.
میخندد.
«شما این همه راه اومدی نمیخوای شانست رو امتحان کنی؟»
«نه.»
نه را توی صورتش تف کردهام.
اتاق ساکت میشود. رد سکوت را میگیرم. تا توی سالن و راهرو. تا راهپلهها. تا محوطۀ زشت با درختان گدا. تا همۀ سازمان. تا شهری که در هیچکدام از کوههایش نمیشود دو دوست فراری را دست در دست هم مرده پیدا کرد...
#چشمه_سار_خواب
#سپیده_نوری
#کتابفروشی_حیرت
#ادبیات #داستان #داستان_کوتاه #رمان
#داستان_ایرانی
به صفحه رسمی کتابفروشی حیرت بپیوندید:
instagram.com/u/heyrat_bookstore
میخندد.
«شما این همه راه اومدی نمیخوای شانست رو امتحان کنی؟»
«نه.»
نه را توی صورتش تف کردهام.
اتاق ساکت میشود. رد سکوت را میگیرم. تا توی سالن و راهرو. تا راهپلهها. تا محوطۀ زشت با درختان گدا. تا همۀ سازمان. تا شهری که در هیچکدام از کوههایش نمیشود دو دوست فراری را دست در دست هم مرده پیدا کرد...
#چشمه_سار_خواب
#سپیده_نوری
#کتابفروشی_حیرت
#ادبیات #داستان #داستان_کوتاه #رمان
#داستان_ایرانی
به صفحه رسمی کتابفروشی حیرت بپیوندید:
instagram.com/u/heyrat_bookstore