#باران میبارد
موهایت خیس میشود
و مردی سشوار به دست
در خیابان
مسیر خانه ات را
سرگردان است...
به جهنم که مردم میخندند
اولویت روزهای بارانی
با گیسوی نمناک توست!
#علی_سلطانی #شعر #ادبیات #عاشقانه #دوستت_دارم #حس_خوب #زندگی #عکس_نوشته #دل_نوشته #lovestory #feelinggood #poetry #iran
#آدم_سربه_حوا
@adamesarbehava - 513
http://www.adamesarbehava.ir
موهایت خیس میشود
و مردی سشوار به دست
در خیابان
مسیر خانه ات را
سرگردان است...
به جهنم که مردم میخندند
اولویت روزهای بارانی
با گیسوی نمناک توست!
#علی_سلطانی #شعر #ادبیات #عاشقانه #دوستت_دارم #حس_خوب #زندگی #عکس_نوشته #دل_نوشته #lovestory #feelinggood #poetry #iran
#آدم_سربه_حوا
@adamesarbehava - 513
http://www.adamesarbehava.ir
نزدیک محل کارم یه سوپرمارکت هست که هر روز صبح ازش خرید میکنم....
فروشنده یه مرد تقریبا سی و چند ساله ست با صورت بور و موهای کم پشت و عینکِ گِرد.
یبار بهش گفتم: شما یه انرژیِ #مثبت و حالِ خوبی همراهت هست که باعث شده من اگه هیچ چیزی هم احتیاج نداشته باشم به بهانه ی حتی یه #شکلات هر روز صبح میام اینجا....تا اون چند کلمه سلام و صبح بخیر رو باهات دیالوگ کنم.
توقع داشتم تعجب کنه اما همونطور که سرش پایین بود و داشت وسیله ها رو میذاشت توی پاکت یه خنده ی بامزه ای کرد و با ابرو، به سمت چپ روی میز ، به چندتا گلِ ظریفِ صورتی رنگ اشاره کرد و گفت:
محل کارش یه کوچه بالاتره
هر روز صبح میاد یه بطری شیر میگیره و موقع رفتن این گُلارو اون گوشه جا میذاره ...
یه لحظه دست از کار کشید و رفت و گل های روی میز رو برداشت و مقابل صورتش گرفت و با پلکای بسته نفس کشید و ادامه داد:
مطمئنم دست پرورده ی خودشه...بوی
چشماشو میده...
این واقعیت رو باید قبول کرد که ما آدما تویِ احوال همدیگه نقشِ اساسی داریم.
بعضی اوقات میتونیم تنها دلیلِ حالِ خوبِ یه نفر باشیم...
#علی_سلطانی #آدم_سربه_حوا
@adamesarbehava - 606
www.adamesarbehava.ir
فروشنده یه مرد تقریبا سی و چند ساله ست با صورت بور و موهای کم پشت و عینکِ گِرد.
یبار بهش گفتم: شما یه انرژیِ #مثبت و حالِ خوبی همراهت هست که باعث شده من اگه هیچ چیزی هم احتیاج نداشته باشم به بهانه ی حتی یه #شکلات هر روز صبح میام اینجا....تا اون چند کلمه سلام و صبح بخیر رو باهات دیالوگ کنم.
توقع داشتم تعجب کنه اما همونطور که سرش پایین بود و داشت وسیله ها رو میذاشت توی پاکت یه خنده ی بامزه ای کرد و با ابرو، به سمت چپ روی میز ، به چندتا گلِ ظریفِ صورتی رنگ اشاره کرد و گفت:
محل کارش یه کوچه بالاتره
هر روز صبح میاد یه بطری شیر میگیره و موقع رفتن این گُلارو اون گوشه جا میذاره ...
یه لحظه دست از کار کشید و رفت و گل های روی میز رو برداشت و مقابل صورتش گرفت و با پلکای بسته نفس کشید و ادامه داد:
مطمئنم دست پرورده ی خودشه...بوی
چشماشو میده...
این واقعیت رو باید قبول کرد که ما آدما تویِ احوال همدیگه نقشِ اساسی داریم.
بعضی اوقات میتونیم تنها دلیلِ حالِ خوبِ یه نفر باشیم...
#علی_سلطانی #آدم_سربه_حوا
@adamesarbehava - 606
www.adamesarbehava.ir