خبر دارید... .
.
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
.
.
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
.
.
از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
.
.
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
.
.
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.
هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب....
#برادرم #نگاه....
.
.
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
.
.
.
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
کانال شهید ابراهیم هادی
@alamdarkomeil
.
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
.
.
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
.
.
از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
.
.
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
.
.
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.
هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب....
#برادرم #نگاه....
.
.
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
.
.
.
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
کانال شهید ابراهیم هادی
@alamdarkomeil
تنها کسانی شهید می شوند!
که #شهید باشند...
.
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
#منیت را
#تکبر را
#دلبستگی را
#غرور را
#غفلت را
#آرزوهای دراز را
#حسد را
#حرص را
#ترس را
#هوس را
#شهوت را
#حب_دنیا را...
.
باید از #خود گذشت!
باید کشت #نفس را...
.
شهادت #درد دارد!
دردش کشتن #لذت هاست...
.
به یاد #قتلگاه کربلا...
به یاد قتلگاه #شلمچه و #طلاییه و #فکه...
الهی،#قتلگاهی...
باید #کشته شویم،تا #شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به #ابراهيم_هادي
✅گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
👉 @Alamdarkomeil 👈
که #شهید باشند...
.
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
#منیت را
#تکبر را
#دلبستگی را
#غرور را
#غفلت را
#آرزوهای دراز را
#حسد را
#حرص را
#ترس را
#هوس را
#شهوت را
#حب_دنیا را...
.
باید از #خود گذشت!
باید کشت #نفس را...
.
شهادت #درد دارد!
دردش کشتن #لذت هاست...
.
به یاد #قتلگاه کربلا...
به یاد قتلگاه #شلمچه و #طلاییه و #فکه...
الهی،#قتلگاهی...
باید #کشته شویم،تا #شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به #ابراهيم_هادي
✅گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
👉 @Alamdarkomeil 👈
⭕️ دلنوشته :
روزهای پایانی آبان بود.خبر از سفری به من رسیدکه از جنس این دنیا نبود.خبری که فقط مهمانان آسمان در آن حضور داشتند.
همه حصاری دور من کشیده بودند تا به سفر نروم.
بغض تمام وجودم را در برگرفت و صدای پدر که از معجزه ی گمگشته ی کمیل خبر نداشت سوهان روحم شده بود.
چادر گلدار سفیدم را به سر کردم و همان عطر همیشگی را زدم و به نماز ایستادم.
مدتی بعد این اشکهایم بودکه بی مهابا سرازیر شدند و صدای هق هقم از آسمان به زمین آوار شد.
اشکهایم تا امتداد اتاق را در برگرفته بود .عکس ابراهیم در دستم بود و اشکهایم صفحه ی چشمانم را پوشانده بود.دل پاره ام یکباره صدپاره شد.
من میخواستم میان آن گل ها که در غروب ابدی خود را به آغوش خدا رسانده بودند باشم.
****
صبح؛ خاکستری تر از همیشه است.
سرگردانم از اینکه میان این همه خاک با پاهای برهنه به رسم ادب قدم میزنم.
قدم میزنم در هوایی که رسم من نیست. دستانم را به سوی کسانی دراز میکنم که شفا دارند.
سکوتم در این دشت خاکی مرده است.
آری ....
من به استقبال گل هایی میرفتم که سال های پیش پژمرده بودند.
اینجا نشانی ازباد دیده میشود ...
باد چادرم را نوازش میدهد و به صورتم نزدیک میشود.
چادر خاکی ام را مقابل صورتم میگیرم و با حرف های آن مرد که از سر گذشت شهیدان میگوید می گریم؛ چهره ام برافروخته تر از هرزمانی است.
حالی عجیب دارم.
چه غمناک است این صحنه ....
مرد میگفت :زیر ریگ های این جاده ی خاکی...زیر خاک های این بیابان، دقیقا همینجا که شما قدمهایتان را میکشانید شهدا خوابیده اند تا امروز منو تو نفس بکشیم.
رفتند تا منو تو بمانیم ...
افتاب چه بی رحمانه میتابد و حرارتش مرا که خجل زده تر از همیشه ام ذوب میکند...
تاب نیاوردم و به مروارید چشمانم راه رها شدن را نشان دادم. لب بستم و سخنی نگفتم.
قطره ی شبنم از چشمانم میبارید.
نه بهار بود ،نه ریحان، خاک بود و خاک ریز .
(#شلمچه) مرزی میان من و سر بریده ی حسین است.انگار اینجا بودم تا صدایم را آزاد کنم.
هنوز از گریستن فارغ نشده بودم که سرم را روی خاک نهادم و بوسه ای بر آن نشاندم.
پایان ساعت بود.
غافل نبوده و نیستم که معجزه ی کمیل مرا به اینجا کشانده.منی که تنهای تنها در باد ایستاده بودم. منی که میخواهم گمنام بمیرم ،همانند ابراهیم.
از انسان بودن فقط نام و نشانش را میدانستم و حالا میدانم شهدا فرشته های زمینی بودند که میان آتش و خمپاره برای شهادت از یکدیگر سبقت میگرفتند.
چشمانم طوفانی نیست و آرام شده.بر میخیزم و با چادر خاکی میان خاک ها قدم برمی دارم.
یاران شما چه غریبانه فراموش شده اید و من صدایم، نفسهایم، و آرامشم را مدیون شما هستم.
حرف های آن مرد اشک شد و ازچشمان من فرو ریخت .
من مهمان آن طرف دشت بودم،
مهمان کمیل،
مهمان ابراهیم.
به یاد شهید گمنام ابراهیم هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
روزهای پایانی آبان بود.خبر از سفری به من رسیدکه از جنس این دنیا نبود.خبری که فقط مهمانان آسمان در آن حضور داشتند.
همه حصاری دور من کشیده بودند تا به سفر نروم.
بغض تمام وجودم را در برگرفت و صدای پدر که از معجزه ی گمگشته ی کمیل خبر نداشت سوهان روحم شده بود.
چادر گلدار سفیدم را به سر کردم و همان عطر همیشگی را زدم و به نماز ایستادم.
مدتی بعد این اشکهایم بودکه بی مهابا سرازیر شدند و صدای هق هقم از آسمان به زمین آوار شد.
اشکهایم تا امتداد اتاق را در برگرفته بود .عکس ابراهیم در دستم بود و اشکهایم صفحه ی چشمانم را پوشانده بود.دل پاره ام یکباره صدپاره شد.
من میخواستم میان آن گل ها که در غروب ابدی خود را به آغوش خدا رسانده بودند باشم.
****
صبح؛ خاکستری تر از همیشه است.
سرگردانم از اینکه میان این همه خاک با پاهای برهنه به رسم ادب قدم میزنم.
قدم میزنم در هوایی که رسم من نیست. دستانم را به سوی کسانی دراز میکنم که شفا دارند.
سکوتم در این دشت خاکی مرده است.
آری ....
من به استقبال گل هایی میرفتم که سال های پیش پژمرده بودند.
اینجا نشانی ازباد دیده میشود ...
باد چادرم را نوازش میدهد و به صورتم نزدیک میشود.
چادر خاکی ام را مقابل صورتم میگیرم و با حرف های آن مرد که از سر گذشت شهیدان میگوید می گریم؛ چهره ام برافروخته تر از هرزمانی است.
حالی عجیب دارم.
چه غمناک است این صحنه ....
مرد میگفت :زیر ریگ های این جاده ی خاکی...زیر خاک های این بیابان، دقیقا همینجا که شما قدمهایتان را میکشانید شهدا خوابیده اند تا امروز منو تو نفس بکشیم.
رفتند تا منو تو بمانیم ...
افتاب چه بی رحمانه میتابد و حرارتش مرا که خجل زده تر از همیشه ام ذوب میکند...
تاب نیاوردم و به مروارید چشمانم راه رها شدن را نشان دادم. لب بستم و سخنی نگفتم.
قطره ی شبنم از چشمانم میبارید.
نه بهار بود ،نه ریحان، خاک بود و خاک ریز .
(#شلمچه) مرزی میان من و سر بریده ی حسین است.انگار اینجا بودم تا صدایم را آزاد کنم.
هنوز از گریستن فارغ نشده بودم که سرم را روی خاک نهادم و بوسه ای بر آن نشاندم.
پایان ساعت بود.
غافل نبوده و نیستم که معجزه ی کمیل مرا به اینجا کشانده.منی که تنهای تنها در باد ایستاده بودم. منی که میخواهم گمنام بمیرم ،همانند ابراهیم.
از انسان بودن فقط نام و نشانش را میدانستم و حالا میدانم شهدا فرشته های زمینی بودند که میان آتش و خمپاره برای شهادت از یکدیگر سبقت میگرفتند.
چشمانم طوفانی نیست و آرام شده.بر میخیزم و با چادر خاکی میان خاک ها قدم برمی دارم.
یاران شما چه غریبانه فراموش شده اید و من صدایم، نفسهایم، و آرامشم را مدیون شما هستم.
حرف های آن مرد اشک شد و ازچشمان من فرو ریخت .
من مهمان آن طرف دشت بودم،
مهمان کمیل،
مهمان ابراهیم.
به یاد شهید گمنام ابراهیم هادی
👉 @Alamdarkomeil 👈
یڪ #کانال
پر از عشق و معرفت ...
نشـانی :
#شلمچه دریاچه ماهی ، کربلای پنج
لطفا با رمز #یا_زهرا وارد شوید ...
👉 @Alamdarkomeil 👈
پر از عشق و معرفت ...
نشـانی :
#شلمچه دریاچه ماهی ، کربلای پنج
لطفا با رمز #یا_زهرا وارد شوید ...
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
Photo
#شهید_روحانی_محمد_زمان_ولیپور در 67/3/23 در عملیات «کربلای 10» در اثر اصابت ترکشی به کمر در #شلمچه به آروزی دیرینه اش رسید که در وصیت نامه خود هم نوشته بود که: "#شهادت، زیباترین واژه دفترچه زندگانی زمین است. هر از چند گاهی، چند برگی از دفتر زمین، به نام بلند شهید، رنگ خون میگیرد و باز شرف و عزت زمینیان هابیل تبار در سرشک حسرت ملائک، راز پس پردهای را می گشاید."
برگ برگ خاطرات و نامه نگاری های شهید محمد زمان ولی پور حکایت از اوج دل دادگی این شهید بزرگوار به سید الشهداء دارد
#صلوات
👉 @Alamdarkomeil 👈
برگ برگ خاطرات و نامه نگاری های شهید محمد زمان ولی پور حکایت از اوج دل دادگی این شهید بزرگوار به سید الشهداء دارد
#صلوات
👉 @Alamdarkomeil 👈