📌گام به گام با کتاب " #راز_کانال_کمیل "
♻️بخش 2:
🌴یکی از رزمندگان که به دنبال مهمات در خارج از کانال رفته بود می گفت:
🍁در حال جستجوی مهمات بودم که در همان تاریکی هوا، یک نفر پایم را گرفت، وقتی به او نگاه کردم دیدم مجروحی است که یک پایش قطع شده و یکی دیگر هم با چفیه بسته . خون زیادی از او رفته بود.
🌸فکر کرد که می خواهم او را به عقب ببرم اما آهسته به او گفتم، بچه ها در کانال گیر افتاده اند و من به دنبال مهمات هستم و عقب نمی روم.. سرم را کنار دهانش بردم چرا که می خواست چیزی بگوید با صدای ضعیفی از من طلب آب کرد .. اما من شرمنده بودم.. صورتم را روی صورتش گذاشتم و از آرامشش کمی خوابم برد اما وقتی بیدار شدم، از نفس های آن فرد خبری نبود..
آن مجروح دیگر تشنه نبود..
🌱اما در میان همین جوان ها افرادی بودند که خودشان بسیار تشنه بودند اما قمقمه هایشان را به دوستان شان می دادند..
این میزان از اخلاص و ایثار بچه ها، واقعا هیچ کجا دیده نمی شود.
🌾اینان مصدایق آیه مبارکه ای هستند که حضرت پروردگار در آن می فرماید:
هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی رسید، تا آنچه از آن دوست دارید انفاق کنید
📌آیه 92 سوره آل عمران
👉 @Alamdarkomeil 👈
📌گام به گام با کتاب " #راز_کانال_کمیل "
♻️بخش 2:
🌴یکی از رزمندگان که به دنبال مهمات در خارج از کانال رفته بود می گفت:
🍁در حال جستجوی مهمات بودم که در همان تاریکی هوا، یک نفر پایم را گرفت، وقتی به او نگاه کردم دیدم مجروحی است که یک پایش قطع شده و یکی دیگر هم با چفیه بسته . خون زیادی از او رفته بود.
🌸فکر کرد که می خواهم او را به عقب ببرم اما آهسته به او گفتم، بچه ها در کانال گیر افتاده اند و من به دنبال مهمات هستم و عقب نمی روم.. سرم را کنار دهانش بردم چرا که می خواست چیزی بگوید با صدای ضعیفی از من طلب آب کرد .. اما من شرمنده بودم.. صورتم را روی صورتش گذاشتم و از آرامشش کمی خوابم برد اما وقتی بیدار شدم، از نفس های آن فرد خبری نبود..
آن مجروح دیگر تشنه نبود..
🌱اما در میان همین جوان ها افرادی بودند که خودشان بسیار تشنه بودند اما قمقمه هایشان را به دوستان شان می دادند..
این میزان از اخلاص و ایثار بچه ها، واقعا هیچ کجا دیده نمی شود.
🌾اینان مصدایق آیه مبارکه ای هستند که حضرت پروردگار در آن می فرماید:
هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی رسید، تا آنچه از آن دوست دارید انفاق کنید
📌آیه 92 سوره آل عمران
👉 @Alamdarkomeil 👈
🕊|🌷|🕊
هر کاری این دکترها میکردند
سید به #هوش نمی آمد.
اگر هم می آمد.. یه #یازهرا (سلام الله) می گفت؛ دوباره از هوش می رفت.
کمی آب #زمزم با #تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبهای سید.
چشمهایش را باز کرد وگفت: این چی بود؟
گفتم: #آب... گفت: نه آب نبود،
ولی دیگه این کار را نکن..!
من با مادرم تو کوچه های #مدینه بودیم
تازه اینجا بود که من #راز یازهرا(سلام الله) گفتن هاشو فهمیدم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
👉 @Alamdarkomeil 👈
هر کاری این دکترها میکردند
سید به #هوش نمی آمد.
اگر هم می آمد.. یه #یازهرا (سلام الله) می گفت؛ دوباره از هوش می رفت.
کمی آب #زمزم با #تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبهای سید.
چشمهایش را باز کرد وگفت: این چی بود؟
گفتم: #آب... گفت: نه آب نبود،
ولی دیگه این کار را نکن..!
من با مادرم تو کوچه های #مدینه بودیم
تازه اینجا بود که من #راز یازهرا(سلام الله) گفتن هاشو فهمیدم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
👉 @Alamdarkomeil 👈