديبهشت سال 1359 بود. #دبير ورزش دبيرستان #شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته #مرام و اخلاق ابراهيم شدم.
🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم.
حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر #محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و...
🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... .
ميخواست #ضايع نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد!
🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند.
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای #اذان ظهر بود.
توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد.
🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند.
جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با #رفاقت باشد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و ششم : دومین حضور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم.
موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم.
🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين #ابراهيم بچه كجاست؟!
گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان.
برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه.
بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون #كرمانشاه.
🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم.
اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد.
اصغر از فرماندهان بسيار #شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت.
او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و #دلاوري ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه.
اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت.
🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي.
اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در #لبنان جنگيده ام.
🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد.
براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت.
🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه #تانك دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد.
وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها #ورزش باستاني را بر پا كرد.
🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند.
اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند.
يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران #بيمارستان و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند.
ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود.
به اين ترتيب آنها روح زندگي و #اميد را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود.
٭٭٭
🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در #قرآن ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب!
زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده:
«پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام »
همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به #اذان صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد.
اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود.
يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
💥قسمت بیست و ششم : دومین حضور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم.
موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم.
🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين #ابراهيم بچه كجاست؟!
گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان.
برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه.
بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون #كرمانشاه.
🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم.
اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد.
اصغر از فرماندهان بسيار #شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت.
او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و #دلاوري ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه.
اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت.
🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي.
اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در #لبنان جنگيده ام.
🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد.
براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت.
🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه #تانك دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد.
وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها #ورزش باستاني را بر پا كرد.
🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند.
اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند.
يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران #بيمارستان و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند.
ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود.
به اين ترتيب آنها روح زندگي و #اميد را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود.
٭٭٭
🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در #قرآن ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب!
زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده:
«پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام »
همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به #اذان صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد.
اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود.
يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil 👈
✅ #اذان_نیمه_شب ، به وقت حلب :
🌸 پدر شهید دانشگر: پس از شهادتش، نیمههای شب که همه خواب بودند، با صدای اذان بیموقع از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم تا ببینم اذان مسجد است یا نه! صدا از جای دیگر بود . پس از جستجوی صدا، تلفن همراه عباس را که در چمدانش بود یافتم و آن صدای اذان از این تلفن بلند میشد.
🌸 ساعت اذان نیمه شب به وقت حلب سوریه بود.
🌸 عباس مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود. همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد. صدای اذان همیشه اول وقت از تلفن همراهش پخش میشد
🌺 خدا را بخاطر این قربانی پاک شکر کردم و با خودم گفتم «یا قابل القربان...»
#قهرمان_من ؛ #شهید_عباس_دانشگر
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🌸 پدر شهید دانشگر: پس از شهادتش، نیمههای شب که همه خواب بودند، با صدای اذان بیموقع از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم تا ببینم اذان مسجد است یا نه! صدا از جای دیگر بود . پس از جستجوی صدا، تلفن همراه عباس را که در چمدانش بود یافتم و آن صدای اذان از این تلفن بلند میشد.
🌸 ساعت اذان نیمه شب به وقت حلب سوریه بود.
🌸 عباس مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود. همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد. صدای اذان همیشه اول وقت از تلفن همراهش پخش میشد
🌺 خدا را بخاطر این قربانی پاک شکر کردم و با خودم گفتم «یا قابل القربان...»
#قهرمان_من ؛ #شهید_عباس_دانشگر
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈