Why war? A letter from Freud to Einstein | The UNESCO Courier
https://courier.unesco.org/en/articles/why-war-letter-freud-einstein
https://courier.unesco.org/en/articles/why-war-letter-freud-einstein
UNESCO
Why war? A letter from Freud to Einstein
Is there a way of freeing humankind from the threat of war? Can human aggression be channeled to help protect people against the impulses of hatred and destruction? These questions were put to Sigmund Freud in an anxious letter from Albert Einstein dated…
Why war? A letter from Albert Einstein to Sigmund Freud | The UNESCO Courier
https://courier.unesco.org/en/articles/why-war-letter-albert-einstein-sigmund-freud
https://courier.unesco.org/en/articles/why-war-letter-albert-einstein-sigmund-freud
UNESCO
Why war? A letter from Albert Einstein to Sigmund Freud
The text below is a slightly abridged version of a letter written by Albert Einstein to Sigmund Freud. Under the title Why War?, the letter and Freud's reply to it were published in 1933 by the International Institute of Intellectual Cooperation. They formed…
ماکیاولی یه فیلسوف سیاسی ایتالیایی تو زمان ۱۴۰۰-۱۵۰۰ میلادی. یه کتاب مینویسه به اسم شهریار. جزو بدنام ترین کتاب های تاریخ ه. توش راه و رسم کشور داری و سلطنت و چجوری مردم رو کنترل کرد رو یاد میده. خیلییی از آدمای تو قدرت ازین استفاده کردن و هنوزم میکنن. جالبه بخونید. ۱۰۰ صفحه س.
اینم ۱۰ فرمان اصلی مکتب ماکیاولیسم:
۱- همیشه در پی سود خویش باش
۲- جز خویشتن هیچ کس را محترم مدار
۳- بدی کن اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی
۴- حریص باش و آنچه را میتوانی تصاحب کن
۶- خشن و درنده خوی باش
۷- چون فرصت بدست آوری دیگران را بفریب
۸- دشمنانت را بکش و اگر لازم بود دوستانت را هم .
۹- در رفتار با مردم به زور توسل جوی نه به مهربانی.
۱۰- همه مساعی خود را به جنگ متمرکز ساز
۱- همیشه در پی سود خویش باش
۲- جز خویشتن هیچ کس را محترم مدار
۳- بدی کن اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی
۴- حریص باش و آنچه را میتوانی تصاحب کن
۶- خشن و درنده خوی باش
۷- چون فرصت بدست آوری دیگران را بفریب
۸- دشمنانت را بکش و اگر لازم بود دوستانت را هم .
۹- در رفتار با مردم به زور توسل جوی نه به مهربانی.
۱۰- همه مساعی خود را به جنگ متمرکز ساز
من یه آدمی ام که سوشال مدیا ندارم یا مدت طولانی دی اکتیو ام چون اصلن برام معنی سوشال نداره و بیشتر شده مدیا، همون دور باطلی که کنترل تلویزیون رو میگرفتم دستم کانال ها رو عوض میکردم الان شده سوآیپ کردن بین ریلز ها. حتی اخبار رو هم دنبال نمیکنم چون میدونم برا خبری که من پول نمیدم قطعن یکی دیگه پول میده و جهت داره.
برام ارتباط فیزیکی با آدما مهم تره، اینکه ببینمشون باهاشون حرف بزنم لمسشون کنم. آدم برونگرایی هم هستم و میدونم باید تو جمع باشم که باتریم پر بشه. همیشه ۷ عصر بعد کار و ورزش و پیاده روی و کتاب خوندن سعی میکنم ۲ ساعتی بقیه رو ببینم.
ولی یه مشکلی دارم و میبینم که یه الگو خاص رو هی دارم تکرار میکنم. آدمایی که برام عزیزن و کلی براشون تلاش کردم رو میبینم که بعد یه مدت از خودم دور میکنم و پس میزنم. انگار نمیخوام قبول کنم پام یجا بند شه. اینا کنار هم میاد و یه دفعه تو یه جمع و اوج خوشی خودم رو تنها میبینم و صورت هایی دورم میبینم که دلخورن ازم.
و من باز این چرخه رو تکرار میکنم.
اینارو نمیگم که بخوام چیزی رو درست کنم یا کسی بیاد باهام حرف بزنه. ولی حس میکنم لازم دارم یجا حرف بزنم و از ته دلمم بزنم. ازینکه چه حسی دارم، ازینکه چجوری درمورد خیلی چیزا فکر میکنم و یا چی امروز یاد گرفتم و چیکارا میخوام بکنم. ازونجایی که سوشال مدیا هم ندارم تصمیم گرفتم اینجا بیام حرفامو بزنم. بالاخره مال خودمه.
یه چیز دیگه ای هم که هست اینکه من ورودی اطلاعاتم تو روز زیاده، همش تو کار و پیاده روی پادکست گوش میدم یا میام خونه کتابی میخونم و یه چیزی میبینم. لازم دارم الان که یه خروجی ای داشته باشم. معمولن دوست و رفیقی گیر میارم و براش میگم چی یاد گرفتم اونروز و من چجوری درموردش فکر میکنم ولی اون چرخه باطلی که گفتم آدمای مهم دورم رو از خودم دور میکنم باعث میشه خیلی وقتا گوشی برا شنیدن نباشه. و دروغم نگم من هر گوشی رو انتخاب نمیکنم.
خلاصه کلام میخوام اینجا دست از کمالگرایی و مرتب و منظم بودنم بردارم و راحت حرفامو بزنم درمورد همه چی. چون اینکه چیزی ازم بیرون نمیاد داره اذیتم میکنه.
برام ارتباط فیزیکی با آدما مهم تره، اینکه ببینمشون باهاشون حرف بزنم لمسشون کنم. آدم برونگرایی هم هستم و میدونم باید تو جمع باشم که باتریم پر بشه. همیشه ۷ عصر بعد کار و ورزش و پیاده روی و کتاب خوندن سعی میکنم ۲ ساعتی بقیه رو ببینم.
ولی یه مشکلی دارم و میبینم که یه الگو خاص رو هی دارم تکرار میکنم. آدمایی که برام عزیزن و کلی براشون تلاش کردم رو میبینم که بعد یه مدت از خودم دور میکنم و پس میزنم. انگار نمیخوام قبول کنم پام یجا بند شه. اینا کنار هم میاد و یه دفعه تو یه جمع و اوج خوشی خودم رو تنها میبینم و صورت هایی دورم میبینم که دلخورن ازم.
و من باز این چرخه رو تکرار میکنم.
اینارو نمیگم که بخوام چیزی رو درست کنم یا کسی بیاد باهام حرف بزنه. ولی حس میکنم لازم دارم یجا حرف بزنم و از ته دلمم بزنم. ازینکه چه حسی دارم، ازینکه چجوری درمورد خیلی چیزا فکر میکنم و یا چی امروز یاد گرفتم و چیکارا میخوام بکنم. ازونجایی که سوشال مدیا هم ندارم تصمیم گرفتم اینجا بیام حرفامو بزنم. بالاخره مال خودمه.
یه چیز دیگه ای هم که هست اینکه من ورودی اطلاعاتم تو روز زیاده، همش تو کار و پیاده روی پادکست گوش میدم یا میام خونه کتابی میخونم و یه چیزی میبینم. لازم دارم الان که یه خروجی ای داشته باشم. معمولن دوست و رفیقی گیر میارم و براش میگم چی یاد گرفتم اونروز و من چجوری درموردش فکر میکنم ولی اون چرخه باطلی که گفتم آدمای مهم دورم رو از خودم دور میکنم باعث میشه خیلی وقتا گوشی برا شنیدن نباشه. و دروغم نگم من هر گوشی رو انتخاب نمیکنم.
خلاصه کلام میخوام اینجا دست از کمالگرایی و مرتب و منظم بودنم بردارم و راحت حرفامو بزنم درمورد همه چی. چون اینکه چیزی ازم بیرون نمیاد داره اذیتم میکنه.
یه چیزی که یادم رفت بگم اینکه من اصلن نه تو حرف زدن خوبم و نه نوشتن. راهش هم این نیست که حرفی نزنم یا ننویسم تا یه چیز خوب ازم دربیاد و بعد بنویسم. لازمه انقد بنویسم و تمرین کنم تا خوب شم.
زشته arm خونگی نداشته باشم. حالا فردا یه کم سرعت و شتاب ایناشو درست میکنم که روون تر بنظر برسه.
یه هبیت ترکر هم درست کردم که بتونم ۱۰۰ روز یه سری کارا رو انقد انجام بدم که عادت بشه برام.
تو ۲ روزش (سمت چپ پایین) به خودم میتونم جایزه بدم (چیزایی که میخواستم بخرم رو اینجوری میتونم با دلیل بخرم).
اگه یه سری کار ها رو هم بکنم (پایین سمت چپ - مثلن اگه هدف ورزش باشه، من پرخوری کنم یا ورزش نکنم) چن روز برمیگرده عقب و کار رو برام سخت تر میکنه.
تو ۲ روزش (سمت چپ پایین) به خودم میتونم جایزه بدم (چیزایی که میخواستم بخرم رو اینجوری میتونم با دلیل بخرم).
اگه یه سری کار ها رو هم بکنم (پایین سمت چپ - مثلن اگه هدف ورزش باشه، من پرخوری کنم یا ورزش نکنم) چن روز برمیگرده عقب و کار رو برام سخت تر میکنه.
کلن گیمیفای کردن (شبیه به بازی کردن) هر چیزی میتونی کمک کنه مدت طولانی تر اونکار رو انجام بدید.
یه چنتا دوگانه از یونان باستان هستش که برا من خیلییی جالبه:
• دو گانه mythos و logos: یجورایی معنیش اینکه دو تا راه وجود داره که شما یه چیزی رو یاد بگیری یکی از طریق داستان ها و اسطوره ها (mythos) یا از طریق عقل و منطق و علم (logos). نمونه بخوام بگم اینکه تو زندگی بخواید چجوری رفتار کنید مثلن یه راهش فرهنگ و دین و اینجور چیزاس. یه راه دیگه ش هم فکر و منطق و ...
کلی تر بخوام بگم ما ۷۰ هزار سال پیش یه جهش ژنتیکی تومون اتفاق میفته که میتونیم مفاهیم انتزاعی رو بفهمیم. ازونجا انسان خردمند (homo sapien) بوجود میاد. آدما از طریق داستان شنیدن یه چیزی رو یاد میگیرن. داستان ها رو درست میکنیم که بتونیم دنیای اطرافمون رو توضیح بدیم. حالا این داستان ها به دو مدل میتوس و لوگوس تقسیم میشن. شاید براتون سوال باشه که خب این لوگوس که علمی و منطقی و ... بود چرا اصن بهش میگم داستان. حقیقتن علم هم یه جور داستانه که صرفن قابل آزمایش کردن و چنبار انجام دادنه. ولی یه چیزی که هستش اینکه حقیقت دنیا رو توضیح نمیده، صرفن یه مدلی هستش که داره خوب توصیف میکنه. برا همینم هست هر سری مدل های بهتری میاد که دنیا رو بتونه بهتر توصیف کنه.
از چیزای جالب دیگه که بگم اینکه mythos ریشه کلمه هایی مثل myth هستش. logos هم ریشه کلمه هایی مث logic هستش.
• دوگانه physis و nomos: به معنی چیزی که طبیعیه (physis) و چیزی که به نظم و قانون و دستکاری درست شده (nomos).
این دوگانه خیلی برا من جالبه چون بار ها تو زندگیم دقت کردم که ذات حیوونی آدم با یه چیزی که تو جامعه درست کرده چقد در تضاده و چقد انجامش براش رنج آوره. منظورم این نیستش که nomos چیز بدیه چون ما باهاش تونستیم کنار همدیگه صلح کنیم و زندگی کنیم و سیستم مالی درست کنیم و ... ولی خب تو یه سری از مسائل هم رنج آوره. آدما ژنتیکی اونقد از زمان شکارچی خوراکجو تغییر نکردن، بعد ازین شکارچی بخوای بجا اینکه صبح بره تو طبیعت بچرخه فعالیت فیزیکی داشته باشه، بره بشینه پشت کامپیوتر ۸ ساعت! خب معلومه افسرده میشه =))
از مشتقات این کلمه ها بخوام بگم physics که از همون physis میاد (فوسیس خونده میشه) و کلمه ناموس تو فارسی هم از همین nomos میاد. جالب. =))
• دو گانه mythos و logos: یجورایی معنیش اینکه دو تا راه وجود داره که شما یه چیزی رو یاد بگیری یکی از طریق داستان ها و اسطوره ها (mythos) یا از طریق عقل و منطق و علم (logos). نمونه بخوام بگم اینکه تو زندگی بخواید چجوری رفتار کنید مثلن یه راهش فرهنگ و دین و اینجور چیزاس. یه راه دیگه ش هم فکر و منطق و ...
کلی تر بخوام بگم ما ۷۰ هزار سال پیش یه جهش ژنتیکی تومون اتفاق میفته که میتونیم مفاهیم انتزاعی رو بفهمیم. ازونجا انسان خردمند (homo sapien) بوجود میاد. آدما از طریق داستان شنیدن یه چیزی رو یاد میگیرن. داستان ها رو درست میکنیم که بتونیم دنیای اطرافمون رو توضیح بدیم. حالا این داستان ها به دو مدل میتوس و لوگوس تقسیم میشن. شاید براتون سوال باشه که خب این لوگوس که علمی و منطقی و ... بود چرا اصن بهش میگم داستان. حقیقتن علم هم یه جور داستانه که صرفن قابل آزمایش کردن و چنبار انجام دادنه. ولی یه چیزی که هستش اینکه حقیقت دنیا رو توضیح نمیده، صرفن یه مدلی هستش که داره خوب توصیف میکنه. برا همینم هست هر سری مدل های بهتری میاد که دنیا رو بتونه بهتر توصیف کنه.
از چیزای جالب دیگه که بگم اینکه mythos ریشه کلمه هایی مثل myth هستش. logos هم ریشه کلمه هایی مث logic هستش.
• دوگانه physis و nomos: به معنی چیزی که طبیعیه (physis) و چیزی که به نظم و قانون و دستکاری درست شده (nomos).
این دوگانه خیلی برا من جالبه چون بار ها تو زندگیم دقت کردم که ذات حیوونی آدم با یه چیزی که تو جامعه درست کرده چقد در تضاده و چقد انجامش براش رنج آوره. منظورم این نیستش که nomos چیز بدیه چون ما باهاش تونستیم کنار همدیگه صلح کنیم و زندگی کنیم و سیستم مالی درست کنیم و ... ولی خب تو یه سری از مسائل هم رنج آوره. آدما ژنتیکی اونقد از زمان شکارچی خوراکجو تغییر نکردن، بعد ازین شکارچی بخوای بجا اینکه صبح بره تو طبیعت بچرخه فعالیت فیزیکی داشته باشه، بره بشینه پشت کامپیوتر ۸ ساعت! خب معلومه افسرده میشه =))
از مشتقات این کلمه ها بخوام بگم physics که از همون physis میاد (فوسیس خونده میشه) و کلمه ناموس تو فارسی هم از همین nomos میاد. جالب. =))